نیمنگاهی به زندگی شهید حجت نظری به مناسبت سالروز شهادتش
سرداری از دیار میرزاکوچک خان
مژگان مهرابی-روزنامهنگار
فرمانده گردان بود؛ گردان حضرت ابوالفضل(ع) لشکر 16قدس سپاه پاسداران. کسانی که او را میشناسند یا همرزمش بودند هنوز از اخلاص مثالزدنیاش میگویند که چه بیریا در جبههها خدمت میکرد. حجت نظری از شروع جنگ تا سال1365به جز روزهایی که از شدت جراحت در بیمارستان بستری میشد باقی ایام در خطوط مرزی و خط مقدم حضور داشت. برای او دفاع از حریم کشور در اولویت همه هدفهای زندگیاش قرار داشت. برای همین بیواهمه به دل دشمن میزد بیآنکه هراسی به دل راه دهد. شهید نظری ازجمله فرماندهانی بود که مردانه و دلاورانه جنگید بیآنکه ادعایی داشته باشد. او یکسال بعد از شهادت برادرش بشیر در عملیات والفجر5 حضور یافت و سرانجام در 16اسفندماه سال1365بر اثر اصابت ترکش خمپاره به درجه رفیع شهادت نایل شد.
مبارزه با نیروهای ضدانقلاب
اصالتا گیلک بود؛ از دیار سرسبز شهر فومن. درست روز اول زمستان به دنیا آمد؛ در خانوادهای پرجمعیت و خونگرم. پدر مغازه ندافی داشت و چرخ زندگی را هر طور که بود میچرخاند. حجت فرزند ششم بود و از همان کودکی تعصب خاصی روی خانواده داشت. برای همین روزها بعد از تعطیل شدن مدرسه سری به مغازه پدر میزد و چند ساعتی آنجا کار میکرد اما خوشی او خیلی پایدار نبود؛ چرا که پدر را در دوران کودکی از دست داد و بعد از آن مادر به همراه برادر بزرگتر مدیریت خانه را بهدست گرفتند. دوره کودکی و نوجوانی حجت مثل برق و باد گذشت و جوانیاش مصادف شد با بحبوحه انقلاب. او که بیش از هر چیز از ظلم و ستم بیزار بود همراه مبارزان سیاسی شد و مغازه ندافی پدرش را به یکی از مراکز پخش اعلامیه تبدیل کرد. جسارت و شجاعتش باعث شده بود بیآنکه هراسی به دل راه دهد در مبارزات انقلابی شرکت کند. با پیروزی انقلاب او خودش را مکلف میدانست تا با جان و دل از اتفاق نیکی که در کشور رخ داده محافظت کند. بنابراین همراه با دیگر دوستانش برای سرکوب کردن گروههای ضدانقلابی دست بهکار شد. بازپسگیری دانشگاه گیلان از سوی منافقین و پاکسازی دانشگاه ازجمله اقداماتی است که او در اوایل پیروزی انقلاب انجام داده است. البته حجت مبارزه با نیروهای ضدانقلابی را تنها راهحل برای پاسداری از حریم کشور نمیدانست برای همین دست بهکار ارزندهای زد و آن راهاندازی کانون فرهنگی مذهبی سردار جنگل در فومن بود. به باورش وجود این کانون میتوانست نقش مهمی در اشاعه فرهنگ اسلامی داشته باشد.
کارنامه تشویقی
با شروع جنگ، حجت لحظهای تامل نکرد و جزو نخستین نیروهای داوطلبی بود که به کردستان رفت. در آنجا هم با نیروهای ضدانقلاب مبارزه کرد؛ چرا که میدانست فعالیت آنها چه ضربهای به انقلاب میزند. عملکرد خوب و عاقلانهاش باعث شد مورد تشویق احمد متوسلیان، فرمانده لشکر27 محمدرسولالله(ص) قرار بگیرد. بعد از سرکوبی منافقین شهید نظری به جبهه جنوب رفت. در عملیاتهای زیادی شرکت کرد و نقش کلیدی هم داشت. کسانی که در عملیاتهای بدر، رمضان، والفجر6 و کربلای5 بودند میتوانند گواهی بر این ادعا باشند. او در هر عملیات و درگیریای دچار جراحت میشد اما هنوز بهبود نیافته دوباره راهی خط مقدم میشد. سال1364یکی از تلخترین اتفاقات زندگی او رقم خورد؛ شهادت برادر کوچکترش بشیر. این حادثه درست زمانی پیش آمد که خودش مجروح شده و در بیمارستان شهدای تجریش تهران بستری بود. پس از آن همه پیشامدهای ناگوار، مادر دوست داشت با سروسامان گرفتن حجت، خانه رنگ شادی بهخود بگیرد. هر بار به او پیشنهاد میداد، پسر زیر بار نمیرفت. اصرار زیاد مادر سرانجام کار خود را کرد و حجت راضی به این کار شد و گفت:«هر جا خواستگاری میروید به آنها بگویید مرا مرد جبهه حساب کنند. دلشان خوش نباشد که میتوانم مرد زندگی برای دخترشان باشم». او اوایل سال1365 ازدواج کرد و مدتی هم در فومن ماند. البته نه اینکه در خانه حضور داشته باشد و اوقات را با نوعروساش سپری کند. به یاری کشاورزان میرفت و به آنها در چیدن برنج و چای کمک میکرد.
حماسه فتح جزیره بوارین
حجت چندماه بعد از ازدواجش به جبهه رفت. او که معاونت گردان امام حسین(ع) از لشکر قدس را برعهده داشت از سوی فرماندهی لشکر بهعنوان فرمانده گردان انتخاب شد. در ابتدا این پست نظامی را قبول نکرد؛ چرا که معتقد بود شایستگی این مسئولیت را ندارد و گفت: «دلم میخواهد در کنار باقی بسیجیان باشم و بجنگم». اما فرمانده لشکر تأکید کرد باید کاری که به او محول شده انجام دهد. چندماه از انتصابش نگذشته بود که عملیات کربلای5 پیش آمد و او همراه با نیروهایش به منطقه رفت اما در بین راه هواپیماهای دشمن آنها را بمباران کردند و تعداد زیادی از رزمندهها مجروح و شهید شدند. شهید نظری با این اتفاق نهتنها روحیه خود را نباخت بلکه برای بازسازی گردان دست بهکار شد و حماسه فتح جزیره «بوارین» را رقم زد.
16اسفند 1365،وقت نماز مغرب و عشا بود. حجت قرآن میخواند که پیک گردان از راه رسید. او به حرفهای پیک گوش میداد که ناگهان خمپارهای در نزدیکی آنها منفجر شد و ترکشاش قسمتی از کاسه سر او را با خود برد. حجت بعد از 74ماه تلاش و جهاد بیوقفه در جبهه و 3بار مجروحیت در منطقه عملیاتی کربلای5 به شهادت رسید. پسرش 19روز بعد از شهادت او پا به این دنیا گذاشت و همسر به وصیت حجت نام او را بشیر گذاشت.