پیغام بنفشهها
شیدا اعتماد
بنفشهها را اول زمستان خریدم. 2صندوق بنفشه که برای انتخابشان مدت زیادی بین صندوقها چرخیدم. میخواستم همه رنگی توی بنفشههایم باشد. آوردم خانه و کاشتم توی گلدانهای بزرگ و آویزان کردم به نردههای بالکن. بنفشههایم ولی 2ماه تمام سردر گریبان باقیماندند. نه خشک میشدند و نه جان میگرفتند. میرفتم سر وقت گلدانها که ببینم بالاخره باید چه کنم و بنفشهها بدون غنچههای تازه، با گلهایی پژمرده نگاهم میکردند.
دیروز با تصمیم اینکه با گیاههای جدیدی جایگزینشان کنم رفتم سراغشان. دراین یکی دو روزهمهچیز تغییر کرده بود. بنفشهها که از زمستان سرد و دود و خاکستری شهر افسرده بودند، سرهای رنگی را بالا برده بودند و هزار رنگشان توی گلدانها شکفته بود. معجزه بهار کار خودش را کرده بود. آن جادویی که از اسفندماه در هوا جاری میشود به گلدانهای خانه ما هم رسیده بود.
گلبرگهای مخملی بنفشهها چرخیده بودند رو به سمت خورشید و به جهانی که در اطرافشان داشت نو میشد نگاه میکردند. بهار با همان معجزههای همیشگیاش داشت از راه میرسید. میآمد تا شاخههای خشک را که به خوابی مرگآسا فرو رفته بودند زنده کند. میآمد تا جان تازه بدهد به بنفشههای زمستانزده و میآمد تا آن انرژی عجیب را در فضای شهرجاری کند. وقتی شاخههای خشک دوباره زنده میشوند، وقتی یاس رازقی دوباره جوانه میزند، وقتی شمعدانیها دوباره مسابقه گل دادن با هم میگذارند و وقتی بنفشهها بالاخره شادمانی را به شهر هدیه میدهند یعنی بهار آمده است.
یک هفته دیگر همه جای شهر بساط هفتسین دیده خواهد شد. گلدانهای بزرگ سینره و آزالیا رنگ را به خیابانهای خاکستری خواهند بخشید. سبزههایی با طیفهای مختلف رنگ سبز در ظرفهای سفالی در گوشه و کنار پیادهروها سبز خواهند شد و ماهی گلیها دوباره به شهر برخواهند گشت.
اولین نوید بهار امسال را از بنفشهها شنیدهام اما این آخرینش نیست. بهار جاری است. با بارانهایش سر میرسد. شهر را از رخوت زمستانهاش بیرون میآورد و جان تازه به همه ساکنان خستهاش میبخشد. آن خیال روشن هم همراه بهار میآید؛ خیال روشنی که نوید زندگی میدهد. بهار شروع شده است. بنفشهها هم همین را میگویند.