گفتوگو با همسر شهید امیر کاظمزاده
فدایی حرم عمه سادات
فکر حمله داعش به سوریه یک لحظه از ذهنش بیرون نمیرفت. از اینکه خدای ناکرده هتک حرمتی به ساحت مقدس حضرت زینب(س) شود دلش آشوب میشد. نان و نمک امام حسین(ع) را خورده بود، نمیتوانست نسبت به حریم اهلبیت(ع) بیتفاوت باشد. عمری در هیئتها ذکر یاحسین(ع) و یاابالفضل(ع) از زبانش نمیافتاد؛ حالا که حرف از دفاع حرم زینبی شده بود بیمعرفتی میدانست بیتفاوت باشد. نه محبتهای همسر و نه دلربایی محمدطاها، پسرش هیچکدام نتوانست مانع رفتنش شود. برای همین عزم سفر کرد و به همسرش گفت به ماموریت 40روزه میرود اما نگفت کجا. اول خرداد سال92 اعزام شد. بعد از 11روز جهاد دلاورانه به درجه رفیع شهادت نایل شد. شهید امیر کاظمزاده، مدافع حرمی است که پیکرش نزد عمه سادات حضرت زینب کبری(س)به یادگار ماند؛ جاویدالاثری که برای همیشه جاودانه شد. زندگی مشترکش با منصوره بخشیزاده اگر چه کوتاه بود اما همسرش، خاطرات آن روزهای شیرین را برای ما روایت میکند.
درست مثل پدر
8سالی از پروازش میگذرد؛ 8سال فراق برای همسر و فرزند و پدر و مادری که تنها پسرشان او بود. جای خالیاش پرشدنی نیست و مدام خاطرات لحظههای خوشی که با خانواده سپری میکرده از مقابل چشمان بازماندگان میگذرد. وقتی به سوریه رفت محمدطاها 6ماهه بود و حالا او برای خودش مردبرومندی شده است و میتواند عصای دست مادر باشد. محمدطاها خاطرهای از پدر ندارد چرا که چیزی به یاد نمیآورد اما هر روز عادتش شده که حرفهایش را با پدر در میان بگذارد. جلوی عکسش مینشیند و ساعتی از اتفاقات روزانه تعریف میکند. او در کلاس سوم دبستان درس میخواند و به مادر قول داده تا در آینده برای خودش کسی شود؛ درست مثل پدر.
دوشرط آقا داماد
اما شروع زندگی مشترک امیر به سال90 برمیگردد؛ خانواده عروس و داماد با هم آشنایی دیرینهای داشتند. مادر و خواهر امیر عروسشان را در یک مراسم جشن دیده و پسند کردند. بعد هم به خواستگاری رفتند.
بخشیزاده خاطره شیرین آن روز را مرور میکند: «امیر در نیروی سپاه مشغول فعالیت بود و درجه بالایی هم نداشت اما تا دلتان بخواهد معتقد و مومن بود. من هم همین را میخواستم. اهل مادیات نبودم. مخلص و یکرنگ بودنش باعث شد به او بله بگویم. روز خواستگاری 2شرط برای من گذاشت. گفت دوست ندارم در هیچ موقعیتی چادر از سر برداری. دیگر اینکه همه روزهای سال برای خانواده هستم و فقط 10روز در خدمت امام حسینم(ع).» شرطهای امیر درست همان ایده و نظر بانو بود. نوعروس دلیلی نمیدید که به همسر آیندهاش سخت بگیرد. برای همین زندگی مشترکشان را خیلی زود شروع کردند.
3شماره تا حرم حضرت عبدالعظیم (ع)
زندگی مشترک آنها اگرچه 2سال بیشتر طول نکشید اما همسرش هر چه از آن دوران به یاد دارد فقط خاطره خوش است؛ روزهایی که امیر برای شاد کردن بانو هر کاری میکرد. او بهدلیل موقعیت شغلی زیاد ماموریت میرفت و به محض بازگشت تلافی چند روز نبودنش را درمیآورد. بخشیزاده به خوشسفر بودن همسرش اشاره میکند: «خیلی به مسافرت اهمیت میداد. سالی چندبار با هم مسافرت میرفتیم. خیلی هم خوشسفر بود. یک موتور داشتیم. وقتی قصد تفریح میکرد به 3شماره آماده میشد و با هم به حرم حضرت عبدالعظیم میرفتیم». روحیه مذهبی او شاید این تصور را ایجاد میکرد که خیلی اهل تفریح نیست درصورتی که او همه رفتارهایش را به اعتدال انجام میداد. از این دسته آدمها نبود که همه وقتشان در هیئت یا مسجد سپری شود؛ هم مسجد و هیئت میرفت و هم تفریح میکرد.
حساس به حقالناس
امیر اما خصلت ویژهای داشت که حالا دوست و آشنا و حتی خانواده آن را سرلوحه زندگیشان قرار دادهاند؛ به حقالناس اهمیت زیادی میداد؛ از اینکه دینی به گردنش بیفتد هراس داشت. بارها میگفت حق الناس فقط مسائل مالی نیست؛ رفتارمان هم میتواند باعث گرفتاریمان شود. بخشیزاده تعریف میکند: «او در رفتار و برخوردش با دیگران خیلی مراقب کلام و گفتارش بود، بهخصوص در مورد پدر و مادر؛ چرا که تک پسر بود و ستون خانواده. کافی بود یکی از خواهرها به او تلفن میکرد و از او میخواست کاری انجام دهد، سریع خودش را میرساند».
ماموریت بیبازگشت
خرداد سال92. امیر چند روزی طور دیگری شده بود. رفتارش بهنظر همسرش عجیب میآمد اما بانو ترجیح داد سکوت کند و چیزی نپرسد. فردای آن روز مثل همیشه خداحافظی کرد. تنها حرفی که زد این بودکه ماموریت 40روزه دارد. بار اولش نبود که به ماموریت کاری میرفت برای همین برای همسرش اتفاق غیرمنتظرهای نبود. چند روز بعد تماس گرفت. صدایش میپیچید و خیلی مفهوم نبود. کلی با همسرش صحبت کرد و آنجا بود که بانو متوجه شد امیر به سوریه رفته است. این آخرین تماس تلفنی آنها بود. ساعت 4عصر گلولهای به تانک اصابت میکند و او شهید میشود.