• پنج شنبه 28 تیر 1403
  • الْخَمِيس 11 محرم 1446
  • 2024 Jul 18
یکشنبه 8 اسفند 1400
کد مطلب : 155004
+
-

با پای جان به جبهه رفت و سر داد

بازخوانی خاطراتی از یک عکس ماندگار از عملیات خیبر و جانفشانی جانباز شهید ابراهیم حسامی

گزارش
با پای جان به جبهه رفت و سر داد

الناز عباسیان- روزنامه‌نگار

از عکس گرفتن فراری بود؛ نه اینکه چون پای راست نداشت و نخواسته باشد با یک پا و 2عصا در قاب دوربین‌ها ثبت شود، نه ماجرا از جای دیگر آب می‌خورد. ابراهیم خودش را به تعلقات این دنیا وابسته نکرده و رها بود. عکس که سهل است او از مراسم دامادی‌‌اش هم گذشت تا هر چند به‌اندازه یک قوت قلب، کنار همرزمانش باشد و چه زیبا و ماندگار هم ماند و قوت قلب برای همه در هر زمانه شد. چون حتی خودش هم باورش نمی‌شد روزی عکسی که هرگز تمایل به انداختنش نداشته و از پشت سرش گرفته شد، او را این‌چنین محبوب و مشهور کند؛ عکسی که در عملیات خیبر گرفته و حالا یکی از مشهورترین تصاویر دوران جنگ است و بارها توسط رسانه‌های مختلف منتشر شده است. در این تصویر جانباز‌شهید ابراهیم‌حسامی با یک پا و ۲ عصا در کنار صفی از رزمندگان در حال حرکت است.البته این عکس و شهید‌حسامی برای خودش ماجرایی دارد که در ادامه خاطرات خانواده و یکی از همرزمانش را بازگو می‌کنیم.

صاحب مشهورترین عکس خیبر
معاون فرمانده گردان مقداد از لشکر ۲۷ محمد‌رسول‌الله(ص) بود. در سال ۱۳۶۰ در منطقه گیلانغرب پای راست او با برخورد ترکش خمپاره متلاشی و منجر به قطع کامل پای او از زیر لگن شد. به‌طوری که حتی امکان استفاده از پای مصنوعی را هم نداشت. اما مگر اینها برای ابراهیم دلیلی می‌شود به خانه‌نشینی و دوری از جبهه. کمی که از جراحت، جان گرفت هوای رفتن به جبهه به سرش زد و در تمام عملیات‌های گردان شرکت کرد. حتی در کوهستان‌های غرب نیز پابه‌پای دیگر رزمندگان از سینه‌کش کوه بالا می‌رفت. جالب اینجا بود که ابراهیم هرگز پیگیر تشکیل پرونده جانبازی هم نبود. رفاقت او و ابراهیم هادی هم در روحیه و سکناتش بی‌تأثیر نبود. گرچه مرداد ۱۳۶۲ پای سفره عقد نشست اما دوران خوش نامزدی هم نتوانست هوای جبهه را از سر او دور کند. ۷‌ماه بعد و قبل از آغاز زندگی مشترک‌شان به جبهه رفت و هشتم اسفند همان سال در منطقه جفیر در ادامه عملیات خیبر بر اثر اصابت ترکش راکت در ۳۱ سالگی شهید شد. البته شهادتش هم ماجرایی داشت.
شب عملیات خیبر در منطقه طلائیه، با یک پا و دو عصای چوبی به سختی خودش را به گردان رساند تا برای عملیات فردا هشتم اسفند سال ۱۳۶۲ حاضر شود. شهیدان احمد نوزاد و علی جزمانی، فرماندهان گردان از او می‌خواهند با نیروها به خط مقدم نرود اما مگر او راضی می‌شد. دلش شکست و گفت:«حالا ما شدیم نیروی اضافه گردان؟ ما هم خدایی داریم اگر قسمت باشد من هم شهید می‌شم.»
حاج نصرالله کریمی، دوست و همرزم شهید با بازگویی این خاطرات می‌گوید:«صبح آن شب ابراهیم وقتی می‌خواست خودش را به خط برساند عکاس قصد داشت از او عکس بگیرد اما او راضی نشد و گفت بروید از رزمندگان در خط فیلمبرداری کنید نه از پشت خط و من جانباز! درحالی‌که تندتند عصا می‌زد تا خودش را به بچه‌ها برساند عکاس از پشت این عکس را از آخرین لحظات زندگی او گرفت. دقایقی بعد هواپیمای دشمن محل گردان را در هورالعظیم بمباران کرد، یکی از شهدا ابراهیم بود، وقتی پیکر پاکش را پیدا کردند عصایش را ده‌ها متر دورتر از او پیدا کرده بودند، ابراهیم سینه‌خیز داشت خودش را به خط می‌رساند که هدف قرار گرفته بود.»
حاج فاضل ترک زبان هم یکی از جانبازان دفاع‌مقدس و کسی است که در این عکس سمت راست ابراهیم با کیسه در دست در حال تماشای ابراهیم است. کیسه که در دستان اوست متعلق به ابراهیم و پر از پایه‌های پلاستیکی برای زیر عصاست. در آن زمین ناهموار و گل‌آلود طلائیه، چاره‌ای جز تعویض چندین باره پایه‌های عصا نبود و حاج فاضل این زحمت را با افتخار به جان خریده بود.

مثل سرورش امام حسین(ع)، سر نداشت
مرحوم ایران ارندان، مادر شهید هم از دردانه‌‌اش این چنین می‌گفت: «درسش خوب بود. دیپلمش را که گرفت دنبال مدرک همافری رفت. مدرکی که آن زمان باارزش و مثل لیسانس حالا بود. بعد از آن هم به خدمت سربازی رفت. وقتی هم که تظاهرات‌های ضد‌رژیم شاه شدت گرفت، فعالیت‌های سیاسی ابراهیم علنی شد. چند باری از دست مأموران ساواک فرار کرده بود اما یک‌بار دستگیرش کردند. جنگ که شروع شد دیگر ابراهیم را نمی‌توانستیم در خانه بند کنیم.» ابراهیم از همان روزهای اول شروع جنگ در جبهه حضور داشت و حتی نخستین مجروحیتش هم در همان سال ۱۳۵۹ در سرپل‌ذهاب اتفاق افتاد. وقتی یکی از دوستانش مجروح می‌شود ابراهیم او را به دوش گرفته و به منطقه امنی می‌رساند که همان زمان دستش به‌شدت زخمی می‌شود. چند ماهی برای مجروحیتش به تهران آمد و در بیمارستان فیروزگر بستری بود اما تا حالش بهتر شد، دوباره عازم جبهه شد. اینها را از لابه‌لای خاطرات مادرش فهمیدیم. خودش می‌گفت:«بار دوم که به جبهه رفت مجروحیتش شدیدتر بود. او را دوباره به تهران اعزام کردند و این بار در بیمارستان امام‌خمینی(ره) بستری شد. وضعیت پای راستش خیلی وخیم بود. تا ۲ماه او را تحت درمان قرار دادند اما متأسفانه به ناچار برای اینکه عفونت به نقاط دیگر بدنش صدمه وارد نکند، پای راستش را از لگن قطع کردند.»  شهادت آرزویش بود و بی‌سر به دیدار اربابش حسین(ع) رفتن غایت آرزویش. همین هم شد. مادرش همیشه با چشمان گریان از این داغ جگرسوز می‌گفت:«فکر می‌کردیم که ابراهیم با وجود این شکل مجروحیت دیگر به جبهه نرود. حتی یک روز از یک مرکزی به خانه ما آمدند و به او پیشنهاد کار دادند. تا شنید عصبانی شد و گفت می‌خواهید اینجا بمانم و جوان‌های مردم یک به یک پر پر شوند؟ همین را گفت و فردای آن روز دوباره عازم جبهه شد. قبلا از رفتن گفت مادر این بار به قصد شهادت می‌روم، ولی خیلی دوست دارم مانند اربابم حسین(ع) بی‌سر شهید شوم. وقتی خبر شهادتش را برای ما آوردند، فهمیدم چون اربابش بدون سر پر کشیده است».

برای قوت قلب رزمنده‌ها به جبهه رفت
خواهر شهید نیز مانند مادرش در زمان مجروحیت‌های ابراهیم لحظات سختی را کنار او سپری کرده است. فرشته حسامی در آن زمان پرستار بوده و با جان و دل مراقبت از تنها برادرش را به‌عهده گرفته بود. خودش می‌گوید: «باوجود درد‌های بسیاری که داشت، خیلی صبور بود. اصلا ندیدم که آه و ناله‌‌ای کند. ابراهیم روحیه قوی داشت، حتی وقتی پای راستش را قطع کردند، ذره‌‌ای ناراحتی در او ندیدم. او فقط بی‌تاب رفتن به جبهه بود. همیشه می‌گفت، یعنی من که مجروحم لایق شهادت نیستم؟ یکی از وظایف او در جبهه روحیه دادن به رزمندگان بوده است. چون مجروح بود و نمی‌توانست در عملیات‌ها شرکت کند، در کنار رزمندگان به آنها روحیه و قوت قلب می‌داد. در همین عکسی که خیلی معروف شده حاج فاضل ترک زبان، یکی از دوستانش کنار اوست و تعریف می‌کند که ابراهیم همه مسیر را در کنار رزمندگان با چوب دستی می‌رفت و برمی‌گشت. می‌گفت من نمی‌دانم ابراهیم با این چوب دستی چطور از باتلاق‌ها عبور می‌کرد؟ برای ابراهیم هیچ‌چیزغیر ممکن نبود. او فقط به رفتن فکر می‌کرد و دلش اینجا نبود.»

این خبر را به اشتراک بگذارید