گفتوگو با معلمی که با شعار «کودک، کتاب، آگاهی»
یک کتاب میتواند سرنوشت یک نفر را عوض کند
نیلوفر ذوالفقاری
خودش را یک معلم دوچرخهسوار معرفی میکند و ماجرای سفرهایش با یک ایده درخشان گره خورده است؛ رساندن کتاب بهدست کودکان در روستاهای دورافتاده. نسرین خضریمقدم که این روزها همراه عشایر روستاهای قشم شده، مسیر روستاهای جزیره هرمز و هنگام را رکاب زده و آبادی به آبادی، با بچههای روستا کتاب خوانده، کمکشان کرده صاحب کتابخانه شوند و قدم به دنیای آگاهی بگذارند. با این معلم مروج کتاب و کتابخوانی درباره تصمیم مهمش برای این فعالیت فرهنگی، کتاب و نقش آن در سرنوشت کودکان گفتوگو کردهایم.
قبل از اینکه سفرهایتان را شروع کنید، چه شغلی داشتید؟
من در دانشگاه در مقطع کارشناسی رشته زبان انگلیسی را انتخاب کردم و برای کارشناسی ارشد، زبانشناسی همگانی خواندم. سالها معلم آموزش و پرورش بودم و در مقطع دبیرستان زبان انگلیسی تدریس میکردم. مدرک خوشنویسی هم دارم و مدتها به تدریس این هنر مشغول بودم. سال 1386کوهنوردی را شروع کردم. بعد از مدتی سراغ یادگیری دوچرخهسواری رفتم و به این ترتیب سفرهایم با دوچرخه شروع شد. همان زمانها بود که 2000کیلومتر را رکاب زدم تا در قالب طرحی، با مردم درباره بحران کمبود آب و موضوعات مربوط به محیطزیست حرف بزنم. شعار آن سفر «آب، گنجینه امروز، رؤیای فردا» بود. تا اینکه تصمیم گرفتم زودتر از موعد بازنشسته شوم تا بتوانم برنامههای دلخواهم را عملی کنم.
از کجا راهتان با کتاب هممسیر شد؟
از بچگی به کتاب علاقه داشتم، چون برادر بزرگترم اهل کتاب بود و او مرا به دنیای کتابخوانی وصل کرد. در دوران معلمی هم سعی میکردم دانشآموزان را به مطالعه تشویق کنم و راههایی پیدا کنم که به کتاب علاقهمند شوند. اما فعالیت جداگانهای در این حوزه نداشتم. تا اینکه برای آموزش موضوعات محیطزیستی، به کتابخانهای در یکی از روستاهای استان سیستان و بلوچستان رفتم. آنجا بود که برای بچهها با قصه، تئاتر و نمایش فیلم موضوعات محیطزیستی را آموزش دادم و همین جرقه علاقهمندی من بهکار با کودکان و کتابخوانی برای آنها شد.
در دوران کودکی خودتان، از کجا کتاب به دستتان میرسید؟
برادرم برایم کتابهای مختلف را میآورد. آن روزها بیشتر وقتم را در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان میگذراندم و یادم هست که مجله کیهان بچهها را خیلی دوست داشتم. بچهها مشتاقانه و بیصبرانه منتظر بودند شماره جدید کیهان بچهها برسد و اینطور بود که مطالعه به بخش جدانشدنی زندگی ما تبدیل شده بود.
از بین همه کارهایی که میتوان برای کمک به کودکان در روستاهای محروم انجام داد، چرا بهنظر شما کتاب اولویت دارد؟
با خودم فکر کردم هر کمکی به آنها بکنم، موقتی است و نمیتوانم تغییری را در روند زندگی آنها ایجاد کنم. با کمک مادی یا بردن اقلام به مناطق محروم، بچهها در نهایت یک کیف، کفش یا وسیله مصرفی را تحویل میگرفتند، استفاده میکردند و تمام. بهنظرم تنها چیزی که میتواند در ذهن افراد جرقه ایحاد کند، آگاهی است و این آگاهی را میتوانند از کتاب بگیرند. به همین دلیل کتاب را انتخاب کردم و با استقبال عجیب بچهها مواجه شدم. کودکان در بعضی مناطق محروم اصلاً کتاب ندیدهاند و وقتی کتاب به دستشان میرسد، با شوق فراوان سراغش میروند.
لطفاً ماجرای اولینباری را که برای بچههای روستا کتاب بردید، بگویید.
اولین بار که خودم برای بچهها کتاب بردم، در سفرم به قشم بود. آنها را در کوله گذاشتم و به طرف روستا رکاب زدم.
برای کسی که با کولهپشتی و دوچرخه سفر میکند، حمل کتاب سخت نیست؟
چرا کار سختی است. سعی کردم بعضی از وسایلی را که قبلاً با خودم به سفر میبردم حذف کنم و فضای بار دوچرخهام را به کتابها اختصاص دهم. بار دوچرخهام سنگین شده بود و گاهی برای دوچرخه هم مشکل پیش میآمد اما هرطور بود برطرف شد.
در این راه چه کسانی با شما همراهی کردند؟
من در صفحه خودم در فضای مجازی درباره ایدهام اطلاعرسانی کردم تا اگر کسی میخواهد، همراه شود. واکنشها خیلی خوب بود. پیامهای زیادی دریافت میکردم از افرادی که در تأمین هزینه خرید کتابها کمکم کردند. واقعیت این است که کتاب خیلی گران است و من به تنهایی توانایی اینکه تعداد زیادی کتاب برای بچهها بخرم ندارم. همراهی مردم باورنکردنی بود، باور کردم که مردم هنوز خیلی خوب و دوستداشتنی هستند و بهموقع در کنار هم قرار میگیرند. در مرحله جمعآوری کتاب، شرمین نادری و کتابفروشی لارستان کمک بزرگی به من کردند.
واکنش بچهها و خانوادههایشان وقتی با کتاب میان آنها میروید، چیست؟
واکنشها باورکردنی نیست. وقتی برای بچههای روستایی در جزیره هنگام کتاب بردم، مادرها هم پشت پنجره اتاق جمع شده بودند. وقتی قصد برگشتن داشتم، اصرار میکردند که بیشتر بمانم تا بیشتر برای بچههایشان کتاب بخوانم. با مجازی شدن آموزشها، بچهها کمتر از قبل با معلمان در ارتباط هستند. خانوادهها به من بهعنوان یک معلم اعتماد میکنند. بارها برای بچهها آموزش خوشنویسی هم برگزار کردم که برایشان جذابیت داشت.
بچهها خودشان هم درخواست کتاب یا ژانر خاصی میدهند؟
بیشتر پسربچهها طرفدار کتابهای ترسناک هستند و نوجوانها طرفدار رمانهای عاشقانه. اما خیلی از بچهها اصلاً آشنایی چندانی با کتاب ندارند. بعد از مدتی تازه سلیقهشان در مطالعه شکل میگیرد.
بزرگترین چالش شما در این کار چیست؟
چیزی که خیلی وقتها باعث ناراحتی من شد، همکاری نکردن مسئولان محلی، مثلاً دهیاری بعضی روستاها بود. بهنظرم مهمترین دغدغه این افراد باید کودکان روستا باشد. به آنها میگویم که در سایه آگاهی بچههاست که اتفاقات بزرگ میتواند برای روستای آنها رقم بخورد. در خیلی از روستاهای محروم، بچهها یا در کوچهها وقت میگذرانند یا وقتشان را در فضای مجازی تلف میکنند. باید جاذبهای برایشان ایجاد شود تا سراغ کتاب بیایند. در بعضی روستاها کتـابـخانـههـای کوچـک هــم غیـرفـعال هستندوانگار توجهی بـهکتابخوانی نمیشود.
بهنظر خودتان فعالیت شما چه تأثیری میتواند بر زندگی کودکان روستایی داشته باشد؟
فکر میکنم کتاب میتواند سرنوشت افراد را تغییر دهد. اگر برادر من اهل کتاب و مطالعه نبود یا با کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان آشنا نمیشدم، شاید راه دیگری را در پیش میگرفتم. در یکی از روستاهای دورافتاده، با معلمی آشنا شدم که به زیباترین شکل، با بازی و قصه و کتاب کودکان را آموزش میداد. اوضاع مدرسه افتضاح بود اما او در همان فضا با شوق و علاقه با بچهها کار میکرد. این معلم پرتلاش میگفت که مؤثرترین فرد در زندگیاش، معلم تاریخی بوده که باعث شده او از یک روستای محروم، راهش را به طرف آگاهی و معلم شدن تغییر دهد. میخواهم بگویم گاهی یک معلم یا یک کتاب، میتواند سرنوشت کودکی را عوض کند. هربار کتابی برای بچهها میبرم و میبینم که اینقدر اشتیاق نشان میدهند، مطمئن میشوم که تصمیم درستی گرفتهام. وقتی معلم دبیرستان بودم، خیلی تلاش میکردم که بچهها را به مطالعه علاقهمند کنم اما کمتر موفق میشدم چون تقریباً دیر شده بود. وقتی بچهها سنشان کمتر است، راحتتر میتوان آنها را با کتاب آشنا کرد.
قصد دارید این فعالیت را تا رسیدن به چه هدفی ادامه دهید؟
انتهایی برای این راه درنظر نگرفتهام. فکر میکنم این شروع مسیر است و دوست دارم آن را ادامه دهم. قصد دارم جامعه هدفم را دقیق مشخص کنم و کار را با برنامهریزی پیش ببرم. امیدوارم امکانش فراهم شود که مدت طولانیتری در یک روستا کنار بچهها بمانم تا کتاب خواندن برای بچهها عادت شود و با رفتن من، آن را کنار نگذارند. همیشه دوست داشتم در دوران بازنشستگی وقتم را به سفر کردن و شناختن مردم اختصاص دهم. اما حالا دوست دارم این سفرها دستاوردی هم داشته باشد. این کار به سفرها و زندگی من معنا میدهد و بودن با بچهها، احساسی وصفنشدنی برایم به همراه دارد.