• پنج شنبه 27 اردیبهشت 1403
  • الْخَمِيس 8 ذی القعده 1445
  • 2024 May 16
چهار شنبه 27 بهمن 1400
کد مطلب : 153980
+
-

دیده‌بانی که زخم و درد امانش را بریده بود

برش‌هایی از یک کتاب
دیده‌بانی که زخم و درد امانش را بریده بود

درد که به جان آدمی رخنه کند، دیگر آن آدم عادی نخواهد بود. تمام کارها‌ و حتی تصمیمات بزرگ و کوچک تحت‌تأثیر لحظه‌های دردناک قرار گرفته و لذت از زنده بودنش نمی‌برد. درد چیز عجیبی است که کاش هرگز کسی تجربه‌اش نکند. اما چه بسیار جانبازانی هستند که درد و زخم تا مغز استخوان‌شان رسوخ کرده و روز و شب حسرت یک لحظه بی‌درد و با آرامش را می‌کشند. کسانی که روزگاری برای دفاع از این مرز و بوم سنگ تمام گذاشته‌اند. یکی از آنها جانباز شهید حشمت‌الله حیدری وانانی از شهدای دیده‌بان شهرکرد است که در آبان‌ماه 1377، در بیمارستان ساسان تهران بر اثر عوارض شیمیایی به شهادت رسید. او که متولد1345 در شهرستان آبادان بود تا سوم متوسطه درس خواند از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. 25دی 1365، با سمت دیده‌بان در شلمچه بر اثر بمباران شیمیایی مجروح شد و همان روز درد و زخم روح و جانش پیوند خورد. گرچه چند سال بعد از جنگ ازدواج کرده و صاحب یک پسر شد اما شدت جراحتش به‌گونه‌ای بود که دائم برای مداوا بستری می‌شد و در نهایت به سبب همین زخم‌ها به دیدار همرزمان شهیدش شتافت.
  کتاب «پرواز دیده‌بان» درباره زندگی این جانباز شهید به کوشش افسانه حیدری و نشر شاهد منتشر شده است. در واقع نویسنده این کتاب زندگی برادر شهید خود، حشمت‌الله حیدری را روایت کرده و در بخش مقدمه کتاب، با اشاره به مشاهده‌‌ فراخوان بنیاد شهید برای مسابقه داستان‌نویسی «رؤیاهای صادقه شهیدان» نوشته است؛«به یاد روزهای پرمرارت برادرم و رؤیای صادقه او افتادم. سر ذوق آمدم، بخشی از زندگی برادر شهیدم را در قالب داستان کوتاه نوشتم که مورد توجه بنیاد شهید قرار گرفت. پس از آن تصمیم گرفتم زندگینامه نسبتاً کاملی از شهید حشمت‌الله حیدری بنویسم.»
  در صفحه ۱۶۸ کتاب به نقل از مادر شهید می‌خوانیم؛«3سال بعد از شهادت حشمت‌الله، توفیق زیارت خانه خدا را پیدا کردم. مثل همیشه جای خالی‌اش را در این زیار‌ت‌ها حس می‌کردم. من همیشه به حضور فرزند شهیدم در زندگی‌ام باور قلبی داشته‌ام. داشتم طواف می‌کردم. درحال چرخیدن به دور خانه خدا بودم که یک‌دفعه دیدم یک نفر با لباس بسیجی آمد و درست مقابلم ایستاد. من هم بی‌اختیار ایستادم. نگاهش که کردم دیدم حشمت‌الله است! با خودم گفتم: خدایا مگر می‌شود؟ یعنی این حشمت‌الله من است؟ همانطور ایستاده بود و حرف نمی‌زد؛ فقط نگاهم می‌کرد... خیلی هوای دیدنش را کرده بودم. اصلاً به نیت او داشتم طواف می‌کردم. یک آن به سمتم آمد و بعد، از جلوی چشمم محو شد. به‌خودم که آمدم، دیدم چیزی توی دستم هست؛ مشتم را که باز کردم، یک تسبیح عقیق هفت‌مهره دورنگ و ریزی دیدم که می‌درخشید. با دیدن تسبیح، به گریه افتادم. خدا می‌داند حال عجیبی داشتم... .»
  همچنین در صفحه 152 این کتاب درد و رنجی که این شهید در دوران جانبازی‌اش کشیده به اختصار اینگونه روایت شده است؛ «همراه پاییز، فصل دیگری از بیماری حشمت آغاز شد و علاوه بر افت پلاکت خون، مچ دستش که ترکش‌های زیادی داشت و قبلاً هم یک‌بار عمل کرده بود، عفونت کرد. برای ادامه درمان او را به بیمارستان ساسان منتقل کردیم. آن زمان جانبازان برای مداوا به آنجا می‌رفتند. در بیمارستان ساسان، روزها و شب‌های حشمت با درد و رنج بسیار می‌گذشت. گاهی پلاکت خونش تا حدی پایین می‌آمد که خونریزی‌های شدید به‌ویژه از بینی، کلافه‌اش می‌کرد؛ طوری حالش وخیم می‌شد که حتی تزریق چند کیسه خون و پلاکت هم وضعیتش را بهبود نمی‌بخشید. این صحنه‌ها که حتی دیدنش برای اطرافیان دردآور بود، نه‌تنها صبر و تحمل حشمت را درهم نمی‌شکست، بلکه به تعبیر خودش که هر چه از دوست رسد نیکوست، از تحمل آن بلاهای بی‌ملاحظه، کامروا می‌شد! با این حال بابت زحمتی که دیگران به‌خاطر او متحمل می‌شدند، عذاب وجدان داشت و رنج می‌کشید. آن روزها تهیه کیسه پلاکت خون برعهده همراهان بیمار بود. هر وقت بیماری به پلاکت نیاز داشت، همراه او باید بیمارش را تنها می‌گذاشت و شخصاً با
معرفی‌نامه بیمارستان به سازمان انتقال خون می‌رفت و آنجا کیسه پلاکت را تحویل می‌گرفت و برای تزریق به بیمارستان می‌داد و چون پلاکت بعد از تفکیک از خون، فقط تا چند ساعت قابلیت تزریق داشت، تهیه و آوردنش را با فشار و استرس زیادی همراه می‌کرد و ترس از دیر رسیدن و عواقب بعدی به درد و رنج بیمار و همراهان او اضافه می‌شد و حشمت هم این موضوع را می‌دانست و باعث عذاب وجدانش می‌شد و مدام تکرار می‌کرد؛«سبب زحمت دیگران شده‌ام.»
  در بخشی دیگر از کتاب آمده؛ «علاوه بر این مشکلات، امکانات بیمارستان هم شرایط لازم را برای بهبودی بیمار، آنطور که شایسته بود، فراهم نمی‌کرد؛ برای مثال به‌علت پایین بودن فاکتورهای خونی بیمار و ضعف در مقابله با ویروس‌ها، قارچ‌ها و میکروب‌های محیط، امکان ابتلای او به بیماری‌های عفونی زیاد است؛ به همین‌خاطر لازم است از بیمار مراقبت کامل شود تا در معرض آلودگی‌های محیطی قرار نگیرد. حشمت بستری شده بود تا عفونت ترکش‌های دست و فاکتورهای خونی‌اش بهبود یابد و امکان موفقیت عمل پیوند را بالا برده، سلامت خود را بازیابد اما پس از گذشت حدود یک ماه، سینوس‌های اطراف بینی‌اش به‌دلیل عفونت بیمارستانی آلوده شد و ادامه درمانش را با مشکلات تازه‌ای مواجه کرد. با گسترش قارچ‌ها، عفونت محل ترکش‌های دستش هم زیاد شد و بیماری‌اش شدت گرفت؛ او را به اتاق عمل بردند تا عفونت ناشی از ترکش‌های دستش را برطرف کنند؛ اما با حالی وخیم‌تر از قبل از اتاق عمل بیرون آمد. این تجربه به‌مراتب سخت‌تر از روزهای قبل بود.»
  اگر علاقه‌مند به خواندن این کتاب هستید اما فرصت ندارید می‌توانید به پایگاه ایران صدا مراجعه و کتاب گویای این اثر را با صدای راوی زهره کدخدا‌زاده بشنوید. کتابی که خواهر نویسنده درباره ماجراها و زندگی پرفراز و نشیب برادر شهیدش نوشته است، حتماً شنیدنی است.

این خبر را به اشتراک بگذارید