• جمعه 14 اردیبهشت 1403
  • الْجُمْعَة 24 شوال 1445
  • 2024 May 03
پنج شنبه 21 بهمن 1400
کد مطلب : 153524
+
-

متأسفم سم اسپید مجسمه‌ات قلابی است!

یادداشت
متأسفم سم اسپید مجسمه‌ات قلابی است!

بهنود امینی- روزنامه نگار

در نشست رسانه‌ای مرد بازنده خبرنگاری از کارگردان فیلم، محمدحسین مهدویان درباره روند فیلمسازی‌‌اش (تولید سالی یک فیلم یا به‌تازگی یک فیلم و یک‌سریال!) پرسیده و ابراز تعجب کرده بود که با این برنامه کاری شلوغ و فشرده، آیا مهدویان فرصت مطالعه یا تماشای فیلم تازه‌ای را دارد تا بتواند دانش سینمایی‌اش (و به دنبال آن کیفیت آثارش) را ارتقا دهد؟
مهدویان اما پاسخ چندان روشنی به این پرسش نداد و به این نکته اشاره کرد که او در کنار «گروه بزرگی» فعالیت می‌کند که هرکدام از افراد آن گروه، همزمان مشغول پروژه‌های مختلفی هستند و سرانجام «نوبت فیلمسازی هر کدوم (از این افراد) که بشه، می‌سازیمش!»
از همین پرسش و پاسخ مبهم مهدویان می‌توان سراغ مرد بازنده رفت و نواقص آن را بررسی کرد.
انگار فیلمساز یک دایره‌المعارف فیلم‌نوآر به‌دست گرفته و با راهنمایی آن فیلمنامه را نگاشته و بعد ‌بی‌توجه به اقتضای قصه و فیلم سراغ بازیگری رفته که بیش از همه با او «خوش می‌گذرد!»
فیلم شخصیت کارآگاه (؟) خصوصی‌ای (احمد با بازی جواد عزتی) را دنبال می‌کند که حین تلاش برای حل معمای قتلی به شبکه‌ای از روابط فاسد برمی‌خورد؛ شبکه‌ای که او قرار نیست سر از کار آنها دربیاورد و این مهم در طول فیلم مدام از سمت و سوهای مختلف (چه همکاران اداره موهوم خودش و چه بالادستی‌ها) به او یادآوری می‌شود.
موازی با این روایت، احمد در زندگی شخصی خودش هم چندان موفق نیست. همسرش را از دست داده و با فرزندانش رابطه خوبی ندارد و نمی‌تواند به آنها نزدیک شود.
درواقع احمد همه‌جوره یک بازنده است، اما نه بازنده‌ای که بشود نسبت به او احساسی داشت یا حتی دل سوزاند؛ برای مثال در شغل حرفه‌ای خودش و حل معمای قتل پرونده، آنقدر دست و پا چلفتی است و برای پیدا کردن قاتل دور باطل می‌زند که نمی‌توان حتی لحظه‌ای برای تمام مشکلات و بدبختی‌هایش به او حق داد و به حالش افسوس خورد. هرچه سرش می‌آید حقش است وقتی اینچنین نشانه‌های آشکار حل معما را نادیده می‌گیرد و به دیوار می‌خورد.
یک‌جور لجبازی در رفتار او وجود دارد که ریشه‌های آن چندان مشخص نیست. شاید اگر دایره‌المعارف دست فیلمساز علاوه بر تأکید بر آب‌و‌هوای بارانی‌، نورپردازی کم‌رمق، کالر‌پلت مات، کلاستروفوبیا و دندادن‌درد ـ ‌به‌عنوان ویژگی‌های نمونه‌ای قهرمانان هارد‌بویلد‌ ـ مدخل «بازگشت به گذشته» در فیلم‌ نوآر را هم داشت،‌ می‌توانستیم با چند فلش‌بک درک بهتری از مسیری که کاراکتر احمد برای رسیدن به وضعیت فلاکت‌بار کنونی پیموده است، داشته باشیم تا اینکه مجبور باشیم اطلاعاتی چون مرگ همسر احمد و نقش او در این اتفاق (که باز هم به بی‌دست و پایی‌اش برمی‌گردد) را از طریق دیالوگ‌هایی پراکنده و گنگ دریابیم.
جدا از مواردی که به تلقی و مسیر اشتباه فیلمساز در خلق یک نئونوآر بومی مرتبط است، نقش‌آفرینی جواد عزتی در قالب کاراکتری با اختلاف سنی فاحش نسبت به او بسیار عجیب است. گریم سنگین او (که عوامل فیلم زمان ۵ساعته آماده‌سازی آن را یکی از مشقت‌های بازیگری توصیف کرده‌اند) آنچنان چهره او را از ریخت انداخته که در بسیاری از لحظات (به‌ویژه نماهای ابتدایی فیلم) و حین همراهی با صدای دورگه‌اش (به سبب عفونت دندان)‌ به جای تثبیت سیمای مردی شکست‌خورده و رقت‌انگیز، حس و حال کمیک (یادآور نقش مفرحش در سریال قهوه تلخ!)‌ به صحنه می‌بخشد.
اما در مورد کارگردانی شاید بتوان نیمه اول فیلم را که ریتم خوبی دارد واجد کیفیتی استاندارد دانست، اما در نیمه دوم و درجا زدن فیلم (و احمد) در حل معما، لحظات فراوانی هستند که می‌توان از آنها صرف‌نظر کرد و ضرباهنگ فیلم را بهبود بخشید؛ مثل دیدار آخر احمد با زن مقتول که دوربین فیلمساز یاد ماجرای نیم‌روز می‌افتد و از یک نقطه‌نظر نامشخص و فاصله زیاد با سوژه اکت آن دو را ثبت می‌کند.
حالا که دوباره یکی از معضلات همیشگی سینمای مهدویان (دوربین و رفتار آن) مطرح شد، این نوشته را با یکی از نقطه‌نظر‌های آشنای منتقدان در برخورد با آثار او به پایان ببریم: «مهدویان همچنان در خلق روایت‌های بسته و مستند از رخدادهای سیاسی معاصر (آن ‌هم همسو با دیدگاه ایدئولوژیک خود و همقطارانش)‌ موفق‌تر است و کیفیت آثاری که او خارج از این محدوده ساخته است (لاتاری، شیشلیک و همین مرد بازنده) مهر تأییدی بر این مدعاست.»


 

این خبر را به اشتراک بگذارید