استراتژی همپوشانی!
شاهین شجریکهن- منتقد
یکی از ویژگیهای مشترک چند فیلم این دوره از جشنواره فیلم فجر، کممایه بودن وجوه دراماتیک فیلمنامه و خط روایی آنهاست. گویی داستان و موقعیتهای روایی فیلمها، برای یک فیلم کوتاه طراحی شده و سپس برای رساندن دقایق فیلم به حد استاندارد یک اثر داستانی بلند، خردهقصهها و موقعیتهای فرعی به فیلمنامه اضافه شده. در مواردی دیگر، داستان با موقعیتهای تکراری یا مقدمههای طولانی و نماهای تزیینی انباشته شده که زمان زیادی از فیلم را اشغال میکنند و در نهایت هم به اطلاعات یا عواطف مهمی منجر نمیشوند. ضمن اینکه شاید تکرار تعبیر «ریتم کند» در توصیف برخی فیلمها برآمده از همین ویژگی باشد؛ یعنی مایههای دراماتیک فیلم و ابعاد مختلف شخصیتها و موقعیتهای داستانی چنان ضعیف و کمرمق است که بهناچار همهچیز در روندی کند و متکی بر مکث و تکرار جلو میرود و احساس میشود که فیلم انرژی لازم را ندارد. چون اساسا کند یا تند بودن ریتم روایی یا ساختار بصری یک فیلم، نه ستایش است و نه نقطهضعف. ریتم باید متوازن و یکدست باشد. حالا چه تند و چه آهسته. همانطور که یک قطعه موسیقی میتواند الگرو یا آداجو باشد، طربناک یا غمافزا، کمحجم و سبک یا حجیم و پرصدا، یک فیلم سینمایی هم میتواند روایتی پرشتاب و هیجانانگیز داشته باشد یا آرام و متمرکز پیش برود، اما در هر دو حالت باید انسجام ارگانیک و توازن و تعادل را حفظ کند. پس اینکه مدام از ریتم کند فیلمها شکایت میشنویم شاید بیشتر حاصل تهی بودن و کممایگی باشد تا ضرباهنگ و شیوه روایت.
یک نمونه تلفیق ژانرها و الگوهای روایی مختلف، فیلم بیرؤیا (آرین وزیردفتری) است که از شاترآیلند تا بچه رزمری و پرسونای برگمان را باهم آمیخته و به معجونی نامتجانس رسیده که هر گوشهاش رنگی و آهنگی دارد. قصه محوری فیلمنامه، بهوضوح دستمایه کافی برای تبدیل شدن به فیلم بلند را نداشته و در نتیجه کارگردان تصمیم گرفته هر موقعیت را دو بار و بیشتر تکرار کند؛ مثلا شخصیت اصلی دو بار با شخصیت جایگزینش دعوا میکند که چرا لباس و وسایل او را تصاحب کرده، و شوهرش هم 2بار به او یادآوری میکند که مانع مهاجرت او نشود، و تماشاگر هم دو بار شک میکند که شاید هویت واقعی رؤیا همانی نباشد که باور دارد! استراتژی دیگر، در فیلم قابلتوجه علفزار (کاظم دانشی) بهکار گرفته شده؛ فیلمنامه با چندین موقعیت موازی انباشته شده که بهراحتی میشد یکیدوتا را به نفع انسجام روایی فیلم حذف کرد. پرداختن به چند معضل اجتماعی، الزاما به غنیتر کردن محتوا منجر نمیشود. مهم نحوه روایت داستان و به سرانجام رساندن مضامین مطرحشده است. نظیر همین رویکرد را در فیلم مرد بازنده (محمدحسین مهدویان) نیز میتوان دید که کارگردان از وسوسه مطرح کردن موضوع آقازادهها چشمپوشی نکرده و حاصلش دوپاره شدن فیلم از لحاظ موضوع و محدوده روایی است. مقدمه طولانی و انتقال اطلاعات در روندی قطرهچکانی در فیلمهای هناس و ملاقات خصوصی هم دیده میشود. ملاقات خصوصی میتوانست فیلم بهتری باشد اگر تناسب بیشتری با ظرف رواییاش داشت و دقایقی طولانی را به دور زدن اطراف موضوع اختصاص نمیداد. حتی فیلم بدون قرار ملاقات بهروز شعیبی که روند منسجم و نسبتا متوازنی در روایت داستان و پرداخت شخصیتها دارد، از نماهای اضافی و مضامین تکراری خالی نیست و میتوان سر و ته برخی سکانسها را چید و اضافاتش را بدون آسیب رساندن به قصه، حذف کرد.
برای رسیدن به یک ساختار سینمایی متناسب و روایت یک داستان درگیرکننده و منسجم، در درجه اول باید خط اصلی قصه پرمایگی و غنای کافی را داشته باشد. با یک داستان نحیف و کممایه، به فیلمی سروپا و خوشساخت نمیرسیم، حتی اگر محورهایی فرعی طراحی کنیم که مثل ستونهای نگهدارنده، بخشی از بار فیلم را بر دوش بکشند.