• یکشنبه 4 آذر 1403
  • الأحَد 22 جمادی الاول 1446
  • 2024 Nov 24
چهار شنبه 20 بهمن 1400
کد مطلب : 153447
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/lYrMV
+
-

فیلم برای جشنواره‌های خارجی نمی‌سازم

امیرحسین عسگری، کارگردان «برف آخر» از رابطه انسان و طبیعت می‌گوید

گفت و گو
فیلم برای جشنواره‌های خارجی نمی‌سازم

محمدناصر احدی- روزنامه نگار

«برف آخر» دومین ساخته امیرحسین عسگری فیلمی است که در طبیعت می‌گذرد و قصد دارد نگاه مخاطب را به محیط‌زیست و چرخه طبیعت معطوف کند. در زمانه‌ای که اغلب ما عطش فراوانی به مصرف داریم و در شتاب زندگی از توجه به طبیعت بازمانده‌ایم، عسگری معتقد است که طبیعت برای او نشانه‌ای از خالق طبیعت است. این کارگردان جوان بر این باور است که توجه به طبیعت پتانسیلی در انسان به‌وجود می‌آورد که اگر این پتانسیل بالفعل شود، نتیجه‌اش رسیدن به آگاهی و خداشناسی است. با عسگری درباره فیلمش، دور شدن انسان از طبیعت و نگاه او به محیط‌زیست گفت‌وگو کرده‌ایم.

بعد از نمایش فیلم شما در سالن رسانه‌ها، برخی منتقدان و اهالی رسانه معتقد بودند که ریتم فیلم کند است. می‌خواستم ببینم آیا در سالن‌های مردمی فیلم را تماشا کرده‌اید که ببینید تماشاگران عادی چه واکنشی به فیلم دارند؟
به‌رغم اینکه بخشی از منتقدان و اهالی رسانه درباره ریتم و داستان و فضای فیلم صحبت کردند، اتفاقی که در سالن‌های مردمی افتاد، بسیار برایم جذاب بود. در سالن رسانه‌ها در 2سانسی که «برف آخر» نمایش داده شد، مخاطب تا انتها نشست و فیلم را تماشا کرد. همین اتفاق در سینماهای مردمی هم افتاد؛ یعنی مخاطب وقتی به تماشای فیلم می‌نشست، اول تا آخر فیلم از روی صندلی‌اش تکان نمی‌خورد، فارغ از نظرش در پایان فیلم. احساس کردم فیلم با مخاطبش ارتباط برقرار کرده و هنوز می‌شود امیدوار بود که مخاطب عام این جنس از سینما علاقه‌مند است که تصاویر بدیع و تصاویر و بازی‌های متفاوت در سینما ببیند؛ فارغ از اینکه در نهایت از فیلم خوشش بیاید یا نه. به هر حال «برف آخر» فیلمی است که مخاطب را وارد فضاهایی می‌کند که گاهی فارغ از سرگرمی نیاز دارد که راجع به لحظات فیلم فکر کند. تماشای فیلم همراه با مردم در سالن بسیار برایم جذاب بود و احساس کردم که گاهی ما به زور می‌خواهیم به فیلم‌ها برچسب بچسبانیم و دسته‌بندی کنیم که این فیلم برای مخاطب خاص است و این فیلم برای مخاطب عام. به‌نظرم هر فیلمی مخاطب خودش را پیدا می‌کند.

در سینمای ما فیلم‌هایی که ریتم کندی دارند و دارای نمادها و اجزایی هستند که نیازمند تفسیر و تأویلند، حداقل از جانب تعدادی از منتقدان به‌عنوان فیلم‌هایی معرفی می‌شوند که برای جشنواره‌های خارجی ساخته شده‌اند.
من اساسا این اصطلاحات ریتم تند و ریتم کند را - که در نقدها در مورد «برف آخر» هم استفاده شده - نمی‌فهمم. هر اثری جهان خودش را دارد و وقتی وارد آن جهان می‌شوی، آن است که لحن فیلم را می‌سازد. قصه می‌گوید من را چطور تعریف کن و چطور به من بپرداز که بتوانم جهان تو را ترسیم کنم. من هیچ‌وقت به جشنواره فکر نکرده‌ام و هیچ‌وقت هم به آن فکر نمی‌کنم. واقعیت ماجرا این است که من سعی می‌کنم فیلمم را بسازم؛ یعنی آن چیزی که در فکر و اندیشه‌ام می‌گذرد و متعلق به من است. حالا با هر ریتمی، با هر لحنی و با هر مودی مخاطب خودش را پیدا می‌کند. داشتیم و داریم و خواهیم داشت کارگردانانی را که براساس ذائقه جشنواره‌ها فیلم می‌سازند؛ یعنی می‌گویند فلان جشنواره نگاه سیاسی یا اقتصادی دارد و ما فلان‌چیز را چاشنی فیلم‌مان می‌کنیم. نگاه من به فیلمسازی این شکلی نیست. من سعی می‌کنم آن چیزی که ذهنم را مشغول خودش کرده و دغدغه آن را دارم، به شکل تصویر روی پرده سینما بیاورم و هیچ خوراکی برای هیچ جشنواره‌ای تامین نمی‌کنم. حالا ممکن است فیلم شما را فلان فستیوال دوست داشته باشد و متناسب با سلیقه‌اش باشد. مثل این می‌ماند که فیلم در جشنواره فجر پذیرفته شده و بگویند این فیلم، فیلم جشنواره‌ای است. یک‌سری از دوستان و منتقدان می‌گفتند جای فیلمی مثل «برف آخر» در جشنواره فجر خالی بود. خب، مگر جشنواره فجر غیر از جشنواره‌های دنیاست؟ مگر شکل و شمایل جشنواره فجر با جشنواره‌های دنیا چه فرقی دارد؟ وقتی من فیلمی می‌سازم که جشنواره کشور خودم این فیلم را می‌پذیرد و از آن به‌عنوان فیلمی یاد می‌شود که جایش در جشنواره‌های داخلی خالی است، ممکن است جشنواره‌های خارجی هم از فیلم «برف آخر» خوشش بیاید. آیا می‌شود از این به‌عنوان یک ایراد یا یک حسن یاد کرد؟ منتهی اینها برایم بی‌اهمیت است و من فقط به فیلمسازی فکر می‌کنم و لاغیر.

وقتی فیلمی سراغ طبیعت می‌رود و داستان و روایتش در طبیعت می‌گذرد، انگار برای تماشاگر ایرانی غریب است. شاید بشود گفت شیوه زندگی‌مان بین ما و طبیعت فاصله انداخته و طبیعت را سخت درک می‌کنیم.
می‌گویند سینما آینه تمام‌نمای جامعه است. حرف شما کاملا درست است. سرعت زندگی زیادشده، سرعت تکنولوژی زیادشده، زور زندگی زیادشده و به دنبال تمام این اتفاقاتی که دارد در کلانشهرهای ما می‌افتد، ریتم مردم برای کسب‌وکار و امرارمعاش تند شده است. به واسطه این تند شدن ریتم جامعه برای داشتن یک زندگی متوسط، فاصله از خانواده زیادشده است. وقتی فاصله از خانواده زیاد می‌شود، حاصلش فیلم‌هایی است که در چند سال اخیر می‌بینیم؛ فیلم‌هایی راجع به طلاق، خیانت، دزدی و بزه و اینها دارد در شهرهای بزرگ ما اتفاق می‌افتد. با شما موافقم. ما از طبیعت فاصله گرفته‌ایم؛ چون اساسا زمان و فرصتی نداریم که به طبیعت فکر کنیم.

آنقدر دغدغه معاش زیادشده که فرصت نداریم به طبیعت توجه کنیم.
فاصله ما از طبیعت، از کائنات و جهانی که داریم در آن زندگی می‌کنیم، هر روز دارد بیشتر می‌شود. ما برای زنده ماندن و عقب نماندن از زندگی صرفا به این فکر می‌کنیم که باید بیشتر کار کنیم و وقتی بیشتر کار می‌کنیم، کمتر استراحت می‌کنیم. وقتی کمتر استراحت می‌کنیم، از خانواده فاصله می‌گیریم. وقتی از خانواده فاصله می‌گیریم، از عشق ورزیدن و محبت کردن عقب می‌مانیم و طبیعت جزو اولویت‌هایمان نیست. الان مهم‌ترین تفریح ما، به‌جای طبیعت‌گردی، پاساژگردی است. مهم‌ترین تفریح ما خرید است. مهم‌ترین تفریح ما رفتن سراغ برندهای غذایی است؛ یعنی به‌شدت سمت مصرف‌گرایی رفته‌ایم و ناخودآگاه از طبیعت فاصله گرفته‌‎ایم. در نوجوانی من وقتی تعطیلی کوچکی پیدا می‌کردیم، می‌زدیم به دل طبیعت ولی الان دیگر اینگونه نیست. وقتی سرعت زندگی زیادشده و زمان برای زندگی کم می‌گذاریم، طبیعتا از قلب طبیعت فاصله می‌گیریم.

جالب است که حتی وقتی به طبیعت می‌رویم، شروع می‌کنیم به صدمه زدن به طبیعت.
واقعیت ماجرا این است که وقتی از نگاه عوام راجع به طبیعت صحبت می‌کنیم، راجع به درخت و کوه و رودخانه صحبت می‌کنیم. برای من طبیعت این شکلی نیست. برای من طبیعت، سیم ارتباطی با خالق طبیعت است. وقتی وارد طبیعت می‌شوی و این آسمان پرستاره را می‌بینی، ناخودآگاه تو را به جایی وصل می‌کند که در پس آن یک قدرت لایتناهی وجود دارد که جهان را به‌وجود آورده است. من وقتی به جنگل و کوه می‌روم، به نخستین چیزی که پی می‌برم حقارت خودم و حقارت انسان است در مقابل این‌همه عظمت. می‌خواهم بگویم وقتی از این زاویه به طبیعت نگاه کنیم، پتانسیلی در ما به‌وجود می‌آید که اگر بالفعلش کنیم، نتیجه‌اش رسیدن به آگاهی و خداشناسی است. نگاه من این شکلی است و نمی‌شود انتظار داشت همه این شکلی نگاه کنند. الان نگاه ما به طبیعت این است که برویم کنار رودخانه و جوجه بزنیم و برگردیم. ما همین مصرف‌گرایی‌ای که در جامعه شهری داریم، وقتی به طبیعت می‌رویم، آن را با خودمان به طبیعت می‌بریم و به طبیعت لطمه می‌زنیم.

کشته شدن گرگ فیلم شما همزمان با نمایش فیلم در جشنواره هم خیلی کنایه‌آمیز است. فیلم شما می‌خواهد احساس طبیعت‌گرایی را در وجود آدم‌ها بیدار کند، اما گرگ فیلم که جزئی از این طبیعت است، در واقعیت به‌دست انسان کشته می‌شود.
همزمان با اکران فیلم که درباره دوستی با طبیعت و دوستی با حیوانات است، این گرگ کشته می‌شود و این خیلی عجیب است. این گرگ رام و اهلی بود و 40روز با گروه فیلمبرداری ارتباط داشت، ولی یک نفر با گلوله آن را کشته است. ما به لحاظ فرهنگی گرفتاریم. همین سرعت زندگی باعث شده که به فرهنگ و خرده‌فرهنگ‌هایی که در جامعه‌مان گم شده توجه نکنیم. درد من به‌عنوان یک فیلمساز این است که چرا باید به این نکته‌ها و ماجراها توجه نکنیم. گاهی فکر می‌کنم شاید مسائل مهم‌تری وجود دارد ولی از مسئله محیط‌زیست هیچ موضوع مهم‌تری در هیچ کجای جهان نداریم. به هر حال همین محیط‌زیست و چرخه حیات دارد زندگی ما آدم‌ها را می‌سازد. نگاه‌مان به سمت‌وسوهای دیگر است. من خواستم با «برف آخر» حتی برای لحظه‌ای نگاه مخاطب را به مسئله محیط‌زیست و طبیعت معطوف کنم.
 

این خبر را به اشتراک بگذارید