• پنج شنبه 1 آذر 1403
  • الْخَمِيس 19 جمادی الاول 1446
  • 2024 Nov 21
یکشنبه 17 بهمن 1400
کد مطلب : 153051
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/pYyg6
+
-

اسم رمز: محمد جهان‌آرا

نگاهی به فیلم «دسته دختران»

یادداشت
اسم رمز: محمد جهان‌آرا

امید نجوان- منتقد و مستند ساز

«دسته دختران» همه آنچه مدیران فرهنگی برای نمایش دستاوردهای انقلابی به آن نیاز دارند را یکجا در اختیار آنها قرار داده است؛ از دفاع قدرتمند، شگفت‌انگیز و غرورآفرین شهروندان غیور و مظلوم جنوب کشور (در آغازین روزهای جنگ تحمیلی) گرفته تا رشادت، پایمردی و شجاعت‌های رشک‌برانگیز شیرزنانی که همدوش و همپای سربازان رشید و راست‌قامت وطن در خط مقدم مقابله با نیروهای عراقی حضور داشتند و لحظه‌ای در تصمیم خود برای بودن و ماندن تردید نکردند.
اینجا اما برخلاف همیشه، ماجرای اصلی، داستان به عقب راندن دشمن و پیروزی نیروهای خودی نیست. دسته دختران به شکلی باورنکردنی داستان سقوط خرمشهر پس از خروج آخرین گروه از مردم این شهر و عبور غمگینانه آنها از روی پل معروفی است که این شهر زیبا و غمگین جنوبی را به آبادان پیوند می‌دهد. روایتی از زخم عمیق و دردناک وداع با خرمشهر که از چهارم آبان 59تا سوم خرداد 61(روز بازپس‌گیری شهر) به درازا کشید. از این زاویه می‌توان شهامت فیلمساز در نمایش این هنگامه عظیم و مهارنشدنی را ستود و فیلم را در سایه چنین موفقیتی رها کرد. اما توقعی که عنوان اصلی فیلم (یعنی دسته دختران) در ذهن ایجاد می‌کند، از همان ابتدا و حتی پیش از آغاز تیتراژ رنگ می‌بازد. جایی که یک رزمنده خسته و عصبانی به گروه خانم‌های حاضر در نخلستان‌های خونین خرده می‌گیرد (که جای شما پشت جبهه‌هاست) و همه آنها به غیراز یک نفر- که به‌درستی اسلحه را ناموس خود می‌داند- بی هیچ مقاومتی سلاح‌های خود را به او تحویل می‌دهند و با پای پیاده به شهر برمی‌گردند!
در حقیقت می‌توان گفت تصویر حرکت خسته‌ و بی‌هدف آنها از عمق جاده‌ای که خورشید دم‌غروب هم بر آن سایه انداخته، پیش‌بینی وضعیت نه‌چندان محکم چند زن و به تعبیر خود فیلم، دخترانی است که ظاهراً قرار است در کنار هم یک دسته راه بیندازند و توانایی‌ها و توانمندی‌های خود را به رخ فرماند‌هان و رزمنده‌های حاضر در خط مقدم بکشند. دخترانی که حتی تا پایان فیلم هم معلوم نمی‌شود سردسته اصلی آنها دقیقاً چه‌کسی است و با وجود آن همه نیروی جنگی چرا آنها باید برای آوردن تجهیزات نظامی به انبار مهمات دژ (یعنی آخرین سنگر خرمشهر پیش از سقوط) مراجعه کنند! این موقعیت وقتی جالب‌تر می‌شود که فیلمساز با وجود اضافه شدن یک خانم دکتر جوان و کم‌تجربه به جمع آنها (کسی که در قلب شهری در حال سقوط، در یک خانه اشرافی بسیار تمیز و لوکس زندگی می‌کند!) حضور زنانه چنین دسته خلوت و چند نفره‌ای را در دل آن‌همه تیر و تفنگ و انفجاربه صلاح نمی‌بیند و به شکلی کاملاً ناگهانی کاری می‌کند تا یک رزمنده شوخ و سرگردان (حسین سلیمانی) که خیلی اتفاقی سر راه آنها قرار گرفته، خود را به وانت این گروه رسانده و با آنها همسفر شود. تمهیدی که به غیراز یک رگه کم‌رنگ و از کار در نیامده عاشقانه، و یکی دو لحظه طنزآمیز اما کم‌مایه، نه چیزی به خط داستان اضافه می‌کند و نه به سرنوشت نهایی آن رنگ دیگری می‌زند.
در چنین وضعیتی دسته دختران که ظاهراً قرار بوده راوی رشادت‌های زنان گمنام و حاضر در جنگ باشد، بیشتر به یک «رئالیتی‌شو» از حضور چند زن در دل یک شهرک سینمایی بزرگ تبدیل شده است! زنانی که برای کسب موفقیت در چنین مسابقه‌ای باید از گذرگاه‌ها و موانع مختلفی عبور کنند و خطرها و دشواری‌های متعددی را از سر بگذرانند تا راه رسیدن به خط پایان را بیابند. و در این مسیر پر فراز و نشیب آنچه منطق داستانی چنین فیلمی را متزلزل می‌کند اصرار فیلمساز و گروه نویسندگان فیلمنامه بر ماموریتی است که به شهادت یکی از دیالوگ‌های غیرتأکیدی فیلم، از سوی فرمانده محمد جهان‌آرا به دسته دختران ابلاغ شده است. گروه چند نفره‌ای که نه آن‌قدر نیرو و امکانات دارند که در سریع‌ترین زمان، باقیمانده انبار مهمات را به شهر برسانند و نه چنان توانمند هستند که  هنگامه یورش دشمن کاری از پیش ببرند. آنها فقط دسته دختران هستند. همین!



 

این خبر را به اشتراک بگذارید