مریم ساحلی- روزنامهنگار
حالِ پراید پریجان از دیروز نامیزان است. 3 لکه روغن قد سکه پنج تومانی، کف حیاط میگویند، نباید دست دست کرد.
برنج ناهار را که آب میکشد، راه میافتد سمت تعمیرگاه. آدمک آویزان از آینه تاب میخورد و کارشناس خوشصحبت درون رادیو حرف میزند. صحبت از چشماندازهای سبز است و پرورش گلهای آپارتمانی کمزحمت. خیال پریجان میرود سراغ باغچه خانه پدری و ردیف درختهای انجیر و سیب و نارنج. شمعدانیهای سرخ و سپید دور حوض هنوز برگهایشان را تکان میدهند که پریجان میرسد و ماشین را تحویل مکانیک میدهد. پراید نوک مدادی که میرود روی چال، پریجان چشم میچرخاند. تعمیرگاههای ماشین و تعویض روغنیها قشنگ نیستند. هر چقدر هم که بسابند و بشویندشان همیشه نوعی سیاهی آمیخته به روغن در آن سرگردان
است. دیوارهاشان اخم دارند و زمینشان خسته از ضربات همه ابزاریست که بیهوا رویشان رها شدهاند. آدمهایی که کارشان به مکانیکی میافتد در دلشان خدا خدا میکنند، عیب ماشینشان به درستی تشخیص داده شود و هزینه قطعات یدکی و دستمزد خیلی زیاد نشود. آنها کنار بوی روغن به اتلاف وقت و کارهای عقب مانده خود فکر میکنند.
پریجان اما وسط همه این فکر و خیالها، حواسش به پوستر چرب و چیل روی دیوار است. خانهای بزرگ که پیچکی با گلهای کوچک سرخ دیوارهایش را پوشانده است. پریجان نگاهش میرود روی میزی که روکش چرمش گله به گله خراش برداشته و لیوان دستهدار چای نیمخورده روی آن، چرت میزند. پریجان میگوید که میرود و تا نیم ساعت دیگر بر میگردد. مکانیک سفارش میکند، بهموقع برگردد. پری جان ۲۶ دقیقه بعد با یک گلدان پتوس بر میگردد. گلدان را میگذارد پای دیواری که پوستری چرب و چیل، نشسته است روی سینهاش؛ بعد هم گره روسریاش را سفت میکند و رو به مکانیک و شاگردش میگوید: برای دیوارهای شما. کسی چه میداند شاید زود قد کشید و پیچید و پیش رفت و همه این دیوار و آن دیوارهای دیگر زودِ زود سبز شدند.
دیوارهای سبز
در همینه زمینه :