بیدار شو آرزو!
نگاهی به فیلم «شهرک»
امید نجوان- منتقد و مستند ساز
نمیدانم این روزها که بهدلیل ترس از ابتلا به ویروس کرونا آموزش مدارس بهصورت آنلاین و نیمهحضوری انجام میشود، وضعیت کلاسهای ادبیات و نحوه انشاء نوشتن بچهها چگونه است و چه کیفیتی دارد اما در دوران تحصیل ما شکل جالب و خاصی از انشاءنویسی رواج داشت که هر از چند گاهی به اشکال مختلف بروز میکرد و از آنجا که در دورههای مختلف توسط بعضی دانشآموزها به تکرار و لوث و حضیض کشیده میشد، پس از مدتی فراموش میشد تا...فرد بعدی و تکرار دوباره همان وضعیت در شکلی بهاصطلاح تازه و نو.
شکل خاص و منحصربهفرد این نوع انشاءها هم اینگونه بود که معمولاً بهصورت اول شخص نوشته میشد (تا روی شنونده تأثیر بیشتری داشته باشد) و ماجرا که بهصورت اغراق شده و پرطمطراق از زبان خود دانشآموز روایت میشد، به شکلی پیش میرفت تا سکوت سنگینی کلاس را در بر گرفته و همه شنوندههای حاضر در کلاس فقط به دهان او چشم بدوزند و ببینند ادامه ماجرا چه خواهد شد. گویی از سوی نویسنده هیپنوتیزم شدهاند و فقط گوش به فرمان او باشند! دانشآموز زیرک هم که میدید فضا برای بروز استعداد بهظاهر درخشان او فراهم است به ماجرا کش و قوس میداد و حتی آن را تا عمق کهکشانها هم بالا میبرد. اما در پایان بهصورت ناگهانی میگفت: «در همین لحظه بیدار شدم و متوجه شدم همه اینها را در خواب دیدهام!» که باعث میشد شنوندههای بختبرگشته آه بکشند و افسوس لحظههای جذاب داستانی را بخورند که برای لحظاتی آنها را سرگرم کرده و با خود به سرزمین یا سرزمینهای دیگری برده بود.
حالا و پس از سالها، تماشای فیلم «شهرک» (علی حضرتی) چنین احساسی را در منِ مخاطب زنده میکند؛ و ایکاش در پایان داستان، فیلمساز کسی را به صحنه میفرستاد تا مثلاً با لبخند زیرکانهای زیر میز بزند و به سنت سالهای اخیر رو به تماشاگر یا شخصیت اصلی داستان فریاد بکشد:«سورپرایز!...همه اینها برای شوخی کردن با تو بود!»
اما نوید فلاحتی یا همان ساعد سهیلی که البته در فیلم، نقش فرهاد بردبار را بازی میکند، همراه با سایر برگزیدههای آزمون هنرپیشگی و به عشق مطرح شدن در عرصه بازیگری وارد شهرک مسکونی بزرگی میشود که قرار است فضای واقعی زندگی او در داستان فیلمنامه باشد و زیر و بم نقش فرهاد را بهصورت کامل وارد سلولهای بدن او کند. تمهیدی شبیه آنچه اصغر فرهادی در فیلمهایش بهکار میگیرد تا مثلاً وقتی در بخشی از فیلم درخشان «درباره الی...» سپیده و احمد رودرروی هم قرار میگیرند، تماشاگر بدون کوچکترین اشاره، دیالوگ یا حرف خاصی دریابد که آنها در یک دوره کوتاه (در دوران دانشجویی) عاشق همدیگر بودهاند.
شهرک البته میکوشد بخش کوچکی از دشواریهای هنرپیشگی را برای عشاق و علاقهمندان این عرصه به نمایش بگذارد و آنها را در هضم و پذیرش برشی از این مشکلات همراهی کند؛ تا خدای ناکرده با خود فکر نکنند که بازیگری فقط حضور جلوهگرانه در مقابل نورها و دوربینها و دریافت دستمزدهای نجومی، از پی شهرت فراگیر و اقبال عمومی است. بههرحال بازیگری از نوع پیشرفته و بسیار حرفهای (یعنی همان کاری که هنرپیشههای مطرح جهانی انجام میدهند) مرارتها و دشواریهای تشریحناپذیر و ناگفته بسیاری دارد که فقط یکی از آنها عاشق شدن سر صحنه و سرکوب امیال حسی و غریزی بازیگرهاست. آدمهایی که گاهی (مثل همین فیلم) مجبورند همچون یک سرباز وظیفه، خانواده، نامزد و دوستان صمیمیشان را پشت درِ یک شهرک رها کنند تا به بهای رسیدن به جهان آرزوهای خود و مشارکت در یک امر بزرگ هنری، زیر و بم نقش را نفس کشیده و آن را به اجرا درآورند. غافل از اینکه روزگار، بازیهای عجیب و غریبی دارد و حتی گاهی میتواند بهترین و بزرگترین بازیگران عالم سینما را هم از پا درآورده و رسوا کند. جایی که شوربختانه هیچکس نیست تا مثلاً دست روی شانهاش گذاشته و به او بگوید: «بیدار شو عزیزم، همه اینها را در خواب دیدهای!».