امام آمد
روز و ساعت ورود را همه میدانستند. کمیته استقبال از 6بهمن تشکیل شده بود. مسیر حرکت را کمیته اعلام کرده بود و شب 11بهمن، همه داشتند خیابانهای مسیر حرکت را آب و جارو میکردند. انگار که یک مراسم آیینی باشد این استقبال. هواپیما با نیمساعت تأخیر رسید؛ ساعت 9:33. همین نیمساعت برای رسیدن جان همه به لبشان کافی بود. هواپیما که نشست، امام که آمد پایین، ملت که اشکشان درآمد، یک گروه دانشآموز سرود «خمینیای امام» را خواندند. معلم آن دانشآموزها محمد علی رجایی بود که بعدا وزیر، نخستوزیر و رئیسجمهور شد. آیتالله طالقانی و آیتالله بهشتی به نمایندگی از جمع رفتند و گفتند که استقبال جمعیت خیلی بیشتر از آن چیزی است که فکر میکردهاند و صلاح نیست که امام به بهشت زهرا برود. امام صبر کردند، وقتی حرفها تمام شد، پرسیدند:«ماشین کجاست؟ من قول دادهام که بهشت زهرا بروم و میروم.» ساعت2 بالاخره رسیدند قطعه17؛ جایی که شهیدان 17شهریور دفن هستند. آنجا یک سکو درست کرده بودند. سخنرانی معروف امام که «من تو دهن این دولت میزنم» روی همان سکو شکل گرفت. بعد از سخنرانی هلیکوپتر هر چقدر سعی کرد بنشیند، نتوانست. در هجوم جمعیت عبا و عمامه امام گم شد. سیداحمد و احمد ناطقنوری امام را بین خودشان گرفتند و سوار آمبولانس شرکت نفت کردند. آمبولانس آنقدر در جاده قم میرود تا دیگر جمعیت دنبالشان نیاید. بعد هلیکوپتر میآید و امام را میبرد. هیچکس نمیداند امام کجاست. توی مدرسه رفاه غوغایی است. ساعت 10:30شب یکی در میزند. آیتالله سیدعلی خامنهای که آن روز مانده بود مدرسه، میرود پشت در: «کیه؟» صدا جواب میدهد: «روحالله». مدرسه رفاه را 10سال قبل از انقلاب آقای بهشتی، باهنر و رجایی راه انداخته بودند. یک دبستان و یک راهنمایی در خیابان ایران. امام صبح فردا به مدرسه علوی در همان نزدیکی میروند که بزرگتر بود. کمیته استقبال امام همان جا توی مدرسه رفاه ماند. آنجا آیتالله خامنهای یک نشریه روزانه داشتند به اسم «امام». تیتر یک آن نشریه، فردای آن روز این بود: «امام آمد».