نگاهی به یکی از خاصترین جنگهای تاریخ ایران انداختهایم؛ نبردی به نام چالدران
آه اگر شاه اسماعیل حرف گوش میکرد...
این سالها لابد در جریان ماجراهای اردوغان و ترکیه و بلندپروازیهایی که دارد، ماجراهای صفویه و عثمانی و... را هم زیاد شنیدهاید. از یک طرف اردوغان تشبیه به سلاطین عثمانی میشود که داعیه قدرتطلبی دارد و از سوی دیگر درباره ایران و صفویه و... صحبت میشود. اما وقتی که نوبت به داستان صفویه و عثمانی میرسد، یکی از نمادها و اتفاقات مهمی که مطرح میشود، جنگ چالدران است. البته که ایران در این جنگ شکست خورد؛ اما این جنگ، یکی از دفاعهای جانانه ایرانیها علیه بیگانگان بود و باعث شد تا بعدها، ایرانیان مجهز به سلاح گرم شوند و بتوانند مقابل عثمانیها خودی نشان بدهند. اجازه بدهید در تاریخگردی این شماره، نیمنگاهی هم به داستان پرسوز جنگ چالدران داشته باشیم.
1. جنگ چالدران کی اتفاق افتاد؟ در سال 893شمسی؛ دیگر خودتان حساب کنید که چند سال پیش بوده است. جالب اینکه از این نبرد، با عنوان مهمترین جنگ پارتیزانی تاریخ ایران هم نام برده میشود که البته مشخص نیست ادعای درستی باشد یا نه. این نبرد در 20 کیلومتری شهر خوی، در منطقه چالدران اتفاق افتاد. همین الان هم اگر مراجعه کنید، یادبودی به این منظور در آنجا تدارک دیده شده است. طرفین نبرد هم که ارتشهای ایران و عثمانی بودند. آنموقع، شاه ایران، شاهاسماعیل صفوی بود و شاه عثمانی هم سلطانسلیم.
2. اول اینکه باید اشاره کنیم که ایران زمان صفویه، دو دشمن عمده داشت؛ یکی ازبکها در شمال شرق بودند، یکی هم عثمانیها در شمال غرب. البته خوانین و شورشیها و... هم بودند که زیاد خطر بزرگی محسوب نمیشدند. خلاصه اینکه خبر رسید ارتش عثمانی با 100هزار نفر به چالدران آمده و خیمه زده است. خبر به گوش شاهاسماعیل رسید و از این حمله اجنبیها بهشدت دلخور و ناراحت شد. چنین بود که شال و کلاه کرد و خودش را به تبریز رساند تا مقابل عثمانیها قرار بگیرد. تعداد سربازان ارتش ایران در این نبرد را 40هزار نفر تخمین میزنند. البته شاه، از عشایر محلی و... هم کمک گرفت.
3. شاید سؤال کنید که «چرا عثمانیها به ایران حمله کردند؟». ماجرا این بود که دولت صفویه در ایران داشت حسابی سروسامان میگرفت. صفویها هم شیعهمذهب بودند. جالب اینکه بخش اعظمی از صوفیان ترکمانی هم که بیشترشان در آناتولی و شام زندگی میکردند، متمایل به صفویها و پیوستن به آنها بودند و حتی بخشی نیز به ارتش صفویها پیوسته بودند. خلاصه اینکه سلطان عثمانی از این بابت حسابی احساس خطر میکرد؛ خاصه اینکه شاهاسماعیل هم قبلا این قضیه متمایلبودن بخشی از ساکنان شرقی قلمرو عثمانی به صفویها را به روی سلطان عثمانی آورده بود.
4. سر شما را درد نیاوریم؛ این ترس باعث شد تا سلطان عثمانی که میل به فتح اروپا کرده بود، به سمت شرق برگردد و بخواهد درسی به شاهاسماعیل بدهد. در واقع سلطان عثمانی، بیشتر از اینکه بخواهد درسی به صفویها بدهد، از قدرتگرفتن شیعیان در قلمرو خودش و در نتیجه پایان امپراتوری عثمانی میترسید. گفته میشود اگر جنگ چالدران به نفع ایرانیها تمام میشد، شاهاسماعیل میتوانست حتی بیشتر از تیمور لنگ قدرت بگیرد و اساسا امپراتوری عثمانی هم دیگر رنگ تاریخ را به خودش نمیدید؛ چراکه تازه در ابتدای قدرتگیری بود.
5. با این توضیحات، باید جنگ چالدران را جنگی سرنوشتساز دانست که مشخص میکرد طرفین آن، به هر حال رنگ تاریخ را خواهند دید یا نه. البته حالا بین خودمان بماند؛ در این بین شیطنتهای شاه صفوی هم بیتأثیر نبود؛ ضمن اینکه در ماجرای جنگ و شکست هم، عدم مشورتپذیری درست او در شکست ایرانیها بیاثر نبود... که حالا عرض میکنیم خدمت شما. حقیقت امر اینکه شاهاسماعیل به هر حال از نخوت شاهانه برخوردار بود و این قابل کتمان نیست. او در جریان فرستادن شاهبایزید عثمانی که برای اعتراض به برخورد صفویها با اهل سنت به ایران آمد، غرور بیجای زیادی به خرج داد.
6. از سوی دیگر شاهاسماعیل، وقتی که عدمبرخورد بایزید عثمانی را دید، کمی مغرورتر شد و حتی پا را فراتر گذاشت. او حتی سر بریده شیبکخان ازبک را همراه با لیستی بلندبالا از درخواستهای صفویها به دربار عثمانیها فرستاد. همچنین شاهاسماعیل و صفویها، در ماجرای شورش سلطانسلیم علیه پدرش یعنی سلطان بایزید، از فرصت، استفاده و شورشهایی را در داخل سرزمین عثمانیها ایجاد کردند و بخشی از نیروهای عثمانی و ازجمله نیروهای ینیچریها را هم که در بهقدرترسیدن سلطان عثمانی نقش زیادی داشتند، جذب کردند. صفویها در واقع میخواستند از ماجرای شورش داخلی عثمانی به نفع خودشان استفاده کنند. در نهایت ابر و باد و مه و خورشید و فلک دست به دست هم دادند تا جنگ چالدران اتفاق بیفتد.
7. مشکل بزرگ ایرانیها در جنگ چالدران، ارتش سنتی آنها بود؛ این در حالی بود که عثمانیها مجهز به توپهای سنگین بودند. تصور کنید که ایرانیها در این نبرد صرفا 500تفنگ داشتند؛ هرچند که نبرد در دشتهای باز، میتوانست یک نبرد پارتیزانی را شکل دهد که ایرانیها در آن سابقهای طولانی داشتند. شاهاسماعیل پیش از نبرد، بزرگان ارتش و امرا را جمع کرد تا استراتژی تدوین کنند. نورعلی خلیفه و محمدخان استاجلو، با روشهای جنگی عثمانی آشنا بودند و پیشنهاد دادند قبل از استقرار نهایی آنها، باید حمله به آنها آغاز شود؛ چون توپخانه اگر مستقر شود، دیگر نمیشود کاری کرد.
8. پیشنهاد آنها این بود که باید سریعا و از پشت به نیروهای عثمانی حملهور شد. البته که پیشنهادی کاملا منطقی بود؛ اما این پیشنهاد را شخص شاهاسماعیل و دورمیشخان استاجلو رد کردند. به صفویها فرصت دادند تا آرایش دفاعی عثمانی کامل شود. جنگ شروع شد و جناح راست ایران، جناح چپ عثمانیها را در هم کوبید. حتی حسن پاشا، فرمانده این جناح نیز کشته شد. اوضاع طوری پیش رفت که سلطانسلیم حتی فکر کرد که در حال شکستخوردن است و میخواست از میدان نبرد فرار کند؛ اما کمی بعد، اوضاع به نفع عثمانیها تغییر یافت.
9. ارتش عثمانی به قدری زیاد بود که سربازانش همینطور پشت سر هم صف کشیده بودند تا نوبتشان بشود و بجنگند. وقتی حمله عثمانیها شروع شد، قزلباشها و سربازان و عشایر، جانانه مقاومت میکردند؛ ازجمله دو هزار سرباز قزلباش که دو هفته مقابل یک ستون 25هزار نفری قوای ینیچری مقاومت کردند. توپخانه سنگین عثمانیها که به کار افتاد، دیگر کار تمام شد اما ایرانیها دست از مقاومت برنمیداشتند. سلطانسلیم هم ارتش خودش را تهییج میکرد که «هر چه عجم بکشید، ثواب بیشتری میبرید».
10. ایرانیها ولکن جنگ نبودند تا اینکه یکی از روحانیون معروف زمانه، قرآنبهدست نزد شاه اسماعیل رفت و قسمش داد که مقاومت نکند و برگردد؛ چراکه اگر او اسیر یا کشته شود کل ایران شیعه به تصرف سلطان عثمانی درمیآید و اتفاقاتی که ضمن کشتار شیعیان در قلمرو این امپراتوری افتاده بود، این بار شدیدتر تکرار خواهد شد. شاهاسماعیل نیز که دید اوضاع چنین است، با همراهی چند تن از فداکارترین سربازانش، از میدان نبرد گریخت. تلفات ارتش ایران هفت تا ده برابر عثمانیها بود و کردستان ترکیه، کردستان عراق و کردستان سوریه با آذربایجان و بخشهای ایرانی کردستان تا همدان، در این نبرد به تصرف عثمانیها درآمد.
از نکات جالبی که در این نبرد وجود داشت و برخی از مورخان به آن اشاره کردهاند، شرکت زنان ایرانی در جنگ است. گفته میشود که این زنان، دوشادوش همسران خود کلاهخود و زره و خفتان و... پوشیده و به جنگ شتافته بودند. وقتی که سلطان عثمانی، فاتحانه در حال بازدید از پیکر سربازان ایرانی بود، متوجه این قضیه شد و به دلیری و میهنپرستی آنها درود فرستاد و فرمان داد تا با تشریفات نظامی به خاک سپرده شوند. سلیم بعدها به تبریز رفت؛ هرچند خیلی زود آنجا را ترک کرد و به جایی دیگر رفت. دلیل تخلیه تبریز و آذربایجان توسط عثمانیها نیز مقاومتهای ملی صورتگرفته بود.