• یکشنبه 29 مهر 1403
  • الأحَد 16 ربیع الثانی 1446
  • 2024 Oct 20
سه شنبه 14 دی 1400
کد مطلب : 149982
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/5y5rZ
+
-

از گذشته‌ها / قهرمان تک‌افتاده و زخمی

از گذشته‌ها / قهرمان تک‌افتاده و زخمی

جواد طوسی
     کیمیایی همواره بر جایگزینی دنیای فانتزی «سلطان» به دنیای واقعی‌اش تکیه دارد. لودگی سلطان و همراهی‌اش با ناصر بلبل در شروع فیلم، به فصل خیابان و عبور موتورسیکلت حامل او و ناصر در جهت خلاف مسیر عبور اتومبیل‌ها ختم می‌شود. سلطان در طول مسیر چراغانی شده‌اش، لب به سخن می‌گشاید و از دلتنگی‌اش می‌گوید. غربت و تک‌افتادگی او را با آن موتورسیکلت و هم رکاب غلط‌اندازش، به وضوح می‌توان حس کرد. زمانی رضای «رد پای گرگ» و اسب غرورش و حال سلطان و موتورسیکلت عتیقه‌اش که گویی تنها همراهان و سرنشینانش عشق و معصومیت هستند. روحیه حساس و شکننده و عدالت‌خواه سلطان برای این تغییر و تبدیل پرشتاب و ناهمگون ساخته نشده. گذشته پاک و اصیلش در این دگرگونی، صاف شده و او تنها می‌تواند به نشانه‌هایی به‌جا مانده در ذهنش‌دل خوش دارد.

هوشنگ گلمکانی
    ... اما اعتماد به نفس کیمیایی ستودنی و غبطه‌برانگیز است. این همه ارجاع به‌خود (در سلطان، ارجاع‌های ستایش‌آمیز به «رضا موتوری») جسورانه است. شخصا وقتی می‌خواهم به ضرورت و اجبار به نوشته‌ای از خودم ارجاع بدهم، دچار مشکل می‌شوم و احساس بدی دارم. جسارت لازم را ندارم و در نهایت، هنگامی که راه دیگری نمی‌یابم با اکراه دست به این کار می‌زنم. به همین جهت شجاعت کیمیایی را تحسین می‌کنم. اینکه آدم نقشی در فیلمش به پسرش بدهد و روی تصویر او از زبان شخصیت اصلی‌اش بگوید «خیلی مرد است. مثل پدرش است» (نقل به مضمون) از آدم‌های بی‌دل و جرأت ساخته نیست. وقتی آدم نمی‌تواند اعتنای دیگران را در حد انتظارش برانگیزد، گاهی خودش را به رخ می‌کشد و مناقبش را خود می‌گوید.

   مجید اسلامی
    حالا ما مانده‌ایم و سلطان، فیلم دیگری از مسعود کیمیایی که هیچ ربطی به «گوزن‌ها» و «قیصر» ندارد و عده‌ای همچنان از پایمردی و تکرار مولفه‌های فیلم‌های قبلی و دفاع از ارزش‌های گذشته و... می‌گویند و من نمی‌دانم که چرا سلطان برای کشتن آدم حقیر و کم اهمیتی چون کرم، خودش را به کشتن داد... و وقتی راجع‌به عادل می‌گفت «عین آهوی زنده موندس، مثل باباش»؛ منظورش چه بود؟

مهرزاد دانش
    موضوع سلطان (مانند بسیاری دیگر از فیلم‌های کیمیایی) قابل باور نیست و البته این امر هیچ ربطی هم به موضوع فیلم ندارد... موضوع سلطان (مانند بسیاری دیگر از فیلم‌های کیمیایی) درباره آدم‌های حاشیه‌ای و مفلوک است. در این فیلم تقابل زندگی‌های اشرافی (اما توخالی) و زندگی‌های حاشیه‌نشینی (اما ریشه‌دار) رخ می‌نماید و محور این نمایش شخص سلطان است که قرار است تماشاگر را به‌دنبال خود بکشاند. اما (مانند بسیاری از شخصیت‌های فیلم‌های کیمیایی) نمی‌تواند. این عدم‌توانایی هرگز به بازی زیبای فریبرز عرب‌نیا مربوط نمی‌شود. بلکه رفتار‌ها و روابط او و سایر شخصیت‌ها چنان غیرمنطقی و غریب است که راه را برای ورود به ذهنیت تماشاگر بسته است. به راستی درد سلطان چیست؟ عشق؟ معرفت؟ یاد رفیق شهیدش؟ اگر چنین است پس چرا جیب‌بری می‌کند؟ چرا بعداً متحول می‌شود؟...

شاپور عظیمی
  تقریباً شبیه به تمام قهرمانان آثار کیمیایی، سلطان هم دار و ندارش را در گذشته جا گذاشته است. خانه‌ای که اکنون وسط یک بزرگراه است. مادر و رفیقی قدیمی که در گذشته مانده و سلطان را در زمان حال جا گذاشته‌اند. قهرمان کیمیایی اکنون در آستانه ماندن و رفتن منتظر یک بهانه است. حتی ضدقهرمانی مانند صادق‌خان (منوچهر حامدی) در «رد پای گرگ» نیز مایل است درست‌وحسابی کلکش کنده شود و کسی برایش این کار را بکند که حرمت رفاقت و دوستی را می‌شناسد. سید هم در گوزن‌ها اینگونه است. او منتظر کسی است تا بیاید و یادش بیاورد که چگونه باید درست‌وحسابی کلکش کنده شود. قدرت این را به یادش می‌آورد. حتی امانی (سعید راد) در «خط قرمز» (با اینکه اثر اصلی از بیضایی است) باید درست‌وحسابی بمیرد. رضا سرچشمه (پولاد کیمیایی) در «جرم» نیز اینگونه است. واپسین جمله سلطان در ابتدای تک‌گویی‌اش در تاریکی به تمامی از نگاه قهرمان‌های کیمیایی است: «من با هیچ‌چیز و هیچ‌کس این دنیا شوخی ندارم.»

سید آریا قریشی
  برداشت کیمیایی از یکی از فیلم‌های موفق قدیمی‌اش، رضا موتوری، و ادای دین او به «جیب‌بر خیابان جنوبی»(ساموئل فولر)، با تم آشنای مردی که به دنیای پیرامونش تعلق نداشت، پیش می‌رود. ماجراهای فیلم و درگیر شدن سلطان در ماجراهای مریم و خانواده باهری، او را به‌خودآگاهی می‌رساند. خود سلطان خوب می‌داند که رابطه‌اش با مریم، منجر به عشقی ناممکن خواهد شد. پس به همه‌‌چیز پشت پا می‌زند تا به جایی برود که به آنجا تعلق دارد:« تا همین‌جا هم از قد ما بلندتر بود. یه‌جورایی، رقم ما یه جای دیگه است.» در دنیایی که تمام خاطرات سلطان از بین رفته و جای خود را به برج‌های سر به فلک کشیده می‌دهند، جایی برای او وجود ندارد. پس سلطان تصمیم می‌گیرد اگر نتوانسته آنطور که می‌خواهد زندگی کند، لااقل آنطور که دلش می‌خواهد بمیرد. سکانس پایانی فیلم، این فرصت را برای او فراهم می‌کند. سلماسی و کرم به سراغ سلطان آمده‌اند و او فرصت این را دارد که حسابش را لااقل با یکی از آنها تسویه کند. در شرح سکانس پایانی در فیلمنامه سلطان، کیمیایی چنین نوشته است: «حریف این همه سلماسی که نمی‌شود. اما حریف کرم چرا. کرم به او مربوط است.» پس سلطان، کرم را انتخاب می‌کند. کرم فرار می‌کند و سلطان به همراه نارنجکی که در دست دارد، پشت سر او وارد یکی از حجره‌ها می‌شود که حالا به دخمه سیاهی تبدیل شده است. انفجار همه جا را می‌لرزاند و سلطان به یکی از آرزوهایش می‌رسد. همانطور که خودش در ابتدای فیلم گفته بود: «درست رفتن از این دنیا درس اول و آخره.»
 

این خبر را به اشتراک بگذارید