پیش از آن خواب طولانی
مریم ساحلی
میگفت: شب که از راه میرسد، بیتاب میشوم. پشت هم نگاه میاندازم به ساعت.
میگفت: تا جایی که بشود، بیدار میمانم. بماند که صبحها سخت از خواب بیدار میشوم اما میارزد. وقتی همه خوابیدند و شهر چادر سکوتش را سر کرد، من کتاب میخوانم، فیلم میبینم یا به بعضی از کارهای عقبمانده، میرسم.
میگفت: حیف است این ثانیهها، دقیقهها که به خواب بگذرد. میدانی دیر یا زود آن خواب طویل میآید سراغمان.
راست میگفت، خواب، آن خواب طویل دیر یا زود از راه میرسد اما چهکسی میتواند بگوید جهان خوابهای معمول ما خواستنی نیست؟ یا نه چهکسی میتواند بگوید اگر ازدحام روزها به تاریکی شبها نمیرسید، طاقتی میماند که طاق نشود؟
اصلا در فرازونشیب دشواریهای روزگار، چشمها را بستن به امید روز دیگر و به بار نشستن شایدهای رو به خیر است که آرام جان میشود. کم نبودهاند شبهایی که سنگینی پلکها بر دلشورههای بزرگ غالب آمده و به یمن روانه سرزمین خواب شدن، دمی از بند پریشانی افکار رهیدهایم.
خواب، آن خواب طولانی، سرانجام از راه میرسد اما بیتردید جهان بدون خوابهای شبانه ما، جدا از ضرورتهای زیستی، چیزی کمداشت. خواب، خواب عزیز با جمیع رویاها و کابوسهایش بخشی از زندگی ماست. واقعیت این است، بخت اگر یار باشد و نازکایرؤیا پاورچین قدم به جهان خوابمان بگذارد، طعم شیرینش چندین و چند روز همراهمان است. البته کابوس و بختک هم گاه هست؛ لحظاتی سخت که سپری میشوند و تا چشم باز میکنیم، زیر لب شکر خدا میگوییم که خواب بود. ما در دست و پا بستگیهای روزگارمان مسافر خوابها میشویم و دیدار با آنها که دور ماندهاند از ما یا ساکن جهان دیگر شدهاند میسر میشود. ما ندیدهها را میبینیم و نشنیدهها را میشنویم تا صبحهنگام روزمان آغاز شود. روزی که میدانیم روز دیگر است و اگر آن خواب طویل امان دهد با شبی دیگر و خوابی دیگر به پایان میآید؛ خوابی که به آن پناه میبریم.