در سالگرد زلزله بم، پای روایت امدادگری از اهالی این شهر نشستهایم
بم؛ زخم همیشه تازه
مرضیه موسوی- روزنامهنگار
18سال از آن جمعه سرخ و غبارآلود بم میگذرد؛ صبحی که هنوز آفتاب نزده، زلزله 6ریشتری مرکز بم را چنان لرزاند که از این شهر تلی از خاک و هالهای پر غبار باقی ماند. گورستان قدیمی شهر یکروزه پر شد. لرزش 12ثانیهای بم 30هزار مجروح و هزاران بیخانمان بر جای گذاشت و 70درصد از بافت شهر را به کلی نابود کرد. شهر با همه ساختمانهایش با خاک یکسان شده بود و از مسئولان امدادی و اورژانس گرفته تا پزشکان و...، اگر هم زنده مانده بودند، در شوک این اتفاق به سر میبردند و داغدار عزیزانشان بودند. راههای ارتباطی و برق شهر قطع شده بود و تا ساعتها بعد از رخدادن فاجعه، شهرهای دیگر از آن بیخبر بودند. 18سال از صبح تلخ بم میگذرد و زخم این زلزله هنوز برای مردم این شهر تازه است. در سالگرد این زلزله ویرانگر، روایت یکی از امدادگران اهل بم از لحظه وقوع زلزله پیش روی شماست.
سوگواری ناتمام
روایتگر: مهدی صادقی، امدادگر اهل بم
صدای زلزله صدای خرد شدن سقف بود و خاک و آجری که بر سرمان خراب شد. تیرآهن و آجر سقف مهربانی کرده بود و تمام و کمال روی سرمان فرود نیامد. خانه، گهواره بزرگی بود که ما را تاب میداد. صدای فریاد و جیغ و داد میآمد. آسمان قرمز شده بود و خاکآلود. یکی از اقوام به کمکم آمد و مرا بیرون کشید. بعد هم سراغ دیگران رفتیم. خواهرزادهها و برادرزادههایم در چشم برهمزدنی جان خود را از دست داده بودند. شهر پر از صداهایی بود که کمک میخواستند و فریاد میزدند. سوز سرما بهدست و صورتمان نیش میزد. دستمان به هر بازماندهای میرسید، آوار را از رویش پس میزدیم.
مردم بیآنکه بدانند چه میکنند، روی تل خرابهها راه میرفتند تا عزیزانشان را پیدا کنند؛ غافل از اینکه با هر قدم روی این خرابهها، شانس زنده ماندن را از افراد گرفتار در آوار میگرفتند. داد میزدم و میگفتم روی آوار نایستند. کسانی که مرا میشناختند، به حرفهایم اعتماد میکردند. راه را باز میکردند تا کمکشان کنم. بعد که بهخودم آمدم جلیقه هلال احمر را تنم کردم. مردم با دیدن آن، هم دلگرم میشدند و هم مطیع. هرچه در این سالها در جمعیت آموخته بودم، باید خرج میکردم. نمیدانیم سر و کله وسایل نقلیه سنگین از کجا پیدا شده بود. حداقل در یک هفته اول بعد از زلزله نباید آنجا حرکت میکردند تا بتوانیم مردم را از زیر آوار نجات دهیم. خاکبرداری باید به روش سبک و با کمک دست و سادهترین وسایل انجام میشد. مردم بم سالها بود که به ارگ و سازه خشت و گلیاش اعتماد کرده بودند و خانههایشان را با خشت و گل میساختند. ارگ سالها سرپا و سرحال بود و تا جمعه دیماه 82هیچ چیزی نتوانسته بود آن را از پا در بیاورد. حالا همان خاکها روی سر مردم آوار شده بود و راه تنفسشان را میبست. هیچ مرکز درمانیای در شهر نمانده بود.
مصدومانی که خدمات اولیه سرپایی نیاز داشتند در همان ساعات اول به کمک خانواده و دوستانشان به نزدیکترین مراکز درمانی فرستاده شده بودند اما بعد از گذشت چند ساعت که مجروحان بدحال از زیر آوار بیرون آورده شدند، در مراکز درمانی جایی برای آنها نبود. خیلیها در راه انتقال به بیمارستان جان خود را از دست دادند. خیلیها بهدلیل حرکت مردم روی آوار خاک، دچار خفگی شدند و بسیاری از مردم بهدلیل نداشتن آگاهی در مورد نگهداری و رسیدگی به مصدومان، نتوانستند عزیزانشان را نجات دهند. بم که جای خود دارد، ایران تا آن زمان چنین دردناک بهدست طبیعت نواخته نشده بود. همه در شوک بودند. 18سال از آن روز میگذرد اما هنوز مردم بم در وضعیت روحی مناسبی قرار نگرفتهاند. هر سال دیماه رنگ و بوی اندوه و عزا به بم میآورد. نزدیک سالگرد زلزله که میشود، حال همه مردم به هم میریزد. هنوز هم کوچکترین تلنگری همه مردم را در این شهر دچار آشوب میکند.
زمان زلزله بم هیچکس در فکر حمایت روحی و روانی از مردم رنجکشیده و داغ دیده نبود. مردمی که بهدلیل شرایط سختی که ایجاد شده بود حتی نتوانسته بودند به درستی سوگواری کنند. هیچکس به فکر هراسی که بچهها با آن بزرگ شدند نبود. هنوز هم مردم بم با یک توفان، با شنیدن یک صدای بلند، مثل آن جمعه دیماه پر از تشویش و دلهره میشوند. سالها طول کشید تا خانهها در این شهر دوباره از نو ساخته شوند. هنوز هم به دل کوچه پسکوچههای بم که میزنید، ویرانههایی از زلزله به چشمتان میخورد؛ خانههایی که کسی از اهالی آن باقی نماند تا دوباره دیوارهایش را سرپا کند و گرمای زندگی در آن جاری شود. شهر بم هنوز بعد از 18سال نتوانسته خودش را زنده کند. هیچ شهربازی و مرکز تفریحیای برای بچهها در آن ساخته نشده. سینمای این شهر بعد از زلزله هرگز بازسازی نشد. زیرساختهای دیگر هم وضع و حال مشابهی دارند.
برش
اندر حکایت آمادگی در حوادث
جادهها در چشم بر هم زدنی بسته شد. راههای ارتباطی قطع شد و کسی به درستی نمیدانست در بم چه اتفاقی افتاده. یک ساعتی از زلزله نگذشته، وانتها و خودروهای سواری مصدومان را به سمت جیرفت و شهرهای اطراف میبردند. صدای بوق ممتد این ماشینها، هراسی که در چهره رانندهها بود و جنازهها و مصدومانی که پشت ماشین با خود حمل میکردند خبر از فاجعهای بزرگ میداد. تعدادی از مردم خود را به فرودگاه رسانده بودند؛ شنیده بودند که اگر کمکی به شهر برسد از طریق همین فرودگاه خواهد بود. غافل از اینکه قبل از رسیدن کمکها، بسیاری از مصدومان در سالن فرودگاه و گوشه و کنار آن جان خود را از دست دادند.
خانههای کاهگلی بم، بیشترین خسارتها و آسیب را در زلزله دیدند و بیشتر بازماندگان زلزله، از مقاومت خانههایی که سقفی آهنین داشتند صحبت میکنند. «مرتضی حسین پور» در زمان زلزله، از اعضای جمعیت شهر بم بود و بعد از آن زلزله تا زمان بازنشستگی، ریاست شعبه بم را بر عهده داشت. او میگوید:«زلزله که رخ داد، در بم بودیم؛ در مرکز شهر که کانون اصلی زلزله بود. خانه ما از معدود خانههای شهر بود که با تیرآهن ساخته شده بود. همین هم باعث نجاتمان از زلزله شد.»
او از 200بیمار ضایعه نخاعی میگوید که در زلزله دچار حادثه شدند و برای همیشه توان حرکتی خود را از دست دادند:«خسارتهای زلزله، تنها فوت عده زیادی از عزیزان و اعضای خانوادههای بم نبود. افرادی که دچار ضایعه نخاعی شدند، خانههای ویران شده و مشکلات بعد از آن، تا مدتها گریبان مردم زلزلهزده را رها نکرده و گاهی تا پایان عمر با آنها همراه خواهد بود. طبق آمارهای اعلام شده، این زلزله بیش از 200 معلول با ضایعه نخاعی برجا گذاشت. در زلزله بم افرادی بودند که نه بر اثر ماندن زیر آوار، بلکه بهدلیل پرت شدن شیئی مثل قاب عکس و چیزهای دیگر ضربه خوردند و جان خود را از دست دادند. یا افرادی که ساعتهای اولیه بعد از زلزله زنده بودند اما ناآگاهی مردم و حرکت زیاد روی آوار خانهها، باعث فرو ریختن سازههای خاکی و خفگی افراد شده بود.»
18سال از زلزله بم گذشته و او مردم شهر را به یاد دارد که سالهای بعد از زلزله بهدنبال آموزشهای اولیهای بودند تا آنها را در برابر حوادث پیش رو، آماده کند:«در ساعات اولیه بعد از زلزله هیچکس نبود که به فریاد مردم برسد و تنها خودشان بودند که برای نجات جان خود باید کاری میکردند. این تجربه وقتی ترسناکتر میشد که آنها آمادگی قبلیای برای مواجهه با زلزله و دیگر حوادث را نداشتند. موضوعی که امروز هم در بسیاری از شهرهای کشور با آن مواجه هستیم.»