گفتوگو با سیدجعفرحسینی ودیق، نویسنده کتاب«میهمانان امالرصاص» در سالگرد عملیات کربلای 4
دریادلانی که از اروند برنگشتند
آن گور دستهجمعی غواصان دستبسته که پیدا شد، آن پیکرهای پاکی که از جانشان استخوان مانده بود و لباس غواصی و سیمهایی که دستانشان را بسته بود... داغ به دلمان گذاشت، حتی اگر سنمان قد نمیداد به روزهای جنگ، سنمان قد نمیداد به روزهایی که سر هر کوی و برزن حجله جوانها برپا بود... چه جوانهایی! اما تنهای برگشته به آغوش وطن یادمان آورد که جنگ چه مصیبتی بود و چه چشمهایی را پر از خاک کرد و چه چشمهایی را منتظر به راه گذاشت. کربلای4از همان روز در ذهن مردم سرزمین ما حک شد؛ عملیاتی که با آمدن بازماندگان غریبش یادآوری شد. چه گذشت در آن شب؟ اینهمه غواص از کجا آمدند و چطور جمع شدند و قرار بود چه کنند؟ اروند در دل خودش چند غواص را چون ماهیها جا داد و دیگر پس نداد؟ با سیدجعفر حسینی ودیق، نویسندهای که کربلای 4را در کتابش با نام «میهمانان امالرصاص» روایت کرده گفتوگو کردهایم؛ روایتی شیوا از مقدمات عملیات و آنچه در شب عملیات و بعد از آن بر او و همرزمانش گذشت.
آقای حسینی چه شد که تصمیم گرفتید میهمانان امالرصاص را بنویسید؟
سال 94بود که پیکر غواصان دست بستهای را در یک گور دستهجمعی پیدا کردند و آوردند. غواصانی از لشکرهای مختلف 21امام رضای بچههای مشهد، ثارالله، 31عاشورا و... که بعد از شروع عملیات به اسارت عراقیها درآمدند و با تنی زخمی و دستهای بسته زنده به گور شدند. آن موقع تصمیم گرفتم آنچه را در عملیات دیده بودم بنویسم. در مقدمه کتاب مفصل نوشتهام که ماجرای نوشتن چطور آغاز شد و چه کارهایی کردم برای اینکه نوشته مستند باشد و اطلاعاتی را که بهدست فراموشی سپرده شده بودند، چطور بازیابی کردم.
پس برویم سراغ عملیات که شاید برخی هیچ اطلاعاتی از آن نداشته باشند. چه شد که این تعداد غواص به اسارت عراق درآمد؟
گویا قبل از شروع عملیات، از 2 هفته قبل، دشمن متوجه شده و آماده بود. فرماندهان ما وقتی متوجه لو رفتن عملیات شدند که تعدادی از بچهها به آب زده بودند و امکان برگشت نبود. تعدادی از ما که به آب زده بودیم به جزایر امالرصاص رفتیم، تعدادی به بوارین و بلجانیه. این سه، جزایر بههم پیوستهای هستند و محل عملیات کربلای 4هم آن منطقه بود. بعد از گذشت مدتی مهمات بچههایی که در حرکت بودند تمام شد و عدهای اسیر شدند، عدهای را هم آب برای همیشه با خود برد و پیکر مطهرشان هیچگاه به وطن بازنگشت و عزیزانشان برای سالها چشم به راه ماندند. جریان آب اروندرود 80کیلومتر در ساعت سرعت دارد و تعدادی از بچهها را برای همیشه مهمان خودش کرد. اسرا را هم عراقیها در یک کانال با دستان بسته زندهبهگور کردند.
قرار بود غواصان در عملیات چه کنند؟
قرار بود 9کیلومتر غواصی کنیم. باید امالرصاص را رد میکردیم و میرفتیم به بلجانیه و اطراف پتروشیمی بصره و خط را میشکستیم تا نیروهایی با قایق خطشکن بیایند و بعد از شکسته شدن خط دفاعی عراق، عملیات گسترش پیدا کند.
شما چه کردید و چه گذشت آن شب؟
کار را شهدا کردند، ماکاری نکردیم... سوم دیماه 65حدود ساعت 11شب از لشکر ما (31عاشورا) و لشکرهای دیگر حدود 800غواص یا شاید بیشتر در 2گردان حبیبابن مظاهر و حضرت ولیعصر(عج) آماده بودند به آب بزنند و سمت مواضع دشمن حرکت کنند. قرار بود 9کیلومتر زیر آب باشیم و به خط دشمن در بلجانیه و پتروشیمی بزنیم. بچهها وارد آب شده بودند که دشمن کمکم شروع کرد به ریختن آتش؛ یک گروهان از ما در آب رها شد و حرکت کرد و بقیه حرکت نکرده بودند. وسط اروند که رسیدیم، دشمن شروع کرد با هلیکوپتر منور خوشهای زد. این نوع منور برای 20دقیقه روشن میماند و آسمان را مانند روز روشن میکند. بعد هم با سلاحهای نامتعارف روی سرمان آتش ریختند؛ با دوشکا و شیلیکای دولول و چهارلول که اسلحهای سنگین است و برای شکار هواپیما و آرپیجی که برای زدن تانک است... اما با آنها غواصهای بیپناه را هدف گرفتند و بچهها یکی یکی به شهادت میرسیدند.
تمام مدت زیرآب بودید؟
بله. ما زیر آب بودیم و با لوله اشنوگر نفس میکشیدیم؛ لولهای 80سانتیمتری که به دهان میگرفتیم و سر آن روی سطح آب بود. من برای دقایقی روی آب آمدم و عینکم را برداشتم و صحنههایی را دیدم که هرگز از یادم نمیرود. بچهها با موجی که خمپاره در آب ایجاد میکرد روی هم میافتادند. منورهای خوشهای آسمان را روشن کرده بودند و با سلاحهای سنگین روی بچهها آتش میریختند و سطح آب را بهصورت ضربدری درو میکردند. نیزارهای ساحلی بر اثر برخورد خمپاره آتش گرفته و دود همهجا را برداشته بود. بوی خون و دود میآمد. از سمت راست دسته ما صدایی میآمد و کسی نام فاطمه زهرا(س) را صدا میزد. برگشتم سمت صدا دستهای از غواصان با لهجههای مختلف داد میزدند: برگرد، برو عقب، ستون را رها کن و بیا اینجا... دسته ما که از زیر آتش رد شده بودیم رفت سمت امالرصاص که از سه طرف دست عراقیها بود. اما مصلحت این بود که به همین 2کیلومتر رفته بسنده کنیم و ادامه ندهیم. از زاویهای که میخواستیم وارد جزیره شویم، سنگرهای بتنی کار گذاشته بودند و تصور هم نمیکردند کسی بخواهد از آن نقطه وارد شود. پر بود از سیمهای خاردار و تلههای انفجاری و... بچهها فداکاری کردند و از روی آنها رد شدند برای نجات دیگران. اتفاقات این بخش را مفصل در کتاب آوردهام.
بعد که به جزیره رفتید چه شد؟
صبح روز بعد، حوالی ساعت 11، دیگر مهمات ما تمامشده بود و شیمیایی هم زدند و لحظاتی را درک کردیم که هیچ راهی برای زنده ماندن نبود. اما عاقبت 2،3 قایق از بچههای اصفهان آمدند و باقیماندهها را نجات دادند. خیلی از بچهها تا آن موقع شهید شدند.
کل این عملیات تلخ در روایت شما آمده است... کمی از خودتان بگویید. چندساله بودید که برای عملیات رفتید و از قبل غواصی بلد بودید؟
17سالم بود و دومینباری بود که میخواستم به جبهه بروم. رفتم لشکر عاشورا و پادگان شهید باکری دزفول. 400نفر بودیم. فرمانده لشکر سردار امین شریعتی صحبت کرد و حرفهایی زد درباره عملیات پیشرو و تعدادی نیرو را سوا کرد. یکییکی میپرسید چندبار است آمدید و قدرت بدنیمان را بررسی میکرد و افرادی را جدا. 250نفرمان انتخاب شدیم و در 2گردان جدا به نام حبیبابن مظاهر و ولیعصر(عج) تقسیم شدیم. من گردان ولیعصر(عج) رفتم. ما را برای آموزش شنا به سد دز بردند. استخرهایی داخل سد درست کرده بودند برای کسانی که شنا بلد نبودند و بچههایی که از قبل بلد بودند داخل خود سد شنا میکردند، فاصلههای یکی دو کیلومتری. حدود 45روز همراه حدود 900نفر از رزمندهها آموزشهای سنگین دیدیم. برخی همان زمان کم آوردند و کنار گذاشته شدند. بعد از این مدت عدهای رفتند مرخصی اما من نرفتم. ما را به موقعیت جدیدی بردند در روستای قجریه کنار کارون. آنجا مرحلهای دیگر از تمرینها شروع شد؛ اول 200متر و در عرض کارون شنا میکردیم و بعد کمکم مسافت بیشتر شد و روزی 12تا 14ساعت در آب سرد تمرین میکردیم تا روزهای آخر که با تجهیزات کامل نظامی 12کیلومتر را شنا میکردیم. آنقدر این تمرینها سخت بود که چندتا از بچهها همان زمان شهید شدند. از آن تعداد در نهایت 800نفر آماده عملیات شدند. در آن دوره مراسم پرشور عزاداری هم برگزار میشد و بچهها یاحسینگویان وارد آب میشدند. بچههایی که از دانشجوی علومپزشکی دانشگاه تهران و برق تبریز در میانشان بود تا دانشآموز. 40روز در آن روستا بودیم و بعد رفتیم برای عملیات، درحالیکه میدانستیم احتمال کمی برای زنده ماندن ما وجود دارد. این بچهها مظلومانه به شهادت رسیدند. کسانی با قوت بدنی و قوای روحی بالا رفتند و برنگشتند. خیلیها هنوز تفحص نشدند و مفقودند و پیکر خیلیها را اروند با خودش برد... .