سینمای جدی را بیشتر دوست دارم
گفتوگو با پولاد کیمیایی به بهانه اکران فیلم «گشت ارشاد 3»
پریسا نوری- خبرنگار
قرار گفتوگویمان با پولاد کیمیایی طبقه دوم یک ساختمان قدیمی است؛ دفتر آموزشگاه آزاد فیلمسازی کیمیاییها. در دفترکاری که با یک میز و چند صندلی، یک قاب عکس خانوادگی و 2ماکت فلزی موتورسیکلت تزئین شده. با موتور آبیرنگ وسپا خود را به دفترش میرساند. در گفتوگویمان که به بهانه آغاز اکران «گشت ارشاد 3» است از هر دری حرف میزنیم. از دوره کودکی و نوجوانیاش میگوید و خاطراتی که با پدرش دارد. خاطره بازیها به لوکیشن فیلمهای «سلطان» و «جرم» میرسد.
همین ابتدای گفتوگو از موتورسواریتان بگویید. بهنظر میرسد مثل نقشهایتان در «متروپل» و «مرگ تدریجی یک رؤیا» در دنیای واقعی هم با موتور رفتوآمد میکنید؟
بله. سالهاست تنها وسیله نقلیهام موتور است و در هر فیلمی که بازی میکنم، وقتی کارگردان میبیند با موتور رفتوآمد میکنم اغلب، سکانسهای موتورسواری هم اضافه میکنند. موتورسواری را خیلی دوست دارم. چون وقتی سوار موتور هستی در اتمسفر شهر نفس میکشی. بوی غذا، بوی چمنها و خنکی آب و بوی زندگی را حس میکنی. اینها را با ماشین نمیتوان تجربه کرد. با موتور در ترافیک عجیب و غریب تهران نمیمانی و از همه مهمتر در مصرف سوخت و کاهش آلودگی هوا سهیم میشوی. من 7لیتر بنزین به موتور میزنم و 3هفته با آن همه جا میروم.
مردم وقتی شما را سوار موتور میبینند برخوردشان چطور است؟
طبعاً دوست دارند و احساس صمیمیت میکنند. مردم کسانی را که به عمد طبقهشان را به رخ بکشند یا خودشان را تافته جدا بافته ببینند، دوست ندارند. مردم میخواهند هنرمندان را بهاصطلاح خاکی و از خودشان بدانند. وقتی پشت چراغ قرمز هستم موتورسوارها میآیند کنارم و خوشوبشی میکنند و تا چراغ سبز شود حرف میزنیم. این یکی از محاسن موتورسواری است که راحت با آدمها ارتباط برقرار میکنی و میتوانی آنها را بشنوی.
تا چند سال پیش شما را بیشتر بهواسطه حضور در فیلمهای پدرتان میشناختیم؛ هر چند که در آثار سایر کارگردانان نیز حضور داشتید. اما وجه مشترک همه این کارها بازی در نقشهای جدی بود. تا اینکه در 3فصل از فیلم «گشت ارشاد» مخاطب، بازی طنز شما را هم دید؟
همیشه دوست داشتم کار طنز انجام بدهم و گشت ارشاد به آن چیزی که در ذهنم بود نزدیکتر بود. در واقع میخواستم قالب خود را بشکنم. چون ما لازم داریم که نگذاریم گلمان خشک شود و کلیشه شویم. در واقع از شخصیت «عطا» در «گشت ارشاد» تا شخصیت«رضا سرچشمه» فیلم «جرم» یک دنیا فاصله هست و بهدرستی طی کردن این فاصله بهنظرم موفقیت است.
حالا سینمای جدی را بیشتر دوست دارید یا کمدی؟
سینمای جدی را بیشتر میپسندم.
فیلم «معکوس» نخستین تجربه کارگردانیتان بود و بعد از اکران آن در صفحه شخصیتان در فضای مجازی با سینما خداحافظی کردید. اما به فاصله 24ساعت منصرف شدید. در این مدت چه اتفاقی افتاد؟
بعد از اینکه معکوس را ساختم یکسری مشکلات اجرایی را دیدم و اتفاقات ناخوشایند در جشنواره فجر پیش آمد و احساس کردم این فضا آن چیزی نیست که دلم میخواست در آن کار کنم. شاید رفتن به جشنواره برای خیلیها آرزو باشد ولی برای من که در خانواده سینما بزرگ شدهام، کافی نیست. تعهدم به مردم فراتر از اینهاست. به همین دلیل تصمیم گرفتم از سینما خداحافظی کنم. اما بعد با مشورت دوستانم به این نتیجه رسیدم که اگر هم قرار به خداحافظی است نباید از روی ضعف یا عصبانیت باشد. پدرم هم گفتند که اگر میخواهی در این جامعه دوام بیاوری باید قویتر باشی و... اینها در مجموع باعث شد که از خداحافظی انصراف بدهم.
بهترین بازیتان در کدام فیلم است؟
فیلمی به نام «خائنکشی» که هنوز اکران نشده. کارگردان آن پدرم است و داستان فیلم در دهه 30و دوره مصدق میگذرد.
در این روزها که فعالیت سالنها از سر گرفته شده، برای تماشای فیلم به سینما رفتهاید؟
بله، 20روز پیش فیلم «پوست» را دیدم.
اگر بازیگر نمیشدید، دوست داشتید چه کاره شوید؟
نویسنده یا موزیسین میشدم. الان هم پیانو و 3، 4ساز دیگر میزنم.
اهل شنیدن انتقاد هستید؟ برخوردتان با منتقدان چگونه است؟
بله. اغلب کسانی که آدم را میبینند تعریف میکنند و اصولاً هنگام رؤیت انتقاد نمیکنند. من با انتقاد درست مشکلی ندارم. ولی یک مرزی هست بین نقد و کدورت. یک جایی میبینی طرف اصلاً از تو خوشاش نمیآید و به همین دلیل از کارهایت انتقاد میکند؛ این فرق دارد.
دهه 60؛ سالهای کودکیتان را کجا گذراندید؟
من برخلاف پدرم بچه جنوب شهر نیستم. در خیابان توانیر به دنیا آمدم. بعد آمدیم به خانهای در نیاوران. 7ساله بودم که در فیلم «سرب» بازی کردم و برای نمایش آن در یک جشنواره به آلمان رفتیم. آن زمان خیلی از مردم در حال مهاجرت به خارج بودند. مادرم هم خواست که ما همانجا زندگی کنیم. به همین دلیل تا 18سالگی در آلمان ماندم و بعد به ایران آمدم.
زندگی در آلمان آن زمان خودش یک تجربه بهحساب میآید؟
دوره سختی بود. سال 1989که دیوار برلین برچیده شد در آلمان بودیم. یک دگرگونی اجتماعی و اقتصادی سریع در حال وقوع بود و فضای عجیب و غریبی در این کشور حاکم شده بود. 8سال طول کشید که دولت آلمان اجازه دهد وارد شهر شویم. این شرایط برای مادرم که به سرطان مبتلا شده بود، خیلی سخت گذشت. بعد که وارد شدیم سالهای اول در محلههای متوسط و پایین زندگی میکردیم. در این محلهها گروههای خلافکار بسیاری بودند؛ بهطوری که از ساعت 6عصر جرأت نمیکردی بیرون بروی. بعد کمکم به محلههای بهتری رفتیم و اوضاع بهتر شد.
در 18سالگی برای بازی در فیلم سلطان به کارگردانی پدرتان به ایران برگشتید؟
بله، اوایل یک خانه ویلایی کوچک در فرمانیه اجاره کردیم و بعد یک آپارتمان خریدیم. آن زمان در فرمانیه همه خانهها ویلایی بود و فقط 2مجتمع آپارتمانی وجود داشت که ما یکی از آن خانهها را خریدیم به قیمت یک میلیون و 200هزار تومان. من هنوز هم در این خانه زندگی میکنم. یادم است که برای فیلم سلطان مدتی در محله قپون طیب کار میکردم. یک جایی خیلی داغون بود و کار در آن سخت. انتهای یک کوچه فیلمبرداری داشتیم. تا سکانس شروع میشد 2بچه از بالای دیوار سنگ میانداختند و صدا درمیآوردند و مجبور بودیم کات بدهیم. کیانوش گرامی که همبازی ما بود در آن فیلم آمد و یکی، دو بار دوستانه به آنان تذکر داد و آخر سر با آنها رفیق شد. آنها هم رفتند و با همه اعضای خانوادهشان برگشتند. خانوادهها وقتی فهمیدند فیلمبرداری فیلم مسعود کیمیایی است خیلی ذوق کردند و فضای فیلمبرداری صمیمی شد و تا آخر فیلم خیلی متعهد و همپای ما بودند و کمک میکردند مشکلی پیش نیاید. خیلی مهر و عشق دادند. کلا مردم جنوب شهر بهخصوص سمت نواب و بازارچه پدرم را خیلی دوست دارند.
بزرگترین رؤیا
رؤیای من این است که این نام و سبکی که پدرم در سینما با سالها تلاش و خون دل خوردن بهدست آورده، تداوم پیدا کند و ماندگار شود و من هم بتوانم نماینده درستی برای پدرم باشم. طوری که میراثی را که پدر تا اینجا آورده، بتوانم به خوبی حفظ کنم. درست مثل استاد شجریان و پسرشان. اینکه برای رسیدن به این رؤیا خودم را به هیچ جریانی نفروشم و هنر را فقط برای هنر بخواهم برایم خیلی مهم است. آن روزی که صرفاً برای پول هرکاری را بپذیرم فاجعه است.