• پنج شنبه 27 اردیبهشت 1403
  • الْخَمِيس 8 ذی القعده 1445
  • 2024 May 16
چهار شنبه 10 آذر 1400
کد مطلب : 146939
+
-

از میان گفته‌ها

مهدی سحابی در دوره‌ای از عمرش روزنامه‌نگار بود و با اینکه پس از انقلاب دیگر روزنامه‌نگاری را ادامه نداد اما همیشه با مطبوعات همکاری خوبی داشت و هم برای آنها می‌نوشت و هم مثل برخی هنرمندان و نویسندگان از مصاحبه و گفت‌وگو درباره آثارش فراری نبود. گفت‌وگوهایی که از سحابی به‌جامانده، نگاه ساده و عمیق او را به کارهایش بازتاب می‌دهد. تکه‌هایی از گفته‌های او را که می‌تواند در شناخت آثار سحابی به کار آید در ادامه آورده‌ایم.

 درباره آغاز علاقه‌اش به نقاشی
پدرم راننده کامیون بود و ما همیشه در خانه‌مان علاوه بر ماشین شخصی که با آن این‌طرف و آن‌طرف می‌رفتیم یک کامیون هم داشتیم و من عاشق کامیون بودم. یادم هست که تخت چوبی کنار حیاط را تبدیل به کامیون و اتوبوس می‌کردم، با گلبرگ‌های رنگی گل‌ها برایش فرمان و دنده می‌کشیدم و بچه‌های خانواده را سوار می‌کردم؛ تازه بلیت هم ازشان می‌گرفتم. در همین سنین سه یا چهار سالگی بود که پدرم یک نقاشی براساس تصورش از یکی از قهرمانان شاهنامه برایم کشید و این نقاشی شد منبع علاقه من به نقاشی. آن تصویر کودکانه حکم جادویی را داشت که در دنیای جدیدی را به روی من باز کرد. (آزما، شماره 68، آذر 1388)

 درباره نقاشی‌هایش از ماشین‌قراضه‌ها
یک روز که در حوالی امامزاده‌ داوود کوهنوردی می‌کردم، چشم‌ام افتاد به گل و لایی که بقایای سیل 50 سال پیش این منطقه بود و قسمت جلوی یک کامیون آبی‌رنگ که از میان این گل و لای بیرون آمده بود و قسمت‌هایی از آن زنگ‌زده بود (البته این ماجرا مربوط به 30سال پیش است) و آن‌قدر زیبا بود که نظرم را حسابی جلب کرد. زیبا به مفهومی که من می‌دانم و به‌نظر شما فقط یک ماشین‌قراضه است و بعضی‌ها حتی در این ماشین‌قراضه تراژدی هم می‌بینند و آن را نشانه‌ای از غرق شدن در سیل و مرگ و زخمی شدن انسان‌ها و... می‌دانند اما من آن را به‌عنوان یک شیء بسیار زیبا دیدم تا چند سال بعد و دوره‌ای که جمعه‌ها بچه‌هایم را می‌بردم به منطقه کن و خودم با آبرنگ می‌رفتم و منظره می‌کشیدم. یک روز خیلی تصادفی وارد یک دره کوچکی شدیم که قبرستان ماشین‌های قراضه بود. من هر جمعه به سراغ آنها می‌رفتم و تا بچه‌ها بازی می‌کردند من هم اینها را می‌کشیدم  که با آن اصل اولیه دوست داشتن ماشین ترکیب می‌شد، ضمن اینکه به‌نظر من فرم‌های منحصربه‌فردی دارند و هیچ هم در این ماشین‌ها آن جنبه تراژیکی که مورد نظر بعضی‌ها بود نمی‌دیدم. اینها شد یک مجموعه و استقبال از نمایشگاهی هم که با آنها برگزار شد فوق‌العاده بود. (آزما، شماره 68، آذر 1388)

 درباره «عنوان» نداشتن آثارش
من شخصا در این 30ـ 20سال، اصولا برای آثارم عنوان نمی‌گذارم، بدون اینکه مخالفتی با آن داشته باشم. می‌پذیرم که کسی بخواهد برای اثرش عنوان بگذارد و حتی اینکه عنوان بخشی از اثر او باشد. کمااینکه در مواردی دیده‌ام که اگر عنوان نباشد اثر مفهومی دیگر پیدا می‌کند، ولی شخصا به چند دلیل ترجیح می‌دهم عنوان روی آثارم نگذارم؛ یکی اینکه فکر می‌کنم در نهایت عنوان به جای کمک به بیننده وی را محدود می‌کند، یعنی یک نوع برداشت تحمیلی را با اثر همراه می‌کند (نوعی زورگویی هنرمند است یعنی هنرمند می‌گوید کار من را اینطوری ببین). البته شاید هم هنرمند به‌خودش ظلم می‌کند، یعنی احتمالا می‌توانست دست بیننده را بازتر بگذارد تا بیننده خیلی چیزهای بیشتری از آنچه اثر و عنوان می‌گوید کشف کند. با دادن عنوان و گاهی عنوان‌های خیلی گویا می‌شود گفت برداشت او کار را یک‌طرفه می‌کند. البته همانطور که گفتم نه همیشه. گاهی عنوان می‌تواند یک نوع پوشاننده نارسایی اثر باشد یعنی اثر به تنهایی توانایی برقراری ارتباط نداشته باشد یا حداقل شائبه این هست که عنوان از جانب برخی کسان اینگونه تلقی می‌شود که کار به اندازه کافی گویا نبوده و باید عنوان همراه آن باشد تا بتواند اثر را گویا کند. البته آثاری داریم که با عنوان تحکیم می‌شوند و نکته دیگر هم اینکه گروهی از آثار تجسمی هستند که لازم دارند به حیطه ادبیات هم نقبی بزنند و در این نقبی که می‌زنند احتمالا عنوان برایشان لازم است ولی از دید کلی، من ترجیح می‌دهم کار بدون عنوان باشد تا من بتوانم در مقابل آن آزادی عمل داشته باشم و ابتکار من به‌عنوان بیننده عمل کند. (تندیس، شماره 94، اسفند 1385)

 درباره مخاطب آثارش
من مخاطب را خاص و عام نمی‌کنم. من به‌طور کلی به یک مخاطب نوعی نظر دارم و در برخورد با مخاطب‌هایم هم تمایزی بین دید مخاطب عام و خاص قائل نیستم. قبول دارم بعضی از کسانی که بیشتر در این زمینه‌ها تجربه و ممارست دارند ممکن است بهتر از بعضی، کارها را بفهمند. از طرفی، از جانب کسانی که آدم احساس می‌کند خیلی از نزدیک اهل این نوع کارها نیستند، ممکن است کشف‌های خیلی جالبی در کارهایم شود. این است که در مجموع من شخصا مخاطب خاصی را درنظر ندارم. مخاطب من یک مخاطب نوعی است بدون اینکه بخواهم چیزی به وی قرض بدهم و خیلی به طرفش بروم. (تندیس، شماره 162، آبان 1388)


 

این خبر را به اشتراک بگذارید