معلم شمع نیست که بسوزد؛ انسان است!
همشهری در گفتوگو با تعدادی از معلمان، مشکلات کاری آنها را بررسی کرده است
آزاده باقری
مدرسه، جای ناآشنایی نیست. تقریبا همه ما بودن در این مکان را تجربه کردهایم. اما نمیشود منکر این شد که مدرسهها و معلمهای امروز و دیروز با هم تفاوتهایی دارند. بهنظر میرسد که معلمهای دیروز جذبه بیشتری داشتند و البته مدیریت 50ـ40دانشآموز در یک کلاس، این ویژگی را میطلبید. معلمهای امروز نیز بیشتر به این فکر میکنند که چطور و با چه راهکاری دانشآموزانی را که چشم و گوششان با بودن دنیای مجازی تا حدودی باز است و نازپرورده هم بار آمدهاند، برای ساعاتی بیصدا و بدون دردسر پای درس و مشقشان بنشانند. به شغل و روزگار کاری معلمان هر دو دوره که نگاه میکنیم میبینیم مسیر ساده 30سالهای پیش رویشان نبوده و نیست؛ برای همین است که بسیاری از آنها ـ بهویژه خانممعلمها ـ در کمتر از 30سال خدمت تصمیم میگیرند عطای درسدادن را به لقایش ببخشند و بازنشسته شوند؛ بازنشستههایی که به دلیل کنترل تعداد زیادی دانشآموز، اعصابشان، ایستادنهای مداوم، پا و کمرشان و کارکردن با گچ و ماژیک، ریه و پوستشان دچار آسیب شده و میشود. هفته معلم بهانه خوبیاست که پای درددل معلمها بنشینیم؛ معلمانی که با وجود همه کوششها و مهربانیشان گاهی همچون معلم خوزستانی، حتی از سوی دانشآموزان یا خانوادههایشان مورد ضربوشتم هم قرار میگیرند. در این گزارش با تعدادی از معلمان تهرانی و معلمانی که در شهرهای دیگر سالهاست پای تخته میایستند، گفتوگو کردهایم و از آنها خواستهها و انتظاراتشان را جویا شدهایم.
معلمی دیگر شغل خوبی نیست
ساعت حدود 11صبح است؛ زمانی که زنگ یکی از دبیرستانهای دخترانه به صدا درآمده و دانشآموزان در حیاط مشغول استراحت هستند و معلمها نیز به همین منظور به دفتر مدیر مدرسه رفتهاند. موسیقی آرامی در حال پخش است و همهمهای در حیاط، برپا. وقتی وارد دفتر مدیر میشویم 5معلم روی صندلیهایشان نشستهاند و در حال خوردن چای هستند. یکی از معلمها وقتی با این سؤال روبهرو میشود که «مشکلات اصلی و سختیهای کار معلمان چیست؟» میگوید: «فایدهاش چیست؟ تابهحال کم از مشکلات حرف زدهایم؟ تا دم مجلس رفتهایم و فریادها زدهایم. وقتی گوش شنوا نیست، شما هم بنویسید». معلم فیزیک است و خودش را قاسمی معرفی میکند و میگوید: «من 7سال حقالتدریس کار کردهام و الان 5سال میشود که رسمی شدهام. خیلی سختی کشیدهایم؛ آن هم برای شندرغاز حقوقی که هر ماه به حسابمان میریزند». معلم دیگری که خودش را راد معرفی میکند ادامه میدهد: «من معلم ادبیات هستم و 3سال میشود که حقالتدریس کار میکنم. حقوقی که به ما میدهند خندهدار است؛ به پولتوجیبی میماند. خوبیاش این است که دیگر از شوهرم پول نمیگیرم». همه میزنند زیر خنده و معاون مدرسه که کمی مسنتر از بقیه به نظر میرسد و فامیلیاش انتشاریاست میگوید: «معلمی دیگر شغل خوبی نیست. در گذشته میگفتند زنها باید در خانه باشند و اگر هم میخواهند کار کنند بهتر است معلم شوند. معلمشدن در این زمانه با این بچههای امروزی کار سختیاست. معلمی ضعف اعصاب میآورد. الان اکثر بچهها تکفرزند هستند و نمیشود به آنها بگوییم بالای چشمت ابروست. پدر و مادر با کل فامیل به سرمان میریزند که چرا به بچه ما فلان حرف را زدهای و از تو شکایت میکنیم و ال و بل! زمان ما که اینطور نبود؛ معلمی حرمت داشت؛ الان ندارد».
خانم قشقایی ـ مدیر مدرسه ـ که میبیند همه معلمها در حال صحبتکردن هستند، خودش هم وارد گفتوگو میشود و میگوید: «زمانه تغییر کرده است. در گذشته تعداد زیاد دانشآموز و درسنخواندن آنها و... دغدغه معلم بود؛ الان حرفگوشندادنها و بازشدن چشم و گوش بچهها و... باعث میشود که معلم خونبهجگر شود. آن هم با چه حقوقی؟ این مبلغها برای معلم ـ چه زن و چه مرد ـ واقعا جوابگو نیست». معلم هندسه که نامش جعفریاست ادامه میدهد: «مگر اعتراضها و نامهنگاریها راه بهجایی میبرد؟ من 9سال حقالتدریس بودم. با چه سختیای توانستم در آزمون استخدامی شرکت کنم و رسمی شوم. جرأت نداریم حرف بزنیم. اعتراض میکنیم میگویند همینیاست که هست؛ ناراحتید؟ بروید»!
اگر به عقب برگردم دوست ندارم معلم باشم
جمیله قناعتی، معلم یکی از دبستانهای شهرستان شهریار است. او پس از آنکه لیسانس ادبیات میگیرد به دلیل علاقه به تدریس، وارد آموزشوپرورش میشود و به مدت 9سال در دبیرستانهای روستاهای شهریار به صورت حقالتدریس کار میکند اما وقتی در آزمون استخدامی شرکت میکند و پذیرفته میشود به دلیل کمبود نیرو از او و بقیه معلمها میخواهند که به صورت آزمایشی، وارد مقطع دبستان شوند. از آن تاریخ نزدیک به یک سال میگذرد و خانم قناعتی با وجود اعتراضهایی که به همراه سایر همکارهایش کرده موفق نشده به جایگاه اصلیاش که تدریس ادبیات در دبیرستان است برگردد. به او بعد از مدتها اعتراض گفتهاند که اگر گلایهای دارد میتواند با معلمی خداحافظی کند. او که کارش را در سال79 با 25هزار تومان حقوق آغاز کرده، میگوید: «سالی که وارد آموزشوپرورش شدم به امید رسمیشدن بود. هم میخواستم معلم شوم و هم دوست داشتم استقلالمالی داشتهباشم. چون در تربیت معلم درس نخوانده بودم اسمام را بهعنوان نیروی ذخیره نوشتم؛ به این امید که روزی رسمی شوم». قناعتی از روزهای سختی میگوید که در این سالها به خود تحمیل کردهاست؛ «تمام سختیها را به جان خریدم. ممکن بود که در یک روز، به 3مدرسه بروم؛ مثلا 2ساعت در یک مدرسه باشم، 4ساعت در مدرسه دیگر؛ حتی شده بود در یک سال 5مدرسه را در یک روز بروم.» با تمام این سختیها خانم قناعتی هماکنون در مقطع دبستان تدریس میکند؛ جایی که میگوید تخصصاش نیست. او بعد از 9سال تلاش در دبیرستان و یادگرفتن چموخمهای مختلف، حالا باید در دبستان باشد؛ «تدریس در دبستان و دبیرستان از نظر حقوق و مزایا با هم فرقی ندارد اما ما هیچ دورهای برای تدریس در مقطع ابتدایی ندیدهایم. قرار بود 3سال آزمایشی کار کنیم که حالا میگویند در دبستان کمبود نیرو وجود دارد و باید بمانید؛ در صورتی که در دبیرستان طی 4روز 24ساعت پر میشود و در ابتدایی با 5روز، 24ساعت که این موضوع نیز از نظر زمانی به نفعمان نیست.» این معلم آموزشوپرورش از وضعیتی که معلمها دارند گلایه میکند؛ «دیگر معلمها هیچ احترامی ندارند. من با اینکه عاشق معلمی بودم اگر زمان به عقب برگردد دیگر دوست ندارم معلم شوم.»
با خنده شاگردانم میخندم
نسرین محمدباقری، دبیر ریاضی شهرستان شهرقدس است و درباره خودش میگوید: «معلمبازی از سرگرمیهای دوران کودکی من بود. دوره دبیرستان به مهندسی فکر میکردم و پدرم دوست داشت معلم شوم. در دانشگاه، ریاضی (گرایش کامپیوتر) خواندم و در آموزشگاه مشغول تدریس شدم. سال77 به اصرار مادرم در آزمون استخدامی آموزشوپرورش شرکت کردم و نفر اول رشته ریاضی در شهرستانهای استان تهران شدم. شرکت در آزمون آن سال شانس بزرگی بود؛ چون تا چند سال بعد خبری از استخدام نبود و سابقه چندساله دوستان حقالتدریس فقط چند ماه محسوب شد. محل خدمتم شهرقدس است و هنوز پس از20سال همانجا مشغول هستم».
او از دوران سخت تدریسش میگوید: «سالهای زیادی در مدارسی تدریس کردم که بچهها با مشکلات فراوانی درگیر بودند؛ از اعتیاد و بیکاری خانوادههایشان گرفته تا طلاق والدین، فقر و چهرههای رنگپریده... ولی تلاش کردم که کلاس درس، محیطی امن و بیاسترس برای آنها باشد تا آرامشی نسبی را حتی برای چند ساعت هم که شده حس کنند». خانم باقری میگوید همین که شاگردانش دختران بانشاط 15تا 18ساله هستند و او را دوست دارند، خیلی خوشحال است. او میگوید: «همیشه از شاگردهایم انرژی میگیرم. از دیدن غم در چهره شاگردانم اندوهگین میشوم. با خندههایشان میخندم. برای دردهایشان در خلوتم گریه کردهام؛ چون دوستشان داشتهام... اما از روز معلم بیزارم. روز و هفتهای که قراراست به قدردانی از زحمات معلمان و بررسی مشکلاتشان پرداختهشود ولی تنها بحث معیشتی معلم در بوق و کرنا میرود و تمام». او با انتقاد از شرایط معلمها ادامه میدهد: «بحثی که باعث تزلزل جایگاه اجتماعی معلم شده، این است که جامعه، معلم را از سر دلسوزی و تحقیر، قشری زیر خط فقر میبیند. بحث معیشتی شاید یکی از مشکلات معلمها باشد؛ بااینحال وجود مشکلات دیگری سبب شده که معلمهای زیادی ـ خصوصا خانمها ـ به بازنشستگی پیش از موعد فکر کنند». این معلم ریاضی میگوید: «نزدیکبودن محل کار، برای من و همکارانم آرزویی دستنیافتنی شده. سالها بهدنبال انتقالی بودم و هر سال با مخالفت مبدا یا مقصد روبهرو شدم. روزهای مدرسه با استرس دیررسیدن و ترافیک اتوبان آغاز میشود. بچهها نیز درگیر مشکل مادران معلمشان هستند؛ صبحها زودتر از بقیه به مهد سپرده میشوند و عصرها دیرتر از بقیه به خانه برمیگردند. 2سالی هست که از پرداخت هزینه مهدکودک حرف زده میشود ولی خبری نیست. من از کلاس درس خسته نیستم ولی از بیحرمتی برای گرفتن ابلاغ در 3ـ2سال اخیر بهخاطر تغییرات نظام آموزشی خستهام. کمشدن یک پایه در دبیرستان و افزودن به دوران ابتدایی باعث شد که دبیران زیادی مازاد شوند که به اجبار به مقطع ابتدایی فرستاده شدهاند. اینروزها معلم در صورتی مقبول مدیر، دانشآموزان و اداره خواهدبود که مراقب رفتار و حرفهای خود در کلاس باشد، نمرات خوبی اعلام کند و پژوهش و مقاله داشتهباشد؛ زیرا در رتبهبندی و کسب نمره ارزشیابی مؤثر است. به امید روزی که معلمان ایرانی به جایگاه شایسته خود دستیابند و فارغ از دغدغه معیشت، فقط به ترقی و پیشرفت و تعالی خود و جامعه بیندیشند».