حذف حافظه شهر
مجید قیصری، نویسنده درباره روابط اجتماعی وابسته به شهر میگوید
نگار حسینخانی - خبرنگار
مجید قیصری بهتازگی مجموعه داستان «ساحل تهران» را در انتشارات افق منتشر کرده است. او با همین نام کنجکاوی خیلیها را برانگیخته. اینکه ساحل تهران کجاست؟ ما درباره مرغهای دریایی که روی مسیل باختر پرواز میکنند، چه میدانیم؟ این را نویسنده میگوید. او معتقد است: حضور همین چند پرنده حال آدم را خوش میکند؛ پرندههایی که به تهران پناهنده شدهاند. قیصری میگوید که همه کمبودها و نقصهای شهر تهران را با کمک تخیل خود پُر میکند. با او درباره شهر، معاشرتها و پیشنهادهایش برای اجتماعی بودن صحبت کردهایم.
شهری که دوست دارید کجاست؟
اینکه کجا و چگونه دوست داریم زندگی کنیم بهنظرم خارج از اختیار ماست. مگر آنکه قانونگذارها بتوانند قوانینی وضع کنند که تا اندازهای مقابل شتاب ویرانگری که خود آغاز کردهایم را بگیرند.
اما شما نارمک را دوست دارید.
محله ما هم دور از این وضعیت نیست. با اینحال ویژگی مهم نارمک میدانهای آن است. این محله 100میدان دارد و به فضای سبز آن توجه شده. نزدیک به یک دهه است که شهرداری اطراف این میدانها وسایل ورزشی تعبیه کرده. اطراف این میدانها قدم میزنیم و حتی قرارهایی با یکدیگر تعیین میکنیم. راهپیمایی در میدان و پاتوق شدن میدانهای محلی برای همه گروههای سنی بسیار به محله هویت داده است.
محله شما چه شکلی است؟
پاییزی است، با نم بارانی که شهر را تازه کرده و درختچههای زالزالک چشمنواز. همین معاشرتهای روزانه رفاقت و دوستیها را بیشتر میکند. این محله من را یاد کتاب «صد میدان» خواجه عبدالله انصاری میاندازد. همیشه دوست داشتم در این فضا کتابی با الهام از این کتاب و محله نارمک بنویسم.
چرا نویسندههای ایرانی نوشتههایشان کمتر بازنمای فضاهای شهری و محلی بوده است؟
هر انسان سه مکان مهم دارد؛ خانه، محل کار و شهر و مکانهای عمومی. در غرب مکان پراهمیت برای افراد محل کار و بعد شهر و مکانهای عمومی است. همانگونه که دیده میشود همه مهمانی و قرارها در مکانهای بیرون و شهری است. خانه در غرب محل استراحت است، نه سرمایه و معاشرت. این در فرهنگ مردم غرب و به تبع آن در ادبیات آنها بروز میکند. در ایران در ابتدا محل کار و بعد خانه اهمیت دارد. خانه محل خواب، زندگی و مهمانی و معاشرت است و نقشی بیش از یک مکان را ایفا میکند. در غرب، شهر و محله مکان گذر نیست، محل زندگی است و فرد در آن زندگی میکند و هویت میگیرد و به همان اندازه به آن هویت میبخشد. کافه به کافه و کوچه به کوچه آن خاطرهانگیز است. بنابراین نویسنده نمیتواند یک مکان دوم به لحاظ اهمیت را برای مردم مکان اول کند. بلکه نوشته بازنمای آن چیزی است که زیست میکنیم.
روابط شما با مردم چگونه است؟
من این محله را دوست دارم چون در طول هفته بارها در میدانهای آن قرار میگذارم. شبها در آن قدم میزنم و محله جزیی از خاطرات و وجود من است.
ما کوچه به کوچه منهتن را میشناسیم. در شهرهای آمریکا قدم زدهایم و حتی در کتابها در آن موقعیتها زندگی کردهایم. شهرهای ما در داستانها کجاست؟
در آثار همینگوی کافههایی وجود دارد که حالا نیز میشود به آن مکانها رفت و پشت آن میزها نشست. مثلا «داییجان ناپلئون» ترسیم یک محله و روابط افراد است. هرچند بیشترین اتفاقها در خانهها رخ میدهد. یا داستان «یک شهر» احمد محمود که داستان در خانههاست. در «مدار صفر درجه» آرایشگاه در محله قدرت پیدا میکند. در این محل مردم رفتو آمد میکنند و چای مینوشند. این منطقه را پیدا کردم. شهرداری باید روی این مکانها کار کند. سریالهای «آرایشگاه زیبا» و «آژانس دوستی» در محله روی همین بعد تأکید دارند.
هر محلی که جایی برای نشستن و حرف زدن باشد، میتواند خاطرهساز شود. ما از هرآنچه برایمان خاطرهساز بوده، بیاهمیت گذر نمیکنیم. اما شهر بیخاطره فقط برای گذر و فراموش کردن است. اگر مکان برایمان خاطرهساز شود و بتوان آن خاطرات را برای دیگران نیز تجدید کرد و شریک گرفت امکان ندارد نسبت به تعدی و تخریب آن بیتفاوت باشیم.
چه مشکلاتی در شهر شما را آزار میدهد؟
در فرهنگهای دیگر نمای خانهها در کوچهها متعلق به فرد نیست، چون این نما جزو ناخودآگاه جمعی آدمها شده و شهرداری اجازه تخریب نما را به افراد نمیدهد. زیرا نما متعلق به جمع و همه آدمهاست. زیرا از اینجا آدمهایی رد شده و خاطره دارند. این مکانها نباید تغییر کند. ولی ما بهراحتی تخریب میکنیم، از بین میبریم و در نتیجه حافظه تاریخی ما بهراحتی چیزهایی که میتواند تبدیل به تاریخ و هویت شود از بین میبرد. سلیقهای شده است و اگر شهرداری میتوانست این خاطرات را حفظ کند، به دوست داشتن شهر کمک کرده است. مثلا مدتی پیش به فرزندانم توضیح میدادم که سینما آزادی این شکلی نبود. یا پشت آن سینمای شهر قصه وجود داشت و... . همین اتفاق حالا برای سینما عصر جدید رخ میدهد. این خاطرات از حافظه شهر پاک میشود و به ذهن مردم لطمه میزند و اجازه نمیدهد مردم شهر خود را دوست داشته باشند.