صدایی که از حافظه شهر ناپدید شد
زهرا بلندی؛ روزنامه نگار
«نمکیه... نون خشکی...» این آوا، روزگاری در کوچه پسکوچههای تهران میپیچید؛ صدایی که برای کودکان آن دوران، هراسانگیزتر از قصه جن و پری بود. مادران، در تربیت فرزندان، گاه به تهدیدی متوسل میشدند که ریشه در واقعیتی اجتماعی داشت: «اگر شیطونی کنی، میدمت نمکی!» اما پشت این ترس کودکانه، شغلی شریف و کمدرآمد نهفته بود؛ شغلی زاده حرمت نان و خلاقیت مردمی که از هیچ، روزی میساختند.
داریوش شهبازی، تهرانپژوه با بیان اینکه در گذشتههای دور، خانمهای خانه نان اضافه سفره را در کیسههای سفید پارچهای نگه میداشتند و در غذاهایی چون آبدوغخیار، اشکنه یا آبگوشت برای ترید از آنها استفاده میکردند، میگوید: «در چنین سبک زندگی پسماند نان مفهومی نداشت؛ اما با آغاز تحولات اجتماعی از اوایل قرن چهاردهم و شکلگیری جامعه شهری، سبک زندگی تغییر کرد و نان خشک به پسماند بدل شد. همین دگرگونی، زمینهساز پیدایش شغلی به نام «نمکی» یا «نونخشکی» شد. نمکیها، دورهگردانی بودند که با الاغ و بعدها با گاری و چرخدستی، در محلهها میچرخیدند، نانهای خشک را جمعآوری میکردند و در ازای آن نمک، لگن یا دمپایی پلاستیکی به فرد میدادند. اگر وزن نان بیشتر بود، حتی وجه نقد نیز به فروشندگان پرداخت میشد. البته این نانها که نیاز به دقت زیادی برای نگهداری داشت تا کپکزده یا فاسد نباشند در نهایت به دامداریها فروخته میشد.»
این تاریخنگار و تهرانپژوه ادامه میدهد: «مثلاً مادری میخواست بچهای را به فرمانش بطلبد او را اینگونه میترساند؛ اگر فلان کار را انجام ندهی میدمت نمکی ببره! و همین موضوع باعث شده بود بیشتر کودکان از نمکیها بترسند و با شنیدن صدای آنها از ترس فرار کنند. اما بچههای نسلهای بعدتر دیگر اینطور نبودند. گاهی خودشان در جمعکردن نان خشک مشارکت میکردند تا در ازای آن دمپایی پلاستیکی یا وجه نقد جایزه بگیرند. در گذر زمان صدا و فریاد دورهگردها درخیابان برای اهالی شهرنشین آزاردهنده شد و از سوی دیگر با بهبود کیفیت نان و امکان نگهداری آن در فریزر نیاز به نمکیها کاهش یافت و این شغل آرامآرام از صحنه شهر حذف شد.»