• یکشنبه 30 اردیبهشت 1403
  • الأحَد 11 ذی القعده 1445
  • 2024 May 19
شنبه 15 آبان 1400
کد مطلب : 144797
+
-

روشنفکری در خیابان/ سبز و مکرم

روشنفکری در خیابان/ سبز و مکرم

سمیه جاهدعطائیان

 یکی از روزهای همیشگی هفته که باید برای رفتن به مقصد از مترو استفاده کنم، کنار سکو نگاهم به یک زن خیره ماند که چرخ دستی اش پر از سبزی بود. حتی به دسته های چرخ هم چند نایلون سبزی آویزان بود. نه فقط من که مسافرهای دیگر هم از نگاه خیره و البته کنجکاو به این چرخ دستی بی نصیب نماندند. صدای پچ پچ می آمد؛ دختری به دوستش می گفت: «فقط سبزی آش برای فروش نیاورده بودند که آوردند...» وبا هم نقلی خندیدند. شاید ذهن مسافرهای دیگر هم به فروش سبزی در مترو رفته باشد. وقتی کمی داخل واگن جاگیر شدیم، عطر و بوی سبزی تازه، نگاه های زیادی  را به سمت صاحب چرخ دستی کشاند. انگار همه منتظر بازار گرمی بودند تا زن محصولاتش را برای فروش معرفی کند اما خبری از هیچ تبلیغی نشد. بالاخره کنجکاوی ها کار خودش را کرد و از بوی خوش سبزی ها شروع شد... مثل آنهایی که برای باز کردن سر صحبت با غریبه ها از آب و هوای خوب می گویند، از بوی خوش سبزی ها که رهاورد سبد چرخ این بانوی مسافر در قطارهای زیر زمینی تهران شروع کردم.
تیر به سنگ که نه ، به هدف خورد. انگار مشتاقِ صحبت بود؛« هر  ماه یکبار برای خاله پیرم که بچه هایش خارج از کشور هستند  غذای  خانگی درست می کنم. دلمه آماده می کنم. کوکو، چند وعده هم غذا... همیشه کارم همین است. از متروی طرشت سوار می شوم، خط عوض می کنم و تا تجریش می روم. خاله پیر است و هرماه چشمش به در است که از راه برسم.» همسایه اش پیشنهاد داد که از مغازه های اطراف برایش سبزی تازه و پاک شده بخریم اما خاله موافق نیست کسی جز خودم کاری کند. خواسته تا زنده است و نفس می کشد سبزی های خورش و کوکو را خودم برایش بخرم و تمیز کنم. به او نگاه می کردم، به تک تک کلماتش که جمله ای را زینت می داد. این زن با خودش محبت و عشق را جابه جا می کرد. آن هم با یک وسیله حمل و نقل عمومی... چرخ خریدی داشت لبریز از محبت که هر ماه آن را از ایستگاه طرشت دنبال خودش تا ایستگاه تجریش می کشاند. از تجریش تا منزل خاله را هم با ماشین دربستی می رفت. می گفت که یک بار این مسیر طولانی غرب به شمال شهر را  با تاکسی های اینترنتی رفته که ترافیک زیادی داشته و کرایه هم با وسعش نمی خوانده. از همسر مریضش که کنج خانه مانده هم گفت که وقتی مشغول پاک کردن سبزی است، از همان اول تا آخر کار که بساط سبزی پاک کنی اش به راه است، تماشایش می کند و بند این تماشا حتی با صدای تلویزیون هم پاره نمی شود...

 

این خبر را به اشتراک بگذارید