یاسین حجازی، مؤلف کتاب «قاف» از لزوم وجود تصاویر دراماتیک در روایتگری میگوید
هیچ وقت متون کلاسیکمان را مثل یک رمان نخواندهایم
نیلوفر ذوالفقاری
یاسین حجازی در 1165صفحه، روایتی از زندگی پیامبر(ص) را پیش چشم مخاطبانش تصویر کرده که وامدار 3 اثر کهن متون فارسی است.«قاف» بازخوانی «تفسیر سورآبادی»، «شرفالنبی» و کتاب «سیرت رسولالله» است که به قلم این مولف تدوین شده است. حجازی معتقد است هرچند برای شناخت شخصیت رسول خدا(ص) به خواندن تحلیلها و شنیدن داستانها نیازمندیم اما تا وقتی تصویر واقعی پیامبر(ص) را از چشم خودمان نبینیم، به شناخت واقعی دست پیدا نکردهایم. او در قاف تلاش کرده با دوری از توصیفات و تحلیلها، به خوانندگانش فرصت دیدن پیامبر مهربانی را از دریچهای تازه بدهد. با یاسین حجازی از قاف، تجربه بازخوانی آثار کلاسیک و نوشتن به شکلی متفاوت گفتوگو کردهایم.
نوشتن قاف از کجا شروع شد؟
همین اول باید بگویم که من قاف را ننوشتهام! قاف تألیف من است نه تصنیف من. شما در قاف عین کلمات 3متن کهن فارسی را میخوانید، بیآنکه من آنها را ساده یا بازنویسی کرده باشم. کار من در قاف، بازخوانی متون کلاسیک بوده است. یاسین حجازی سه متنی را که خودش حظشان را برده، به ویرایشی که دیگران هم لذت او را بچشند، پرداخته و به چاپ سپرده.
بهنظر شما بازخوانی آثار کلاسیک چه لزومی دارد؟
شما در جریان عبور از متون کلاسیک، خود را پیدا میکنید. متون کلاسیک، مثل طلسمات کهن، معادلی برای تمام جهاناند. کمکمان میکنند درک کنیم کیستیم و کجای جهان ایستادهایم.
در ادبیات فارسی هم تجربه مشابهی برای بازخوانی آثار کلاسیک داشتهایم؟
بله، مثلاً جعفر مدرس صادقی یا زندهیاد قاسم هاشمینژاد نویسندگان مؤلفیاند که پارهای از آثار کلاسیک فارسی را بازخواندهاند و من و ما را به لذتی فراخواندهاند که نخست خود به تمامی تجربهشان کردهاند. مرحوم هاشمینژاد در فرجام ترجمهاش از «کتاب ایوب»، قصه این پیامبر را از ۵ متن کهن فارسی بازخوانده و چنان نمدی که در آب بخیسد، جان ما را بیشتر در دل واقعه فرو برده. یا هر کس از من پرسیده که تاریخ بیهقی را از کجا و چطور شروع کند، من نشانی تاریخ بیهقی بازخوانده جناب مدرس صادقی را به او دادهام که نسخهای شستهرفته و خوشخوان است و خواننده را در دل دره سرسبز متن سر میدهد.
چه شد که تصمیم به تألیف قاف گرفتید؟
من ادبیات را با تئاتر شناختم. یکباره رسیدم به چیزی در دنیا که میتوانست چشمام را از پیرامون مکرر پراضطرابم، پیرامونی که هنوز کاملاً بارگذاری نشده و انتهای آن برایم معلوم نیست، بگیرد و به صحنهای بدوزد که کامل است و معانی در آن بهتمامی و شفاف بارگذاری شده. در تئاتر دیدم که میشود صداهای منزجرکننده اطراف را ببندم و به صدایی اصیل و گویا گوش کنم. ما، در رود جاری معاصر، نمیتوانیم همزمان هم بشنویم، هم تحلیل کنیم اما تئاتر این شگفتی را در خود دارد که گوش تو را به شنیدن چیزی باز میکند که همزمان تحلیلش میتوانی کرد. آشنایی من با تئاتر چشمام را به عناصر دراماتیک گشود؛ به دیالوگ، به کنش و به صحنهپردازی. دیگر اینکه من خصلتاً شیفته شخصیتهای باستانیام؛ خاصه شخصیتهای ادیان. بهنظرم شخصیتهای دینی شخصیتهایی کاملاند، نه لزوماً بهخاطر باورها و معتقدات بلکه به این دلیل که آنها در نقطهای ایستادهاند که میتوانند هم طبیعت را هم ماورای طبیعت را ببینند و این کم شورانگیز نیست! حسی غریب است اینکه تو این سوی در ایستاده باشی و هم درون را ببینی هم آنچه را که در پس درهای پشت سر و پیشروی توست! اینطوریها بود که وقتی ناگهان به متونی از قرون5 و6 و7 برخوردم که سرشار از عناصر دراماتیک بود و درباره یکی از آخرین شخصیتهای دینی تاریخ و از قضا پرآوازهترین آنها، چشم از شهر گرفتم و هوای کوهنوردی به سرم زد؛ کوهی در اساطیر؛ قاف!
آیا آثاری که درباره پیامبر(ص) نوشته شده، دارای عناصر مورد اشاره شما بودهاند؟
در بیشتر کتابهایی که درباره پیامبر(ص) وجود دارد، تصویر داستانی (ایماژ) یا دیالوگ نمیبینیم. ما معمولاً شرح و تحلیل در کتابها میخوانیم. البته به چراییها و تحلیلها محتاجیم اما بیش و پیش از آن باید بفهمیم هر اتفاق چطور رخ داده. بسیار و بسیارها شنیدهایم که مثلاً جنگی بوده به اسم احد که مسلمانان در آن شکست خوردند، اما آیا تصویر و دیالوگی داریم از آن؟ آنچه در تئاتر رخ میدهد این است که ما هم میفهمیم هر اتفاق چطور افتاده، هم تصاویرش را بر صحنه میبینیم و دیالوگهاش را میشنویم.
روند کارتان در قاف چطور بود؟
جز دیالوگ و ایماژ هر چه روایت تخت یا توضیح را کنار گذاشتم، مگر آنجا که ناگزیر چسب دو عنصر دراماتیک بود /هر تصویر دراماتیک یا هر پاره گفتوگو را در صفحهای مجزا آوردم و پاراگرافها را نگاتیوهایی فرض کردم که با حفظ ترتیب زمانی و ضرباهنگ و تعلیق چنان بایست به هم میچسباندم که اولاً صفحات برای خواننده بیوقفه ورق بخورد و ثانیاً او بتواند از کنار هم چیدن هر یک از این صفحه/ کاشیهای کوچک طرح بزرگ پایانی را خودش کامل کند. به همین دلیل، کتابی که در دست دارید یکسر متفاوت از یکایک آن سه کتاب کهن است، گو اینکه هیچ بیرون از آن سه نیست. گمان میکنم تصویری که هر کس خود از جزء جزء حقیقتی بسازد، واضحتر و ازیادنرفتنیتر از شرح و تحلیلی است که نویسنده یا گویندهای ــ هرچند عالم و مطلع ــ از همان حقیقت بدهد. نخست، «اصل» آن حادثه مهم است که زمانی جایی رخ داده و رویارویی «بیواسطه» خواننده با آن مهم است. این را در مقدمه «کتاب آه» (بازخوانی مقتل حسین ابن علی علیهماالسلام) هم نوشتم. آنجا نوشتم: «فراواناند کسانی که با وجود بسیارها که شنیدهاند، هنوز نمیدانند قتل حسین ابن علی دقیقاً چطور اتفاق افتاد.» تا اول مخاطب نداند حادثهای چطور اتفاق افتاده، تمام شرحها و تحلیلها و مدیحهها و مراثی پیرامون آن، جز ذرات بتنی نیست که صرفا سد رویارویی او را با آن حادثه بالا میبرد و سراسر چشمبندی میبافد تا خواننده در تاریکی سعی کند از راه لمس فیلی بزرگ تصورش کند. نتیجه را البته هشت قرن قبل ملای رومی در دفتر سوم مثنویاش نوشته!
از سادهنکردن زبان متن گفتید. چه اتفاقی افتاده که این موضوع به جذب مخاطب و برقراری ارتباطش با متن لطمه نزده است؟
نظام آموزشی ما، در اشتباهی ناخواسته اما مدام، از متون کلاسیک ادبیاتمان هیبت پرملال و مهیبی ساخته که قرار است زمینمان بزند در امتحان و گزینههای ضریب چهار یا ذلهمان کند در سرهمبندی پایاننامهای قطور! ما هیچ وقت متون کلاسیکمان را مثل یک رمان نخواندهایم. ما هیچ وقت لذت نبردهایم از متون کهنمان؛ لذتی از آن دست که از دیالوگهای بهرام بیضایی یا قطبالدین صادقی یا صحنههای ناب علی رفیعی یا پری صابری. در رگرگ خطوط کهن مغناطیسی جاری است که اگر یله و رها بخوانیشان، تو را خواهد گرفت. آن وقت کتاب را که ببندی، مثل کسی هستی که در شبی از شبهای زمستان از سالن تئاتری بیرون آمدهای و قیل و قال جهان شلوغ دور و برت به پچپچهای دور بدل شده در سرت. چهکسی بدش میآید از تئاتر؟
بیشترین بازخوردی که از مخاطبان خود میگیرید چیست؟
بیشتر خوانندگان میگویند قاف را دست گرفتهاند تا فعلاً، همین طوریها، چند صفحهای بخوانند ببینند اصلاً خوش دارندش یا نه، اما وقتی بهخود آمدهاند، دیدهاند 200صفحه از آن را در یک مجلس خواندهاند و حیرت کردهاند که چطور! آنها به من میگویند که بعد از آن تصمیم گرفتهاند کتاب را آهستهتر پیش ببرند تا دیرتر تمام شود و لذت نویافتهشان طول بکشد. مغناطیسی که گفتم در یک متن کلاسیک است، همین جوریهاست!
قاف ناشر: شهرستان ادب چاپ یازدهم، 1165صفحه
این کتاب حاصل بازخوانی زندگی آخرین پیامبر از 3کتاب کهن فارسی است که کمسالترینشان هشتقرن پیش نوشته شده: «تفسیر سورآبادی» (قرن پنجم) و «شرفالنبی» (قرن ششم) و «سیرت رسولالله» (قرن هفتم). یاسین حجازی برای تألیف این کتاب 3سال زمان گذاشته تا تصویری روایی و مبتنی بر مستندات تاریخی را برای خواننده بهدست دهد. او در مقدمه قاف مینویسد که در این بازخوانی 2اصل را با خود قرارداد کرده است: اصل اول اینکه فقط پیامبر(ص) را دنبال کند و اصل دوم اینکه از تمام متن سه کتاب عناصر دراماتیک را جدا کند.
رسول بر در کعبه بایستاده بود و ــ جبهای خز سیاه پوشیده و عمامه سبز بر سر ــ گفت: «یا معشر قریش! دانید که با شما چه خواهم کرد؟»
ایشان همه سر در پیش اوگندند و لرزه بر ایشان افتاد. پنداشتند که همه را در وقت بکشد از بس جفاها که با رسول کرده بودند و با یاران وی.
رسول دیگر بار همان سخن بگفت، تا سه بار.
پیری سر برآورد گفت: «کریمی و کریمزاده و از کریم و کریمزاده نیاید مگر کرم.»
رسول گفت: «با شما همان کنم که یوسف صدیق با برادران خویش کرد.» این میگفت و میگریست. گفت: «لا تثریب علیکمالیوم: هر چه با من کردید، درگذاشتم و هر چه با خدای کردید، شفیعتان باشم تا درگذارد.»
ایشان همه آواز برآوردند به شهادت.
مصطفا همه را آزاد کرد.
و دیگران که آنجا حاضر نبودند، فوج فوج، میآمدند و اسلام میآوردند.
بوبکر بشد پدر خویش را، بوقحافه، بازجست. او را از درغالهای بازیافت. پیش رسول آورد. رسول نگه کرد: او را دید به دو تن بال او گرفته میآوردند و دست و پای وی همیلرزید چپ و راست میافتاد، سر وی چون ثغامه سپید.
مصطفا گفت: «او کیست؟»
بوبکر گفت: «پدر من است یا رسولالله. میآید تا اسلام آرد.»