مسعود میر
حدود یک دهه پیش موج جذابیتآفرینی به مدد توسل به نوستالژیهای مرتبط با سبک زندگی دهه 60 با توفان شبکههای اجتماعی ارتفاع گرفت. در همین اشتراکگذاری عکس و ویدئوی مرتبط با احوالات نوستالژی بود که سامان مقدم یکی از مهمترین برگهای سینماییاش را رو کرد و با ساخت نهنگ عنبر، فرصتی خواستنی فراهم کرد برای تماشای همه آن خاطرهانگیزهای لعنتی روی پرده سینما. البته مزد این هوشمندی و وقتشناسیاش را هم با فروش فوق العاده فیلمش گرفت. این اتفاق اما خیلی زود بدل شد به فرمولی امتحان پس داده برای آنهایی که میخواستند بیدردسر و فقط با ناخنک زدن به سفره جذاب خاطرات دهه 60 محصولی عرضه کنند و نام و نانی به هم بزنند. موج این ساختههای مبتنی بر نوستالژی صرف آن روزگار، بالاخره کمکم فروکش کرد، اما ظاهرا بعضیها هیچوقت نمیخواهند با فروکش کردن موج عامهپسندی کنار بیایند یا از آن مهمتر اینکه در این همراهی با موج عامه پسندی که حتما میتواند بد هم نباشد، هیچ خلاقیت و تنوعی رو نمیکنند. نمونهاش را باید در احوالات سریالی یافت که از نام و خلاصه داستان و جزئیات منتشرهاش فقط اسقاطی بودن به مشام میرسد. کارگردانی که سالی یکسریال با تیم همیشگیاش میسازد حالا در آغاز دهه جدید انگار یادش آمده کهای دل غافل هنوز محصولی مبتنی بر نوستالژی در کارنامه ندارد و تازه در دورهای که بالاخره همه ما در حال خلاص شدن از مصیبت نیسانی آبی هستیم سراغش رفته است. نمیتوان برای برنامه کاری پلتفرمهای نمایش خانگی و سلیقه مورد علاقه مدیرانشان و البته کارگردانان همکارشان تعیین تکلیف کرد اما بالاخره زورمان بهخودمان که میرسد، پس باید این سطح سلیقه مان را برای سقف زدن به مراکز اسقاط بفرستیم...
اسقاطی مثل نیسان آبی
در همینه زمینه :