• پنج شنبه 11 بهمن 1403
  • الْخَمِيس 30 رجب 1446
  • 2025 Jan 30
یکشنبه 25 مهر 1400
کد مطلب : 143075
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/XDOgW
+
-

عبدالرزاق گورنا، برنده نوبل ادبیات:

نوشتن برایم از فقر و غربت می‌آید

گفت و گو
نوشتن برایم از فقر و غربت می‌آید

عبدالرزاق گورنا، نویسنده متولد زنگبار (منطقه‌ای نیمه‌خودمختار در تانزانیا) برنده جایزه نوبل ادبیات امسال شد. این نویسنده سواحیلی‌زبان تانزانیایی، بیشتر کارهایش را به زبان انگلیسی نوشته و در بریتانیا سکونت دارد. او سال ۱۹۴۸ در جزیره زنگبار در سواحل شرق آفریقا متولد شد. گورنا نخستین نویسنده سیاهپوست آفریقایی است که پس از وول سویینکا در سال ۱۹۸۶ برنده نوبل ادبیات شده است. 3رمان اول او، خاطره عزیمت (۱۹۸۷)، راه زوار (۱۹۸۸) و دوتی (۱۹۹۰) تجربه مهاجران در بریتانیای معاصر را روایت می‌کند. وقایع چهارمین رمان او، بهشت (۱۹۹۴) در دوران استعماری در آفریقا در طول جنگ جهانی اول می‌گذرد و در فهرست نهایی جایزه بوکر قرار گرفت. عبدالرزاق گورنا در دانشگاه به تحقیق در مورد دوران پسااستعمار و گفتارهای مرتبط با استعمار به‌ویژه در آفریقا، کارائیب و هند پرداخته است. آکادمی نوبل به‌تازگی این جایزه را به‌خاطر «درک بی‌چون و چرا و عمیق او از تأثیرات استعمار و سرنوشت پناهجویان در شکاف بین فرهنگ‌ها و قاره‌ها» به عبدالرزاق گورنا اعطا کرده است. گاردین به‌تازگی گفت‌وگویی با او انجام داده که بخش‌هایی از آن در ادامه می‌آید:
  در دهه‌های 50 و ۶۰ در زنگبار و در سواحل تانزانیا بزرگ شدم. این کشور از سال ۱۸۹۰ تحت حمایت انگلستان بود، وضعیتی که لرد سالزبری آن را «کم‌هزینه‌تر، ساده‌تر و کم‌آزارتر برای عزت نفس» نسبت به حکومت مستقیم توصیف کرد. قرن‌ها پیش از آن، آنجا کانونی برای تجارت، به‌ویژه با جهان عرب محسوب می‌شد. میراث من نشان‌دهنده این تاریخ است.
  سال ۱۹۶۳ زنگبار مستقل شد، اما سلطان جمشید، حاکم آنجا، یک سال بعد سرنگون شد. من در سال ۲۰۰۱ نوشتم: در جریان انقلاب، هزاران نفر سلاخی، تمامی اقلیت‌ها اخراج و صدها نفر زندانی شدند. در آشفتگی‌ها و آزارهای بعد از آن، وحشت کینه‌توزی بر زندگی‌مان حاکم شد و من و برادرم در بحبوحه این آشفتگی‌ها به بریتانیا گریختیم.
  این داستانِ بزرگ دوران ماست؛ آدم‌هایی که مجبورند زندگی‌شان را دور از جایی که به آن تعلق دارند، دوباره بسازند و این ابعاد بسیار متفاوتی دارد. آنها چه چیزی را به‌خاطر می‌آورند و با چیزی که به یاد می‌آورند، چطور کنار می‌آیند؟ با آنچه به واسطه‌اش شناخته می‌شوند، چطور کنار می‌آیند؟ یا درواقع چطور پذیرفته می‌شوند؟
  وقتی در جوانی به اینجا آمدم، مردم هیچ مشکلی نداشتند که کلمات خاصی را که حالا به‌نظرمان توهین‌آمیز می‌آیند مستقیم در صورتت بگویند. چنین برخوردی بسیار فراگیر بود؛ حتی نمی‌توانستی بدون مواجه شدن با چیزی که مجبورت می‌کرد، پا پس بکشی، سوار اتوبوس بشوی. حالا نژادپرستی آشکار و حاکی از اعتماد به نفس در بیشتر موارد کاهش پیدا کرده، اما چیزی که به‌سختی می‌توان گفت تغییر کرده، واکنش ما به مهاجرت است. تصور پیشرفت در این حوزه تا حد زیادی واهی و غیرواقعی است.
  به‌نظر می‌رسد همه‌‌چیز تغییر کرده، اما قوانین جدیدی در مورد بازداشت مهاجران و پناهنده‌ها وضع می‌شود که آنها را جنایتکار جلوه می‌دهد و اینها مورد بحث و حمایت دولت قرار می‌گیرد. به‌نظر من این پیشرفت بزرگی در نحوه برخورد نسبت به مهاجران پیشین نیست.
  نوشتن برایم یک اتفاق گاه و بی‌گاه بود. چیزی نبود که با خودم فکر کنم، من می‌خواهم نویسنده شوم یا چیزی شبیه به آن. نوشتن از دل وضعیتی که در آن قرار داشتم نشأت می‌گرفت؛ یعنی فقر، احساس غربت، بی‌مهارتی و بی‌سوادی؛ بنابراین از روی بدبختی شروع به نوشتن کردم. اینطور نبود که بگویم می‌خواهم یک رمان بنویسم، اما این اتفاق همینطور بزرگ‌تر می‌شد. بعد تبدیل به این شد که برای فکر کردن، ساختن و شکل‌دادن می‌نوشتم.
  نخستین سفر بازگشتم به وطن وحشتناک بود. ۱۷ سال زمان زیادی است و از آنجایی که بسیاری از مردم نقل مکان کرده یا از خانه‌هایشان رفته بودند، یک جور احساس گناه وجود داشت. شاید هم شرم. مطمئن نیستی که کار درست را انجام داده باشی، این را هم نمی‌دانی که آنها درباره‌ات چه فکری خواهند کرد... اینکه تغییر کرده‌ای و دیگر «یکی از ما» نیستی، اما در واقعیت هیچ‌کدام از این اتفاقات نیفتاد. از هواپیما پیاده می‌شوی و همه از دیدنت خوشحال می‌شوند.
  به‌نظرم انگلیسی‌ها درباره تاریخ نفوذ خود در سرتاسر دنیا اطلاعات کافی ندارند. در مورد برخی جاهایی که خودشان می‌خواهند درباره‌اش بدانند اطلاعات دارند؛ مثلا هند، اما فکر نمی‌کنم آن‌قدرها به تاریخ‌های کم‌زرق و برق‌تر علاقه‌مند باشند. فکر می‌کنم اگر پای کمی اتفاقات زننده در میان باشد، آنها واقعا نمی‌خواهند زیاد درباره‌اش بدانند. البته این لزوما تقصیر آنها نیست. دلیلش این است که درباره این موارد چیزی به آنها گفته نمی‌شود. درنتیجه از یک‌سو بورسیه‌های تحصیلی وجود دارد که تمامی ابعاد این نفوذ، عواقب و فجایعش را عمیقا بررسی کرده و درک می‌کند و از سوی دیگر یک گفتمان مردمی که در مورد آنچه به یاد می‌آورد بسیار گزینشی عمل می‌کند؛ به‌نظرم داستان پلی میان این چیزهاست؛ پلی میان بورسیه‌های تحصیلی عظیم و این نوع برداشت عمومی؛ بنابراین می‌توان این موضوعات را در قالب داستان خواند و امیدوارم آن موقع واکنش خواننده این باشد که «این را نمی‌دانستم» یا «باید بروم و درباره این موضوع بیشتر مطالعه کنم.»
  در 73سالگی و پس از سال‌ها نوشتن، فکر نمی‌کنم نادیده گرفته شده‌ام. نسبت به خوانندگانی که داشته‌ام قانع بودم، اما قطعا اگر مخاطبان بیشتری داشته باشم، راضی‌ترم.

 

این خبر را به اشتراک بگذارید