سعید مروتی- روزنامهنگار
نادیده گرفتن جان هیوستن توسط منتقدان پیرو نگره مولف، خطایی استراتژیک بود که براساساش برای اثبات مثلا هوارد هاکس باید هیوستن کوچک شمرده میشد و برای بزرگ کردن «خواب بزرگ» باید «شاهین مالت» کوچک شمرده میشد. در طبقهبندی معروف اندرو ساریس، هیوستن جزو کسانی قرار گرفته که انگار به شهرت و اعتباری بیش از آنچه استحقاقش را داشته دست یافته درحالیکه با تئوری و دستهبندی ساریس او «کم قدر از آنچه بهنظر میرسد» است. واقعا؟! فیلمها در دسترس هستند و میشود براساسشان قضاوت کرد. سازنده «شاهین مالت»، «گنجهای سیه رامادره»، «جنگل آسفالت»، «موبی دیک»، «نابخشوده»، «ناجورها»، «شرف خانواده پریزی» و... کمقدرتر از آن چیزی است که بهنظر میرسد؟ البته میشود در کارنامه پرفرازونشیب هیوستن در دهههای 60 و 70 فیلمهایی معمولی و حتی ضعیف یافت ولی خب که چه؟ کدام حرفهای شاغل در هالیوود با بیش از نیمقرن فعالیت هنری را میتوان سراغ گرفت که همه فیلمهایش شاهکار باشد؟ تازه نکته اینجاست که داستان نادیده گرفتن هیوستن نه با فیلمهای معمولیاش که با آثار فوقالعادهای چون همین «شاهین مالت» شروع شد؛ پیشقراول نوآرهای آمریکایی و آغازگر شمایلی به نام بوگارت که نه مقهور کتاب دشیل همت میشود و نه نادیدهاش میگیرد (فیلم اقتباسی وفادار از رمان است و حذف و اضافههایش نسبت به رمان آنقدر هوشمندانه است که خودش میتواند موضوع مقالهای مستقل باشد).
داستان آشنایی ما با جان هیوستن با فیلم «فرار بهسوی پیروزی» آغاز شد؛ فیلم فوتبالی دلچسبی که از پله و آردیلس و بابی مور تا سیلور استالونه در آن حاضر بودند؛ از آن فیلمهای معمولی هیوستن در روزگاری که بهعنوان حرفهای هرچه که راه دستش بود میساخت. و البته فرار بهسوی پیروزی هنوز هم در درامهای ورزشی جزو آثار قابلتامل است؛ فیلمی جذاب و خوش ریتم که دریبلهای پله و سیوهای استالونه را با مهارت به داستان فرار از اردوگاه پیوند زده بود. هنوز دهه60 به میانه نرسیده بود که فرار بهسوی پیروزی را در سینما دیدیم و کمی بعد تلویزیون «شاهین مالت» را در یک بعدازظهر دلگیر جمعه روی آنتن برد و همهچیز از همین جا شروع شد. چندماه بعد نقد درجه یک احمد امینی هم در مجله فیلم منتشر شد و ما را با ابعاد تازهای از این سیاه و سفید عجیب و غریب آشنا کرد؛ فیلمی که در دل تاریکی و در شبکهای از دروغ و خیانت دنیایش را ترسیم میکرد و بعدها متوجه شدیم که خیلی چیزها در فیلم نوآر با همین نخستین ساخته جان هیوستن آغاز شده است.
«شاهین مالت» شاهکار صحنههای دونفره است؛ دونفرههای همفری بوگارت- مری آستور، بوگارت- گرین استریت و بوگارت- پیتر لوره. میشود گفت بیشتر جذابیت فیلم هم از همین صحنههای دونفره دیالوگهای نیشدار و میزانسنهای دقیق هر سکانس ناشی میشود. یکی از بهترین فصلهای فیلم، آخرین سکانس دونفره بوگارت و مریآستور است؛ جایی که برای کارآگاه سام اسپید (همفری بوگارت) همه ماجرا روشن شده و بریجیت (مری آستور) نمیتواند رد خون حاصل از کشتهشدن همکار سام اسپید را از دستانش پاک کند.
حالا همهچیز لو رفته و بریجیت سعی میکند مثل همه فصلهای قبلی از جذابیتش برای نجات خود استفاده کند و با بهره از علاقهای که سام اسپید به او دارد خودش را از مهلکه نجات دهد. بریجیت از عشقش به سام اسپید میگوید اما این ابراز علاقه هم ظاهرا تأثیری بر سام اسپید ندارد. کار به التماس میکشد و سام اسپید با خونسردی غریبی بهترین دیالوگهای کل فیلم را به زبان میآورد؛ «امیدوارم از اون گردن قشنگت دارت نزنن، عزیزم! شاید شانس بیاری و ابد بگیری. در اون صورت، اگه دختر خوبی باشی بعد 20سال میآی بیرون. برات صبر میکنم اما اگه دارت بزنن، همیشه یادت خواهم بود.» سام اسپید با بیرحمی، زن موردعلاقهاش را تسلیم پلیس میکند. مجسمه شاهین مالت هم که کلی آدم سر بهدست آوردنش با هم جنگیدند و برایش مرتکب قتل و جنایت شدند قلابی از کار درمیآید. بریجیت سوار آسانسور شده و نردههای آسانسور ما را، هم یاد زندان میاندازد و هم پایینرفتنش حسی از سقوط را تداعی میکند. نگاه تلخ سام اسپید در این صحنه این احساس را به ما منتقل میکند که او هم مثل بریجیت در حال سقوط است. در انتهای داستان بهنظر میرسد برندهای در کار نیست و ما با کلکسیونی از آدمهای بازنده طرف هستیم.
چهار شنبه 21 مهر 1400
کد مطلب :
142755
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/wp438
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved