سعید کیائی
برنده یا بازنده شدن، همانقدر مهم است که بودن یا نبودن؛ وقتی برنده بودن، نشان از حضور یا اجازه حضور در یک آوردگاه دیگر را بدهد. بنابراین، طبیعت آدمی است که دوست دارد برنده باشد. این طبیعت اگر کمی بَدَویتر باشد، تفاوت چندانی با قانون جنگل ندارد.
قانون جنگل عبارت سادهای دارد: «بکش تا کشته نشوی»، تمام. حالا باید چه کار کرد؟ برای بردن، باید کشت؟ ما در «جنگل» زندگی نمیکنیم. حتماً شنیدهاید که از آن استاد دانشگاه معروف پرسیدند که آغاز تمدن را از کی میدانی؟ تصویر استخوان جوشخوردهای را نشان داد و گفت: «از زمانی که فردی به تیمار این بیمار نشسته است.» آنجا نه خط اهمیت داشت نه کتاب، نه هیچچیز دیگر. امر مهم، تیمارداری است. تیمارداری است که همراهی با فرد، ناملایمات را نشان میدهد. نشان از «دوست داشتن» دارد. همانقدر که عدم این همراهی، میتواند نشان از «دوست نداشتن» داشته باشد.
«بودن یا نبودن» شکسپیر برای همین است که یکی از تأثیرگذارترین بندهای ادبی در ادبیات جهان شده است. شاهزاده هملت، در این بخش از نمایشنامه، با ناراحتی بسیار جایی ایستاده که باید انتخاب کند که بماند یا بکشد! درست همانجایی که هر روز ما خودمان را در تأویلهای مختلف آن میبینیم و بین 2 انتخاب، یکی را برمیگزینیم. انتخابی که بر زندگی شخصی و جمعی ما تأثیر دارد.
در فیلمها و عکسهای مسابقه حسن یزدانی با تیلور معلوم نشد اول، اما آخرش یک نفر اشاره کرد به آن و توجهها را جلب کرد. ریزش سکهای ریشهای قهرمان جهان که زیر بار فشار 2ماه، یا 8هفته یا 62-60روزه گذشته او، بعد از باخت در فینال المپیک. جایی که بغضی دوماهه به همه بغضهای مردم اضافه شده بود و تاریخ انقضایی نامعلوم داشت که 2ماه بعد، سر رسید. داغش اما – حداقل فعلا – ماند بر چهره یزدانی. داغی که نشان از یک انتخاب بزرگ بین بودن و نبودن دارد و تأثیرش را روی لحظهای شاد کردن مردم گذاشت.
سعدی در یکی از غزلهایش مصرعی دارد که میگوید: «هرکه، بر چهره از این داغ، نشانی دارد.» گویی خط و نشانی میکشد و اشارهای میکند به همین انتخاب و اثری که دارد. جایی، لکی روی صورت یا جایی در قلب مردم. مسئله انتخاب همین بودن یا نبودن است، همین کجا بودن و کجا نبودن! با پذیرش تمام عواقبش، چرا که در برخی تیمارداریها، آدم شاید بهخودش هم دارد ضربه میزند، مثل شخصیت «ژاله» در «حکایت دریا»! کسی چه میداند.
حرف تو حرف/ در معرض انتخاب بودن!
در همینه زمینه :