فرهنگ و زندگی/ نوبت رقص رنگها
حمیدرضا محمدی
هرگاه که آفتاب به اول میزان رسد تا به اول جدی خزان باشد.
ذخیره خوارزمشاهی
پاییز، موعد رقص رنگهاست و موقع سمفونی برگها. فصلی که هرکسی را شاعر میکند و هر طبعی را به شعر میکشاند. عاشق و فارغ هم نمیشناسد و ادبیات کهن و معاصر فارسی، جایجایاش پر است از ذوقآزماییها.
همین ریزش برگهای رنگارنگ را منوچهری دامغانی در آن مسمط معروفش یادآور شده که «آن برگرزان بین که بر آن شاخ رزانست/ گویی به مثل پیرهن رنگرزانست» و حتی به باد خنک این فصل هم اشاره میکند.
افزون بر او، «خاک را دامان پر زر میکند فصل خزان/ بادها را کیمیاگر میکند فصل خزان» را هم صائب تبریزی سروده که نسبتی با همین ویژگی پاییز دارد. و البته در میان متقدمان شعرگو، فریدون مشیری از آن گفته است: «حریق خزان بود/ همه برگها آتش سرخ/ همه شاخهها شعله زرد»
سرسلسله همه شعرایی که از پاییز گفتهاند و نوشتهاند، بیگمان «مهدی اخوان ثالث» است که آن را پادشاه فصلها نامید و از برایش گفت: «باغ بیبرگی/ خندهاش خونیست اشکآمیز/ جاودان بر اسب یالافشان زردش میچمد در آن»
و جالب آنکه در میان قاطبه شعرا که از غم پاییز گفتهاند و فسردگی روح، مانند مشیری که «دلم خون شد از این افسرده پاییز/ از این افسرده پاییز غم انگیز» را و اخوان ثالث که «پاییزجان! چه سرد، چه دردآلود/ چون من تو نیز تنها ماندستی» را سرودند و در رأس همه، فروغ فرخزاد که بخشی از سرایشش «پاییز، ای سرود خیالانگیز/ پاییز ای ترانه محنتبار/ پاییز، ای تبسم افسرده» است، اما میتوان از «قیصر امینپور» هم سراغ گرفت که در سوی مقابل، به استقبالش رفته است: «سرا پا اگر زرد و پژمردهایم/ ولی دل به پاییز نسپردهایم»
بسیار است گفتههایی از شاعران فارسیزبان از فصل خریف، از برگریزان و بادبیز و البته در متون نثر و ادبیات طنز و داستانی هم حتما نشانههایی از این فصل میتوان یافت، اما شاید حُسن ختام، این عبارت از دیباچه سعدی شیرازی است که استاد قلم است و معلم در کنار نشاندن کلمات، طوریکه تصنیف و تألیف اثرش را که گلستان نام دارد، در کنار گلستان حقیقی قرار دهد و چنین شاهکاری در ادب فارسی بیافریند: «برای نزهت ناظران و فسحت حاضران کتاب گلستان توانم تصنیف کردن که باد خزان را بر ورق او دست تطاول نباشد و گردش زمان، عیش ربیعش را به طیش خریف مبدل نکند.» بیش باد...