وقتی از دو حرف میزنیم/ تو یکی نهای هزاری
آزاده بهشتی
اگر از من بخواهید دویدن را تعریف کنم، میگویم: «هنر به چالش کشیدن خود.» دویدن شکستن سدهایی است که در ذهنمان ساختهایم. وقتی ترس پیشرو شکسته میشود، هیجان بیمانندی در روح و روانت جاری میشود که مدام از خودت میپرسی چرا زودتر این سد را نشکستم. وقتی از دو حرف میزنیم _ چه آن بخشهای محدودی که خودم در این دو سال زیستهام و چه آنچه در بین دوندهها دیدهام و میبینم _ برداشتن موانع و حرکت به سمت جلوست؛ یعنی خودت را به چالش میکشی بیآنکه بدانی بعد از آن، چه چیزی منتظرت است. این به چالش کشیدن برای هرکس شکل و شمایلی دارد. از اکبر نقدی که 100روز متوالی 100ماراتن دوید تا دوندههای تریلی که 48ساعته از تهران تا شمال دویدهاند بهدنبال شکستن سدها بودهاند؛ سدهایی که برای آنها شکست و برای ما هنوز هم عجیب و باورنکردنی بهنظر میرسد. وقتی میگویم عجیب و باورنکردنی ذهنمان کج میشود سمت افکاری که مدام برایمان تکرار میکند: «مگه میشه؟ چطور ممکنه؟ و...» بهدنبال آن بازار شایعه و سخیف شمردن آن حرکت داغ و داغتر میشود، اما واقعیت موجود همان چیزی است که نمیخواهیم باور کنیم؛ «شکستن سدی که ذهن ما نمیخواهد باور کند.» نگار سماکنژاد، یکی از آدمهایی است که یک سد عظیم را شکست و هنوز هم خیلیها با کجفهمی نمیخواهند آن را باور کنند، اما واقعیت همان چیزی است که در عکسها دیدیم و در خبرها شنیدیم؛ «یک زن ایرانی برای نخستینبار در 2روز متوالی، دماوند را از 4جبهه فتح کرد.» زنی که به نمایندگی از تمام زنان ایرانی در مسیر پیدا شدن قدم برداشت. بهنظر من، نگار نماینده هر زن ایرانی است که میخواهد یک اتفاق تازه را در زندگی خودش رقم بزند و نشدنهایی که در ذهنش ساخته او را متوقف نکرده است. اگر کنار کوه، صفتهایی مانند استقامت، مقاومت، بردباری و صبر بگذاریم و غرور را هم به آن اضافه کنیم، درک صعود اینچنینی فارغ از حاشیههای واقعی و ساختگی آن برایمان ارزشمند میشود. نگار سماکنژاد قبلتر از این چالش، توانسته بود مسابقه
UTMB: Ultra-Trail du Mont-Blancرا 48ساعته تمام کند؛ همان معتبرترین مسابقه دوی استقامت در دنیا که دوندگان در آن بیش از ۱۷۰ کیلومتر مسافت و ۱۰ هزار متر ارتفاع را بهصورت متوالی طی میکنند.
او بامداد یکی از روزهای شهریور از پای کوه دماوند، صعود خود را به بلندترین قله ایران آغاز کرد. جبهههای جنوبی، شمالی، غربی و شمالشرقی جزو مسیرهای صعود او بود. صعودش شامل کوهنوردی انفرادی سرعتی برای رسیدن به قله بود تا بتواند در کمترین زمان از 4جهت به دماوند صعود کند و از این چالش سربلند بیرون بیاید.
بعد از 4بار صعود پیوسته از 4جبهه به دماوند گفت: «هنوز گیج و منگم. میخوابم و بیدار میشوم و چهره آدمهایی که این دو روز کنارم بودند میآید جلوی چشمم. میخوابم و بیدار میشوم و شب و یخ و یخچال را میبینم که چندبار پایم رویش لغزید و نزدیک بود سقوط کنم. میخوابم و بیدار میشوم و فکر میکنم روی قله بیدار شدهام و دیر شده و باید جبهه بعدی را بروم پایین. میخوابم و با خواب سرمای منفی 15درجه و باد شدید که توی صورتم میخورد خیس عرق از خواب میپرم، از ابهت این کوه کلاهم را برمیدارم و تعظیم میکنم به جلال رابوکی و همه کسانی که صعود 4جبهه دماوند را با زمانهای بهتر از من و با امکانات کمتر از من تجربه کردند.»
بعدتر در مورد این تجربه نوشت: «سؤالی که بعد از صعود به 4جبهه زیاد از من پرسیدند این بود که آنجایی که خیلی سخت بود که خیلی سرد بود و یخ و شب و یخچال بود به چه چیزی فکر میکردی که بتوانی ادامه بدهی؟ من، نگار نبودم من همه شمایی بودم که با صدها پیام و انرژی در این مسیر همراه و همقدم من شدید. من دوتا پا بودم پر از انرژی از شما و با فاصله سختترین سختترین سختترین کاری بود که در زندگی انجام دادم.»
و من فکر میکنم نگار مصداق همان بیت مولاناست
«تو یکی نهای هزاری تو چراغ خود برافروز»