• دو شنبه 17 اردیبهشت 1403
  • الإثْنَيْن 27 شوال 1445
  • 2024 May 06
دو شنبه 29 شهریور 1400
کد مطلب : 141027
+
-

چهره به چهره/ 27سال پس از آن نزاع غریب

چهره به چهره/ 27سال پس از آن نزاع غریب

صابر محمدی

اگر روزی بخواهند بوطیقای جدل در ادبیات ایران را صورت‌بندی کنند و در این‌باره کتابی بنویسند، بی‌تردید پرتکرارترین نام در نمایه اشخاص آن کتاب، رضا براهنی خواهد بود؛ منتقدی بی‌پروا با نقدی گزنده که کمتر کسی از پیشینیان و معاصرانش را می‌توان یافت که از این نقدها در امان مانده باشد. با این حال او روزی گفت که از دهه 50 به بعد از جدل قلمی دست کشیده است. این در حالی بود که دو نقد از میان نقدهای مفصل تند و تیزش را بعد از این تاریخ نوشت؛ یکی مقاله‌ای که درباره هوشنگ گلشیری نوشت و او را تا پایان عمر، بر سر زخمی که خورده بود، به دشمنی با خود واداشت و دیگری مقاله‌ای در نقد رمان «کلیدر» محمود دولت‌آبادی.
 این دومی را براهنی در شهریور و مهر 1369، در مقاله‌ای حدودا 95 صفحه‌ای و در دو بخش درباره‌ کلیدر نوشت. انگیزه نوشتن این مقاله، انتشار مقاله‌ای بود که رضا فرخ‌فال درباره ویرایش متون ادبی به چاپ رسانده بود و در ضمن اشارات انتقادی خود، کلیدر دولت‌آبادی را رمانی سترگ و «رازهای سرزمین من» براهنی را رمانی پرحجم عنوان کرده بود. بخش اول مقاله با عنوان «کلیدر و رازهای سرزمین من» (ماجرای سترگ و پرحجم) و بخش دوم با عنوان «کلیدر دولت‌آبادی و زبان رمان» منتشر شد. بخش دوم این مقاله، برای نخستین بار در فروردین 1373 در شماره هشتم مجله‌ تکاپو انتشار یافت.
 کمی بعد هر دو بخش، به همراه چند مقاله‌ دیگر در کتاب «رویای بیدار؛ پیرامون نظریه‌ نگارش و خواندن متن ادبی» به چاپ رسید. انتشار این مقاله، محمود دولت‌آبادی را مکدر کرد و پس از آن، کمتر اظهارنظری از دولت‌آبادی درباره براهنی می‌یابید. بهمن‌ماه1396 اما وقتی مراسم اکران خصوصی فیلم «پل خواب» اکتای براهنی که فرزند رضا براهنی است برپا بود، دولت‌آبادی رفته بود و گفته بود که «رضا براهنی در فضای مطبوعاتی و ادبیاتی ما انرژی عجیبی بود و توانایی غریبی داشت. حضور براهنی در جامعه ادبی ما مترادف با زنده ‌نگه‌داشتن جامعه ادبی بود و ما گاهی فکر می‌کردیم که این براهنی چقدر انرژی دارد که در نقد ادبی و شعر و رمان همزمان فعال است». آن روزها خبر رسیده بود که براهنی دچار بیماری آلزایمر شده است. بعد هم که اکتای، آن روایت دردناک و خواندنی را از روند حادشدن این بیماری نوشت.
چندی پیش هم لابد دیدید آن ویدئو از محمود دولت‌آبادی را که دست‌به‌دست شد. شانزدهم مرداد به بهانه زادروز دولت‌آبادی، مراسمی درباغ موزه هنرایرانی برگزارشد و آنجا دیگران درباره آقای نویسنده سخت گفتند تا نوبت به‌خود او رسید. او از دوستان ازدست‌رفته خود محمدعلی سپانلو، احمدمحمود و... و از دوستان مهاجرت‌کرده خود مثل رضا براهنی یاد کرد و سرآخر شعری انتخاب کرد تا بخواند. از کدام شاعر؟ از رضابراهنی! اگر در جریان کدورت پرسابقه بین دولت‌آبادی و براهنی می‌بودید، برای شما هم این انتخاب عجیب بود.
شعری از کتاب منتشرنشده «که مرا لمس می‌کنند»، منتشرشده در شماره سیزدهم مجله «وزن دنیا». و بغضش می‌ترکد روی سطر: «مرا شبیه گلدان شکسته‌ای خالی بیرون در گذاشته‌اند». عجب عالمی است این رفاقت، حتی از نوع مخدوشش.

این روایت امروز به چه درد ما می‌خورد؟
دولت‌آبادی در همین مراسم به جمله‌ای اشاره می‌کند... «طول می‌کشد تا دوستی به رفاقت تبدیل شود». بله، طول می‌کشد... حتی ممکن است در طول این دوستی، کلمه‌ها را علیه هم از غلاف خارج کنیم. اما همین کلمه‌ها، روایتگر رفاقتند و روزی بالاخره کار خودشان را می‌کند، ولو به مدد اشک.

این خبر را به اشتراک بگذارید