جشنواره فیلم تورنتو برندگانش را شناخت
«بلفاست» یا بار دیگر شهری که دوست میداشتم
کاوه جلالی- روزنامهنگار-کانادا
یکشنبه شب، جشنواره فیلم تورنتو پس از 10روز برگزاری بهکار خود پایان داد و برگزیدگان دوره چهلوششم معرفی شدند. مهمترین جایزه جشنواره، بهترین فیلم از نگاه تماشاگران، به «بلفاست» ساخته کنت برانا رسید. «قدرت سگ»، بازگشت جین کمپیون به کارگردانی پس از وقفهای دوازدهساله، در حالی در جایگاه دوم قرار گرفت که پیش از آغاز جشنواره بخت نخست برای کسب عنوان بهترین فیلم بهحساب میآمد. جایزه بخش رقابتی این دوره را جنا کاتو باس از آفریقایجنوبی با فیلم «مادام خوب» از آن خود کرد. در بخش مستند بلند، تماشاگران، فیلم جدید برندگان پیشین جایزه اسکار، جیمی چین و الیزابت چای واسارهیلی را با عنوان «نجات» بیشتر از دیگر فیلمهای این بخش پسندیدند؛ و در آخر «پلنگ آناتولی» از ترکیه جایزه فریپشی (جایزه فدراسیون بینالمللی منتقدان فیلم) را به خانه برد که البته با حضور اسین کوچوکتی پپینار از ترکیه در میان اعضا هیأتداوران این نتیجه قابلپیشبینی بود.
«بلفاست» را شخصیترین فیلم کنت برانا دانستهاند؛ فیلمی که در آن کارگردان، نوجوانی خود را در این شهر پرتبوتاب در اواخر دهه60 به تصویر میکشد. ما از دریچه نگاه قهرمان او شاهد تلاش طبقه کارگر برای تأمین معاش، تنش سیاسی میان انگلستان و ایرلندشمالی، خشونتی که خشونت به بارمیآورد، سنگفرشهایی که به اسلحه تبدیل میشوند و در سطلی که به سپر، و البته تغییر آرامآرام تمام مظاهر فرهنگی در یکی از نقطهعطفهای تاریخ قرن بیستم اروپا هستیم. برانا در گفتوگوی آنلاینش با جشنواره گفت در دوران ابتدایی قرنطینه شروع به نوشتن فیلمنامه کرده است؛ زمانی که همه تنها بودند و حس عدماعتماد همهچیز و همهکس را دربرگرفته بود. او میخواست با فیلمش زمانی را یادآور شود که حس همبستگی وجود داشت و «امکان نداشت در بلفاست گم شی چون همه شهر همدیگه رو میشناختند». اما همه فیلمهای جشنواره در نگاه به مقوله تنهایی با «بلفاست» همرأی و همنظر نبودند و شاید به همینخاطر این فیلم بخت بلندتری در جلب نظر تماشاگران در قیاس با رقیبان خود داشت.
در جایی از فیلم «زالاوا»، نوید پورفرج در نقش رئیس پاسگاه میگوید: وقتی در شیشهای که مردم روستا فکر میکنند جن در آن اسیرشده است را باز کرده احساس کرده چقدر تنها و بیکس است. او در این احساس تنها نیست؛ اکثریت قریببهاتفاق فیلمهای به نمایش درآمده در چهلوششمین جشنواره فیلم تورنتو، تصویرگر شخصیتهای تنهایی بودند که مانند او -حالا یا بهاجبار یا به اختیار- در گوشهای دورافتاده از این دنیای بزرگ باید با احساس تنهایی بجنگند یا با آن کنار بیایند. اگر سروان فیلم «زالاوا» در روستایی در کردستان تنها مانده، زن و شوهر فیلم «دختر» هم به کارگردانی امانوئل مارتین کوئنسا در ویلایی تکافتاده، دور از شهر و جامعه، در جنوب اسپانیا راهی عجیب و بدعاقبت برای فرار از تنهایی برگزیدهاند؛ کریستین دانست در آخرین فیلم جین کمپیون «قدرت سگ» میگوید:« هرچند که باهم باشیم باز تنهاییم». فیلم «سنگدل» ساخته فابریس دو ویلز با شیوهای هیچکاکی/شابرولی قصه شخصیتهای تنهایش را در دهکدهای پرت در بلژیک پیمیگیرد؛ در فیلم «واگن شماره شش» به کارگردانی یوهو کوئسمانن از فنلاند (که جایزه بزرگ جشنواره فیلم کن را هم برای خالقش به ارمغان آورده) زن و مردی از هر نظر متفاوت، بهحکم همسفری، کنار هم قرار میگیرند و درست جایی که گمان میکنیم به هم رسیدهاند شبح تنهایی دوباره بر رابطهشان سایه میاندازد. در «لیک وود» آخرین ساخته فیلیپ نویس، نائومی واتس است و تلفنش و حالا باید از راه دور با فاجعه حمله مسلحانه به مدرسه پسرش روبهرو شود. در «لازم نیست کسی بدونه» به کارگردانی بولی لنرز سواحل دوردست و خلوت اسکاتلند پسزمینه عشقی نافرجام است میان زن میانسال تنهایی (اهالی ده او را ملکه یخی صدا میزنند) که برای فرار از موقعیت رقتانگیزش بهدروغ به مردی که حافظهاش را ازدستداده میگوید آنها پیش از این عاشق هم بودهاند، غافل از اینکه مرد حافظهاش را به دست خواهد آورد.«سالوم» نخستین تجربه کارگردانی ژان لوک هربولت از سنگال با ترکیب اکشن برآمده از مجموعه فیلمهای جیسون بورن و طعم وسترنهای سرجیو لئونه و فیلم ترسناکهای رده ب، تماشاگرش را به دل صحراهای آفریقا میبرد تا وسط بندبازی میان ژانرهای سینمایی، داستان انتقام و تنهایی 3آدمکش حرفهای را برایمان بازگو کند؛ همین قضیه درباره «خانه سهطبقه» نانی مورتی و «دعای خیر» ترنس دیویس هم صادق بود. در فیلم اول ساکنان خانهای سهطبقه هرکدام چنان گرفتار و تنها هستند که نهتنها از کمک به هم ناتواناند بلکه ناخواسته به دیگری آسیب هم میزنند؛ ساکن طبقه اول به خیال اینکه پیرمرد واحد روبهرو دختر کوچکش را مورد تعدی قرار داده زندگی خود و همسایهاش را خراب میکند. در طبقه دیگر ساختمان پسر همسایه شبی در مستی زنی را زیر میگیرد و در آخر زن ساکن طبقه بعدی مجبور است بهتنهایی برای وضعحمل به بیمارستان برود چون همسرش برای کار، دور از خانه است. ترنس دیوس بعد از پرداختن به املی دیکنسون، شاعر آمریکایی، در آخرین ساختهاش به نام «آمرزش» به سراغ نظامی و شاعر انگلیسی قرن بیستم، زیگفرید ساسون رفته است و به ما نشان میدهد چطور طبیعت و سرنوشت، تنهایی او را ابدی ساخته است.
در دنیای فیلمهای جشنواره تیف امسال (دستکم در آنها که من اقبال و امکان دیدنشان را داشتهام) هیچ نشانی از ویروس کووید به چشم نمیخورد؛ هیچکس ماسک به چهره نداشت و آدمها در نوشگاهی کنار هم مینشستند، در قطار به سفر میرفتند، یکدیگر را به آغوش میکشیدند، مهمانیها همچنان به راه بود و... . تعیین اینکه تا چه اندازه پرداختن بهتنهایی محصول واکنشی هنرمندانه به قرنطینه در دوران همهگیری ویروس کروناست یا شرایط تحمیلی تولید که به سبب شیوع کووید، سینماگران را به لوکیشنهای پرت و متروک کشانده، کار ما نیست. آنچه مهم است نحوه پرداختن به این تنهایی است و بررسی اینکه محصول نهایی چطور از آب درآمده است؛ مثلاً اگر با همان «زالاوا» شروع کنیم خواهیم دید که فیلم جایی میان «فیلم هنری» و- بنا به ادعای خود سازندگان اثر- «ژانر وحشت» سرگردان مانده. به لحاظ بصری نخستین تجربه کارگردانی ارسلان امیری آشکارا وامدار نوری بیلگه جیلان و بهخصوص «روزی روزگاری در آناتولی» است و از دیگر سو پا در وادی ژانر وحشت روستایی- مثلاً «خون بر پنجه شیطان»- میگذارد اما نه قدرت رسیدن به بیان صیقلخورده اولی را دارد و نه جرأت یا جسارت رسیدن به دومی را. وقتی تمام تأثیر جنزدگی به چیزی در حد خوندماغ شدن تقلیل مییابد دیگر هیچچیز را نمیشود جدی گرفت و تازه قضیه وجهی کمیک هم پیدا میکند. از طرفی نکته جالب فیلم نگاه همدلانه کارگردان به چیزی است که آن را خرافه معرفی میکند. نمونه موفق در تابخوردن میان ژانرها را در 2فیلم «انتقام مال من است، بقیه نقد پرداخت میکنند» ساخته ادوین از اندونزی و «سالوم» (که پیشتر اشارهای به آن شد) میتوان سراغ گرفت. فیلم اول ادای دینی شوخوشنگ به سینمای رزمی هنگکنگ، ملودرامهای غمناک دهههفتادی سینمای شرقآسیا و حتی نوستالژی سینمای 16میلیمتری است.
اما یکی از بهترین فیلمهای جشنواره را باید «آیا امشب تنها هستی»- عنوان فیلم برگرفته از ترانه مشهور الویس پریسلی است- دانست. تعمیرکار کولری هنگام رانندگی کسی را به قتل میرساند (یا فکر میکند که به قتل رسانده). دست سرنوشت او را بهخاطر تعمیر کولر به خانه بیوه مقتول میکشاند و آشنایی او با زن تازه آغاز ماجراست. نخستین تجربه کارگردانی شیپی ون نئونواری تلخ و سخت جذاب از کار درآمده که یادآور فیلمهای ژان پیر ملویل با سبک بصری فیلمهای اولیه وون کاروای. فیلمنامه دقیق با رفتوآمد میان گذشته و حال در عین آنکه اطلاعات ما را نسبت به موضوع کاملتر میکند، دمبهدم تنش را نیز افزایش میدهد.
این فهرست شخصیتهای منزوی و تکافتاده در جشنواره امسال را میشود ادامه داد تا در آخر به مدیر باغوحش در فیلم «پلنگ آناتولی» ساخته امر کاییس رسید؛ کسی که برای حفظ ارزشهایی که به آن معتقد است و بر هم زدن تغییری که با پول خارجی قرار است پا بگیرد (عربهای پولدار قراراست در باغوحش دست به سرمایهگذاری بزرگی بزنند و نام پروژه هم علاءالدین است) تصمیمی نامعمول میگیرد. فیلم دیگر صرفاً بر تنهایی او تأکید ندارد بلکه به شکلی نمادین خبر از انقراض نسل آدمهایی مانند او میدهد. فکرت (همان مدیر باغوحش) تنهاترین آدم جشنواره بود.