جمعه خونین57 به روایت امیر نادری
جستجوی من به نتیجه رسید
مایل نبودم فیلم- رپرتاژ درباره کشتار بسازم
نمایش فیلم «جستجو» در چند جشنواره بینالمللی و بخصوص حضورش در فستیوال کن باعث شد فیلم به عنوان سندی تصویری از واقعهای مهم که یک کارگردان موجنوی سینمای ایران آن را ساخته، دیده شود. این نمایشها بازخوردهایی هم در مطبوعات داشت؛ از جمله گفتوگویی که نشریهای فرانسوی سینما با نادری انجام داد و غلام حیدری در مجموعه معرفی و نقد فیلمهای نادری، آن را به ترجمه پرتو مهتدی منتشر کرد.
چطور شد که این فیلم را با مشارکت تلویزیون ساختید؟
مدیریت تولید تلویزیون را مسعود کیمیایی برعهده داشت. از طرف تلویزیون به او امکان داده شده بود فیلم و برنامههای موسیقی با کیفیت خوب تولید کند. در همین ایام من نیز از آمریکا بازگشته بودم و آقای کیمیایی پیشنهاد همکاری به من داد. پس از مدتی من این سوژه را انتخاب کردم، زیرا فکر کردم که اگر بخواهم از انقلاب صحبت کنم و به مسائل شخصی خانوادهها بپردازم، همچون گمشدن تعدادی از اعضای هر خانواده در طول «جمعه سیاه»، بسیار جذاب خواهد بود. قبل از هر چیز مصمم بودم تا فیلمی کاملا انسانی بسازم. در طول فیلمبرداری آقای کیمیایی برکنار شد و جای او را افراد متعدد دیگری گرفتند. با پایان یافتن فیلم، جو نیز تغییر یافته بود. فیلم را به تلویزیون دادم. تلویزیون نیز مبادرت به پخش آن کرد، ولی تاثیری را که من فکر میکردم برجا نگذاشت. برای دومین بار که به مناسبت سالگرد «جمعه سیاه» پخش شد، فیلم اثری بیدارکننده به جا گذاشت. من فیلم را 6ماه پس از سقوط شاه آغاز کردم. در آن ایام تمام روزنامهها پر از تصاویر گمشدگان بود و همین مطلب به مسئلهای اجتماعی و بسیار حاد تبدیل شده بود. من متوجه شدم که افراد کمی به این قضیه اهمیت میدهند؛ همین اهمیت ندادن موجب شد تا فیلم را بسازم. در طول جستوجوهای اولیهام متوجه شدم که سوالی را با واقعیت بسیار عمیقی دارم مطرح میکنم.
آیا خود را در تقابل با قدرت عمومی یا اشخاص دیگر یافتید؟
شما به خوبی میتوانید تصور کنید مسائل بیشماری وجود داشته، مخصوصا در ارتباط با کسانی که در این ماجرای بیرحمانه دستی داشتهاند؛ همچون رانندگان کامیون یا رانندگان بولدوزر و حتی نظامیانی که میبایست دستورها را اجرا میکردند و بعد ما تازه با خانوادههای گمشدگان مسئله پیدا کردیم؛ بسیاری از این خانوادهها گمشدن اطفالشان را نمیخواستند بپذیرند. حرکت ما امیدشان را میشکست و به جستوجوی ما ایمانی نداشتند؛ از همکاریکردن ابا داشتند؛ چراکه از نتیجه کار هراس داشتند. از جانب مسئولان با هیچ مانع و دردسری روبهرو نشدیم، چراکه مشخص کرده بودیم فیلم ما فقط درباره گمشدگان است و وارد جزئیات نیز نخواهیم شد.
قبل از آغاز فیلمبرداری برای یافتن افرادی که گمشدهای داشتند جستوجو کردیم و همینطور روی خانوادههایشان؛ چیزی حدود 700ساعت وقت روی این فیلم گذاشته شد. علیرغم تجربهای که از 8فیلم قبلی به دست آورده بودم، من مدام با مسائل مردگان، قبرستان و کشتار مواجه میشدم. این رویاروییها برای من و افراد گروهم اختلالهای روحی و روانی، که تا آن لحظه هرگز با آنها روبهرو نشده بودیم، ایجاد کرد.
آیا عدد 5هزار کشته رقم صحیحی است؟
رقمهای بسیار بالاتری نیز گفته شده است. خود من در آن جمعه معروف در جنوب کشور اقامت داشتم ولی حدس میزنم که عدد 4هزار نزدیکتر به واقعیت است.
آیا پس از نمایش فیلم در تلویزیون خانوادهها امیدشان را از دست نداده بودند؟
پس از پخش فیلم خانوادههایی بودند که بسیار تحتتاثیر قرار گرفتند؛ زیرا ما تمام امیدهایشان را از بین برده بودیم. در این لحظه که مدتی از ساختن فیلم میگذرد باید صادقانه بگویم که خانوادهها نباید همیشه در انتظار باشند.
چه کسی فرمان کشتار را داد؟
بدون شک خود شاه. گفته میشود که خودش با هلیکوپتر از بالا ناظر بوده. البته این خبری است که از هیچ منبعی موردتایید قرار نگرفته است.
بعضی از تصاویر تفکیک شده فیلم ما را به یاد آخرین کار گدار میاندازند: تصویر با حرکت تندی میایستد. در این فیلم نگاه همیشه روی درد است.
- مایل نبودم فیلم- رپرتاژ در مورد کشتار بسازم. آشنایی من و عشق من به سینمای پس از انقلاب شوروی (ورتوف، آیزنشتاین، پودوفکین) به من اجازه داد تا در مورد مواد فیلمبرداری شده به تفکر بپردازم. پس سعی کردم که سینما، تکنیک و واقعیت را با هم آشتی دهم. اگر از ورتوف و آیزنشتاین صحبت کردم به دلیل علاقهام به تصاویر آنهاست و در اینجا باید از فیلمبردارم تشکر کنم که برای دستیابی به این احساس به من کمک کرد. مایل نبودم که این فیلم یک رپرتاژ باشد، بلکه میخواستم سینما باشد. نخست اینکه عنوان جستوجو خود بیانگر است؛ من نشان دادم که از لحاظ تکنیکی این اثر جستجویی است برای سینمای ایرانی، و به عنوان کارگردان از دستور دادن اجتناب ورزیدم. بازگردیم به فیلم گدار، که میدانید پس از ساختن جستجو آن را دیدهام و بسیار هم پسندیدهام، اما در آن حدی که شما گفتید ارتباطی بین ما وجود ندارد، البته خط مشترکی داریم که فکر میکنم ورتوف باشد.
اگر من تصاویرم را تفکیک میکنم، همیشه در لحظههایی شدیدا احساسی است، زیرا بیننده باید به خوبی بتواند آنچه را که می خواهم بگویم،مثلادرد را احساس کند.روش مشابه را میتوان در شهر سنتی ایران و حتی شعر معاصر یافت.
در فیلم شما گفتوگوی بیهوده وجود ندارد و حتی به سکوت نیز میرسید.
در هر فیلمی صدا از اهمیت ویژهای برخوردار است، زیرا به اندازه تصویر شاخص است ولی توجه داشته باشید که صدا فقط گفتار نیست. در این مورد سینماگرانی چون هیچکاک (ژاندوشه، در سفری که حدود 12سال قبل به ایران کرد، از علاقه ایرانیان نسبت به هیچکاک بسیار شگفتزده شده بود)، کوبریک، گدار و فورد شدیدا بر من تاثیر داشتهاند.
همیشه از خفهکردن کلمات اجتناب ورزیدهام، زیرا هدف سینما این نیست. اصل هدف من تفهیم این مطلب به خانوادههایی بود که گمشدههایشان زیر زمین خفتهاند.
آیا پس از نمایش فیلم، خانوادههایی بودند که به دنبال اجساد عزیزانشان زمین را بکاوند؟
علیرغم ممنوعیت مذهبی، بسیاری زمین را کاویدند.
فیلمهای قبلی شما همگی در قطع 35میلیمتری بودند، چرا این یکی را به صورت 16میلیمتری ساختید؟
یک کاست 35میلیمتری 4دقیقه طول دارد، در صورتی که کاست 16میلیمتری 11دقیقه طول میکشد. از آنجا که خانوادهها بسیار صحبت میکردند علاقهمند بودم که همه صحبتهای آنها را بگیرم، تا سر فرصت بخشهای اساسی را انتخاب کنم.
ظاهرا در فیلمبرداری تخلیه زبالهها، کاویدن دریاچه و قبرهای کشتهشدگان آسودگی خاطر داشتهاید؟
اتفاقا هراسناکترین لحظهها برای من و افراد گروهم همین لحظهها بود. به شدت میلرزیدم. در مکانی که حدود 24متر ضخامت زباله بود و اجساد در 50متری زیر زمین قرار داشتند، هنوز 4 یا 5متر را نکاویده بودیم که مارها و موشها به راه افتادند و ناگهان مجسمه شاه پدیدار شد. واضح است که فیلمی از آن نگرفتیم. دیگر مطمئن بودیم که اجساد زیر پای ما قرار داشتند و من احساس رضایت میکردم که توانستهام با دوربین در جایی باشم که اجساد دفن شدهاند؛ جستوجوی من به نتیجه رسیده بود. چیزی را یافته بودم که هیچکس در ابتدای تحقیقاتم نمیتوانست حدس بزند.
پس از نمایش فیلمتان شنیدم که یک نفر میگفت ریتم فیلم خیلی کند است. البته نظر من این نیست. من هم احساس کندی ریتم را میکنم، اما ریتمی است که به نظر من بسیار شبیه فرهنگ و ادبیات ایرانی است.
بسیار خوشحالم که شما نیز متوجه شدهاید. اجازه میخواهم اضافه کنم که این ریتم مناسب سوژه فیلم است؛ یعنی ماهها انتظار برای خانوادهها تا گمشدهشان پیدا شود. شما میدانید که انتظار بسیار سخت و کشنده است. تدوین فیلم 3ماه طول کشید و من مطمئنم که این همان ریتمی است که فیلم باید داشته باشد.
این کندی در ابتدا برای نمایش وحشت و درد لازم است. در فیلم سکانسی داریم که طولش خود تاکیدی است بر صحبتهای من؛همان سکانسی که مادران فرزند گمکرده در پشت قاب پنجرهها در انتظار بازگشت عزیزان خود هستند. مایل نبودیم چون آلن رنه در «شب و مه» کار کنم. رنه در فیلم از گفتار بسیار استفاده کرده، ولی من ترجیح دادم وضعیتی به دست آورم تا بتوانم توضیح دهم و خود را بیان کنم، آن هم با سینما و نه با زبان؛ به عنوان مثال زمانی که مادری از فرزندان دفن شدهاش صحبت میکند نشان دادن و تاکید بر دفن کردن و تسلیت را ترجیح میدهم.