شرح شهر/ پیتزای قورمهسبزی
مسعود میر
درست در یکی از همین روزهای دوبهشک میان تختهگاز خورشید برای یادآوری تتمه تابستان و سحرگاههای خنک که در چارچوب تموز با خجالت به پاییز سلام میکنند، در یکی از همین کوچههایی که گاهی فراموش میکنی کوچهبودنشان را با انبوه ماشینهای بیرمق و کج و کوله که معلوم است آخر شبی بالاخره گوشهای برای خوابیدن یافتهاند و استارت خرناس را در پیاده رو زدهاند و گاهی چنان بیعبورند که دلتنگ شلوغی میشوند، درست در پیشانی یکی از خانههایی که نمیدانی عمری از چارچوبشان میگذرد یا روزگار خیلی زود فرسودهشان کرده، در قابی اینچنین که گویی ترکیبی است از دیروز و امروز و رؤیا و واقعیت، ملغمهای از اصالت قورمهسبزی و دلبری پیتزا، نگار ابروکمان و یار سیجیگوجهای، درست در چنین احوالاتی است که شهر من خواستنی میشود...