• شنبه 8 اردیبهشت 1403
  • السَّبْت 18 شوال 1445
  • 2024 Apr 27
چهار شنبه 10 شهریور 1400
کد مطلب : 139285
+
-

خورشید همچنان می‌درخشد

یادداشت یک
خورشید همچنان می‌درخشد


مسعود ثقفی ـ سخنگوی آموزش‌و‌پرورش استان تهران

  بهار ۱۳۷۳ و در دوران دانشجویی در دفتر فیلمسازی آبگون کار می‌کردم. دفتر تولید فیلم که علی‌اکبر ثقفی و احمد‌رضا درویش مدیریتش را بر عهده داشتند و قرار بود «مجید مجیدی» ۳ سال بعد از کارگردانی «بدوک» دومین فیلمش را در این دفتر بسازد. مجیدی با فیلمنامه «پدر» به آبگون آمده بود و همزمان احمد‌رضا درویش هم در حال نوشتن فیلمنامه «کیمیا» بود. مجیدی محجوب و مهربان در هفته چند روزی را در دفتر آبگون می‌گذراند و همزمان با پیش‌تولید فیلم پدر، فیلمنامه «خدا می‌آید» و «بچه‌های آسمان» را هم نوشت. یادم هست که اصرار مجیدی به استفاده از بازیگر زنی که در قامت یک زن روستایی باور‌پذیر باشد و ترجیحا شناخته شده هم نباشد، بحث و نظر‌های فراوانی را برانگیخت. در آن آمد و شدها با مجیدی صمیمی شدم. از علاقه‌ام به فیلمسازی که مطلع شد سخاوتمندانه طرح «بر بال‌های سپید» را در اختیارم گذاشت که یک سال بعد وقتی از دفتر آبگون بیرون آمدم بر اساس‌اش فیلم کوتاهی ساختم که بهمن قبادی هم که آن زمان یکی از فعالان فیلم کوتاه بود تدوینش کرد. یادم هست یک شب وقتی کار تدوین یک سکانس به بن‌بست رسیده بود قبادی با زنده‌یاد کامبوزیا پرتوی تماس گرفت و با آمدن پرتوی و تماشای راش‌ها در نهایت راه‌حلی برای مونتاژ یافته شد.
اما مجید مجیدی، در نهایت و بعد از ۶‌ماه معطلی نتوانست پدر را در دفتر آبگون بسازد. پروانه ساخت فیلم صادر نمی‌شد و ظاهراً خاکبازان، مدیرکل وقت اداره نظارت و ارزشیابی ارشاد مخالف فیلمنامه بود. در مدتی که مجیدی به دفتر آبگون می‌آمد پروانه ساخت پدر صادر نشد. عاقبت هم فیلمنامه‌اش را به مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی برد و فیلمش را در آن جا ساخت. آنچه از دوران حضورم در دفتر آبگون به یاد دارم جدای از صمیمیت مدیران این دفتر که من را به‌عنوان جوانی که هنوز 20سالش هم نشده بود پذیرا شده بودند، دوستی ارزشمند با مجید مجیدی بود؛ روزهایی که دوست و بچه محل قدیمی‌ام هم به آبگون می‌آمد و با مجیدی درباره جان فورد صحبت می‌کرد و از آرشیو فیلم غنی‌اش چند فیلم فورد را هم برای مجیدی آورد؛ روزهایی که مجیدی با ما که تازه دیپلم گرفته بودیم و وارد دانشگاه شده بودیم گرم می‌گرفت و فروتنانه به انتقال تجربیاتش می‌پرداخت. آن روزها هنوز مجیدی به‌عنوان کارگردان چهره تثبیت شده‌ای نداشت. هرچند با فیلم بدوک به فستیوال کن هم رفته بود ولی هنوز مجیدی بازیگر، شناخته شده‌تر از مجیدی کارگردان بود. بهمن ۷۴ وقتی پدر در جشنواره فیلم فجر مورد‌توجه قرار گرفت و برنده چندین سیمرغ بلورین شد داستان تغییر کرد ولی حتی بعد از این درخشش هم راحت فیلم سومش را نساخت؛ فیلمنامه بچه‌های آسمان هم تهیه‌کننده نداشت و در نهایت بعد از کلی دردسر و سختی و بشرطها‌ و شروطها توسط کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان تهیه شد و بعد از این فیلم بود که مجیدی شد چهره غیرقابل‌انکار سینمای ایران؛ نخستین فیلمسازی که به اسکار رفت و در داخل و خارج مورد‌توجه قرار گرفت‌؛ چهره جهانی سینمای ایران که هیچ وقت برای جایزه تصویر زشتی از مردمان سرزمین‌اش نشان نداد. درباره مصایب طبقه فرودست فیلم ساخت ولی هرگز نه فقرا را تحقیر کرد و نه فقر را ستود. به‌عنوان مخاطب، معمولاً با فیلم‌هایش ارتباط برقرار کرده‌ام و به‌نظرم تعدادی از فیلم‌هایش شاهکار‌های سینمای ایران هستند. به‌عنوان یک آموزش‌و‌پرورشی هم می‌توانم بگویم نمایش آثارش برخلاف بسیاری از فیلم‌های سینمای ایران، برای دانش‌آموزان مفید و سودمند است. کاراکترهای فداکار و بامعرفت مجیدی مثل علی فیلم بچه‌های آسمان و پسربچه‌های فیلم خورشید، می‌توانند الگوهای خوبی برای بچه‌های ایران‌زمین باشند؛ کاراکترهایی که جای شعار اخلاقی دادن، با روحی که خالقشان در آنها دمیده اخلاقی عمل می‌کنند و اگر هم خطایی به واسطه انسان بودن، مرتکب شوند عموما به فطرت‌شان بازمی‌گردند.
به پشتوانه رفاقتی که سابقه‌اش نزدیک به 3دهه است، می‌توانم شهادت دهم که کارگردان بزرگ امروز، همان مجیدی روزهای اول آشنایی است؛ همان چهره مهربانی که هنوز برای ما یادآور فیلم‌های اولیه مخملباف بود و در همه این سال‌ها که پیشرفت هنری داشته همچنان همان آدم با‌معرفتی است که قبلاً بود. به واسطه مسئولیتم در آموزش‌و‌پرورش هر وقت لازم بوده قدم‌های کوچکی برایش برداشته‌ام و از آن طرف موردی را به یاد نمی‌آورم که مجیدی رویم را زمین انداخته باشد. اینکه برخی منتقدان برای انتقاد و خرده‌گیری می‌گویند مجیدی عوض شده را درک نمی‌کنم؛ مجیدی مثل همه ما که در طول سالیان ممکن است تغییر کرده باشیم، تحولاتی را پشت سر گذاشته ولی در اصولی که به آن پایبند بوده ثابت‌قدم مانده است. آن عدالت‌خواهی و اخلاق‌مداری‌اش همچنان فضای آثارش را معطر کرده است. در این سال‌ها او حرفه‌ای‌تر شده، فیلم‌های بزرگ‌تری ساخته و سرزمین‌های زیادی را دیده و با هنرمندان جهانی برجسته‌ای همکاری کرده، مثل اسکاری‌های معروفی که در فیلم «حضرت محمد (ص)» همراهی‌اش کردند و زمانی که نامزدی اسکار به رؤیایی دور از دسترس می‌مانست، تا پای گرفتن جایزه هم پیش رفته، (اگر رفیق قدیمی‌اش بی‌معرفتی نمی‌کرد و بچه‌های آسمان یک سال زودتر به آکادمی معرفی می‌شد، شاید سینمای ایران 20سال زودتر نخستین اسکارش را می‌گرفت). جدای از همه اینها او هنرمندی زلال و صمیمی است و رفیقی متواضع و افتاده که فیلم‌هایش انسان‌بودن را متبلور می‌سازند‌‌. همیشه شتابنده نگاه مشفقانه و عدالت‌خواهانه این رفیق قدیمی و «خاکی» بوده‌ام که از نقطه‌نظر درستی انسان بودن را با تمام دشواری‌هایش دراماتیزه می‌کند و با آن پایان‌بندی‌های معروف‌اش، مخاطب را با رضایت از سالن سینما به بیرون می‌فرستد؛ فیلمسازی که با خیال راحت می‌شود فیلم‌هایش را برای بچه‌مدرسه‌ای‌ها نمایش داد و مطمئن بود که خروجی‌اش درس اخلاق و انصاف و انسان بودن خواهد بود.  اعتقادش به فرجام نیک قابل‌تقدیر و انتقادهایش از منظر عدالت‌خواهی اجتماعی، صادقانه و مصلحانه، تعهد و تقید اخلاقی‌اش را نمایان می‌کند؛ هنرمند برجسته‌ای است که نمی‌شود به دوستی با او مفتخر نبود؛ از آن رفقای نابی که همیشه خیالت را تخت نگاه می‌دارد که همیشه سر جای درستش خواهد بود و هیچ وقت پشت‌ات را خالی نخواهد کرد و خورشیدش هم همچنان می‌درخشد و در این سینمای کم‌اتفاق و در دل این همه مصیبت و دشواری، نشانه‌ای است آشکار بر هنر بی‌بدیل هنرمندی که کنار قریحه سرشارش، نان قلب پاکش را می‌خورد و مثل سکانس فینال خورشید، در نهایت راهی برای خروج از بن بست می‌یابد‌. 

این خبر را به اشتراک بگذارید
در همینه زمینه :