زندگی پدیا/ دفترچههایی که در گذشتهها ماندند
مریم ساحلی
یکی از صبح راه افتاده توی سرم و هر چند دقیقه یکبار میگوید: پس کی قرار است کشوی خرت و پرتها را مرتب کنی؟
خانهتکانی عید، سرجایش اما تابستان که به پایانش نزدیک میشود، خانههایمان با زبان بیزبانی میگویند، یک رفت و روب اساسی دیگر لازم است.
حریف آدم توی سرم نیستم. دستمال بهدست سلانهسلانه راه میافتم سمت اتاق. کشو را میکشم بیرون و خرت و پرتها را درمیآوردم؛ خردهریزی که شاید سالها لازم نباشد برویم سراغشان، اما نمیشود هم دورشان انداخت. بعضیهایشان ممکن است یک وقت بهکار بیایند، اما سوای این احتمال ضعیف به بعضی از آنها خاطراتی چسبیده که نمیشود، ندید گرفت. جلد سورمهای دفترچه تلفن قدیمی دستم است که یک ورش از کوکهای شیرازهاش، آویزان میشود. آنوقتها که حضور صمیمانه موبایلها را در خواب هم نمیدیدیم، دفترچه تلفنها را عزیز میداشتیم. حروف الفبا بهترتیب، دنبال هم روی لبه صفحات ردیف شده بودند. اسامی فامیل و دوست و آشنا را براساس حرف اول اسمشان در برگهایش مینوشتیم. بسیاری از شمارهها را از بر بودیم، اما خیلی از اوقات هم ناچار بودیم به دفترچههای تلفن رجوع کنیم. آن سالها یکی از هدایای تبلیغاتی شرکتها و کسبوکارها همین دفترچههای تلفن بود که نوروز میرسید دستمان. اندازه، کیفیت و زیبایی آنها بسته به طول و عرض و ارتفاع کسبوکار اهداکنندگانش بود. خانهتکانی و خرید عید که تمام میشد، نوبت به پاکنویس کردن دفترچه تلفن میرسید. بزرگترها تأکید میکردند، کلمات خوانا و درشت نوشته شوند. جدا از این دفترچهها که همه اهل خانه سراغش میرفتند، دفترچههای کوچکی هم بود که در جیبها یا کیفها جاخوش میکردند. اصلا یکی از نشانههای بزرگ شدنمان همین بود. اول شماره تلفنهای همکلاسیها را مینوشتیم و تا چشم برهم میزدیم نوبت میرسید به شماره همکاران.
برگهای زرد و نزار دفترچه تلفن قدیمی را ورق میزنم. اسمها مرا میبرند به گذشتهها. شمارهها 4رقمی هستند. انگار هزار سال از آن روزها گذشته است.