چهره به چهره/ بوقلمونچرانی کدخدارستم در دعوای نیما و جلال
صابر محمدی
جلال آل احمد عموما بهعنوان یکی از حامیان اصلی نیما و جریان شعری او شناخته شده است. اگر بخواهیم فهرستی تهیه کنیم از معدود موافقانِ نخستین نیما که در دهههای 20 و 30 برای او رگ گردن بیرون میدادند و مقابل خیل مخالفانش سینه سپر میکردند، به این اسامی میرسیم به لحاظ قدمت: ضیاء هشترودی، جلال آل احمد، ابوالقاسم جنتی عطایی، احسان طبری و مهدی اخوان ثالث. به لحاظ قدمت، هشترودی اول است، از منظرِ مزاج آتشین و دفاعِ تمامعیار جلال را باید بر جایگاه نخست نشاند و در مداومت و کیفیتِ دفاع نیز لابد به اخوان باید اشاره کرد.
آل احمد، برتنکردن ردای دفاع از نیما و جلوداری در لشکر رنجور او را از تیرماه 1329آغاز کرد؛ دفاعی که استراتژیاش مبتنی بر حمله بود و تا آذرماه آن سال طول کشید. جلال 6ماه در نشریه «ایران ما»ی هفتگی، سلسله مقالههایی در ستایش کار نیما و دفاع از شیوه نوین او نوشت، هر چند این مقالات با ورود هتاکانه پرتو علوی ناتمام ماند. بعد جلال مقاله معروف «مشکل نیما» را نوشت و اردیبهشت 1331در شماره پنجم «علم و زندگی» منتشرش کرد. پیش از این هم در چند کنگره به جدل با مخالفان نیما پرداخته بود. مرگ نیما، پایان کار جلال در دفاع از شاعر یوش نبود. شاید معروفترین مقالهای که تاکنون درباره نیما نوشته شده، «پیرمرد چشم ما بود» باشد؛ متنی که نیما در آذر 1340آن را نوشت. «نیما دیگر شعر نخواهد گفت» را هم که در آذر 1338نوشته بود.
رفاقت، همسایگی و همکاری نیما و جلال، کوتاه بود اما عمق و کیفیتی کمیاب داشت. نخستین دیدار آنها در تیرماه 1325و در کنگره نویسندگانی اتفاق افتاد که در خانه «وکس» برپا شده بود. تا پایان سال 1326هم جلال 2 بار با شاملو رفته بود به خانه نیما که آن هنگام در خیابان پاریس زندگی میکرد. تا آخر دهه 20 هم 2بار دست سیمین را گرفته بود و برده بود خانه جدید نیما و عالیهخانم در دزاشیب شمیران. از آنجا هم که همسایگیشان آغاز شده بود. اما این، صورت کاملی از رابطه دوستانه جلال و نیما نیست. در این میان، برخی بزنگاههای کدورت و مقابله هم هست که کمتر به آنها اشاره شده است. از نخستین باری که جلال با حذف سطرهایی از «پادشاه فتحِ» نیما، آن را در نشریه احسان طبری منتشر و نیما را آزرده میکند که بگذریم، میرسیم به اندکی پیش از کودتای مردادماه 1332.دقیقا 60روز پیش از آن. شماره 42هفتهنامه «نیروی سوم» که روز آدینه 29خرداد 1332منتشر میشود، نامهای عجیب به نیما در خود دارد. نویسنده نامه، «کدخدا رستم» است! ترجیعبند نامه، که نویسندهاش از امضای نیما پای اعلامیه حزب توده عصبانی است، این است: «دوست پیرشدهام آقای نیما». نامه، چندان محترمانه نیست و نیما را متهم میکند که از هراس توطئه سکوت اهالی حزب، به دامان آنها غلتیده است. بین نامههای نیما، نامهای به جلال آل احمد است که در همین
خرداد 1332نوشته شده است، یحتمل در همان روز انتشار نامه کدخدارستم یا فردا یا پسفردایش. نیما نویسنده آن نامه را شناخته است: «دوست جوان من، من شما را به هر لباسی که دربیایید میشناسم. چرا خودتان را از من پنهان میدارید بوقلمونها را پیش انداخته میخواهید به من بگویید که کدخدارستم هستید ولی شما او نیستید من میدانم شما جلال آل احمد هستید که به این صورت درآمدهاید. [...] شما که سینهتان از رنج مالامال بود و میگفتید «از رنجی که میبریم»، به عقلم نمیرسد چطور در زمان پیری من، سینه را به کوره آتش و فولاد تبدیل کردهاید». نامه مفصل است و اینطور تمام میشود: «امیدوارم که پیر شوید مثل من که پیر شدهام. این، بزرگترین دعایی است که پیران در حق جوانان میتوانند داشته باشند»؛ کنایهای زیرکانه به خطابهای طعنهآلود جلال که نوشته بود «دوست پیرشدهام نیما».
این روایت امروز به چه درد ما میخورد؟
جلال عصبانی بود که حزب توده، نیما را زینتالمجالس مطبوعات سیاسی خودشان کردهاند. نیما در پاسخ نوشت که «مگر در عالمی که شما زندگی میکنید دانستن، انحصاری است برای خود شما؟»
جلال کمتر از یکماه بعد در نشریه «جرس» نوشت که از حملهاش به نیما پشیمان است. بعد از مرگ نیما هم نوشت که او و آقای شاعر سیاست را کنار گذاشتند و پس از آن 2 نامه، ماجرا را ندیده گرفتند.
سیاست که نه، اما تداخلِ تحزب در عاطفه، مخل رفاقت است دوستان؛ نیست؟