گپ و گفت با قاسم زارع زاغه؛ چهره آشنای تلویزیون و سینما
من و تئاتر هگمتانه
حسین زندی:
قاسم زارعزاغه را بیشتر بهعنوان بازیگر سینما و تلویزیون میشناسیم اما وقتی پای صحبتهایش مینشینیم یک دنیا تجربه از دنیای تئاتر برایمان روایت میکند. بازیگری که درهای دنیای هنر از شبهای پنجشنبه و قبرستان همدان که در آن نقالی و پردهخوانی اجرا میشد، به روی او گشوده شد و حالا از هنرمندانی است که در دنیای ذهنی خیلی از ما آشنا و ماندگار است. در این گفتوگو از دالان خاطرات زارعزاغه از کوچه پس کوچههای همدان میگذریم و به راههای پر پیچ و خم تئاتر میرسیم.
شما همدانی هستید؟
بله من در اول فروردین 1336در جنوب شهر همدان و در خانوادهای متوسط در ابتدای کوچه قصابان روبهروی گنبد علویان که ته آن بنه بازار و ته شهر بود بهدنیا آمدم. ته بنه بازار به خیابان باباطاهر میخورد که بیابان بود و محل بازی ما محسوب میشد. آرامگاه باباطاهر تپه کوچکی بود و روی آن کلبه محقر چوبی گذاشته بودند و میگفتند اینجا آرامگاه باباطاهر عریان است و پایین تپه خان آقایی بود که دراویشی که به باباطاهر ارادت داشتند در آنجا جمع میشدند و شعر میگفتند و میخواندند.
کوچه قصابان در ابتدا به حمام حاج قاسم معروف بود و خانه ما درست پشت حمام حاج قاسم بود که یک سمت آن گنبد علویان بود و کمی جلوتر امامزاده عبدالله(ع) بود و صدمتر پایینتر قبرستان شهر شروع میشد. قبرستان شهر حکایتی داشت و من شبانهروز ثانیهشماری میکردم شب جمعه شود که من به قبرستان بروم چون در همدان آن روزگار تمام شهر باید میآمدند و به اموات سر میزدند و همین باعث شده بود آنجا پاتوق پرده داری و معرکهگیری و نمایش پهلوانی بود و من همیشه برای پنجشنبهها روزشماری میکردم.
من نخستین بار خلیل عقاب را که با خرسش کشتی میگرفت در این قبرستان دیدم. از اینجا قصه من شروع شد و رابطه من با نمایش و بازی و بازی کردن شکل گرفت. دبستانم را در دبستان نمونه پشت مسجد میرزا داوود در خیابان باباطاهر گذراندم. بعد از دبستان وارد دبیرستان علویان شدم. دبیرستان ما نزدیک دانشکده کشاورزی همدان بود که تازه افتتاح شده بود و هر روز از 12تا 2برای دانشجویان نمایش فیلم داشت. آن روزها همه دغدغه من فیلم و سینما بود و اینکه قایمکی بروم سینما و اصلا پول سینما را چطور جور کنم.
ورودتان به عرصه بازیگری چگونه بود؟
یک روز که برای دیدن فیلم رفته بودم، جلوی در یک آگهی دیدم که روی آن نوشته شده بود در مرکز آموزش تئاتر هنرجو پذیرفته میشود. به مرکز آموزش تئاتر رفتم که رضا کشانی کارشناس تئاتر آن بود. در آزمون قبول شدم و ورودم به تئاتر جدی شد.
قبل این اتفاق تئاتر دیده بودید؟
تا چهارده سالگی فقط نمایشنامه آدم و حوا به کارگردانی رضا کشانی را دیده بودم، اما فیلم زیاد دیده و کتاب هم خوانده بودم. کلاسهای مرکز تئاتر برایم خیلی مهم بود. و من از آنجا خیلی آموختم و نمایشنامه «مقصر کیست» کار عملی ما در آن دوره بود که سال 1350آن را روی صحنه بردیم.
گروه چگونه کارش ادامه داشت؟
قبل از ما گروه تئاتر هگمتانه بود که شامل احمد بیگلریان، صادق آشورپور، زندهیاد ایراندخت میرهادی، مهیندخت صفییاری و اکبر کشانی که برادر رضا کشانی بود و کارهای بزرگ انجام میدادند. ما نیز گروه بوعلی را تشکیل دادیم که آدم و حوا و چندین نمایشنامه دیگر حاصل کار این گروه بود.
چند تئاتر ازجمله «صبح طلوع میکند» نوشته «ابراهیم مکیی»، «سگی در خرمن جا» «نوشته نصرت نویدی»، «همراهان» نوشته ایرج حافظی که یکی از بچههای همدان بود، «ما را مس کنید» ناصر ایرانی و «معدنچیان» که همگی در خانه فرهنگ اجرا میشد، ازجمله کارهای آن روزهاست که کارگردان همه آنها رضا کشانی بود. از همان گروه در ادارهکل فرهنگ که بعد شد خانه نمایش استخدام شدم که آن زمان ماهانه مبلغی حدود 100یا 150تومن به من میدادند که در آن زمان خیلی پول بود. چون حقوق بگیر هم شدم دیگر تئاتر کار جدی من شد.
واکنش خانواده چطور بود؟
تا یک مقطعی خانواده اصلا نمیدانستند که من کجا میروم و برنامه من چگونه است. خانوادهای سنتی داشتم که با فضای تئاتر بیگانه بودند و برای تماشا هم نمیآمدند. در نمایشنامه «ما را مس کنید» که نقش سیاه را من بازی کردم صورتم را سیاه میکردم و لباس قرمز میپوشیدم و کار میکردم، کسانی که نمایش را دیده بودند به پدرم گفته بودند که پسرت گلی میپوشد و صورتش را سیاه میکند و با دایره زنگی میرقصد. پدر من هم حساس شده بود. پدر من خیلی به من اعتماد داشت و تا آن زمان هم از من نپرسیده بود که کجا میروم و چه میکنم، اما یک روز پرسید تا الان کجا بودی، شنیدم گلی میپوشی و صورتت را سیاه میکنی و میرقصی. کارم را توضیح دادم و گفتم مثل حاجی فیروز که شبهای عید در خیابان میآید که قصه همین آدمهاست نقش بازی میکنم و او پذیرفت.
پشتیبان خاصی داشتید که توصیهای بکند و کمک فکری بدهد؟
آقای دهکان یکی از دبیران بزرگ ادب و فرهنگ همدان بود و ادبیات فارسی تدریس میکردند. او یک روز گفت شنیدهام تئاتر کار میکنی. یک چیز میگویم که پند گوشت باشد و آن اینکه دنیای فرهنگ و هنر قله نیست که فتح کنی، اقیانوس بیکرانی است که تو هم به داخلش افتادهای، مواظب خودت باش. این جمله هنوز در گوش من مانده و صدا میکند.
شاخصترین تئاترهایتان چه بود.
مقصر کیست، سگی در خرمن جا، ما را مس کنید، صبح طلوع میکند، بلبل سرگشته، معدنچیان، پهلوان کچل، آل، بیشههای کردستان، عروسکها وماه بالا میآید، تعدادی از تئاترهایم بود که در آنها ایفای نقش داشتم. بیشههای کردستان برای سال 54است. بعد از آن گروه تئاتر بوعلی از هم پاشید و ما جذب تئاتر هگمتانه شدیم. نصرالله عبادی بهعنوان پیشکسوت و مرحوم جلال میرزاپور برای تشکیل گروه آزاد و مستقل پیشگام شدند که بتواند آن گروه هم فعالیت کند و گروه آزادشهر تشکیل شد. تئاتر آل را کشانی تمثیلی کار کرد. محور تئاتر خرافات بود و زائویی که بچه به دنیا میآورد، تا هفت شبانه روز اول مواظب بود که آل نیاید و بچه را بدزد و ببرد چرا که قدیمیها میگفتند چنین میشود. اجرای این نمایشنامه بسیار سرو صدا کرد. سال 56بعد از گرفتن سیکل به سربازی رفتم. در سربازی من جزو گردان پلیس بودم که گروه هنری داشت و پذیرفتند که من در آنجا کار کنم و حین سربازی هم کار تئاتر کردم، اما با انقلاب 57بهخاطر شلوغی فعالیتها کمتر شد. اما بعدها از همان مرکز تئاتر همدان فارغ التحصیل شدم.
بعد چه کردید؟
به تهران آمدم تا انواع و اقسام نقشها را بازی کنم و از نقش سیاه و نقالی تا همه نقشها در سگی در خرمن تا نقش پیرمرد 80ساله را بازی کردم و حتی نقش نوجوان 14ساله را بازی کردم.
در دوره سربازی هم نمایشهای خاص دوره سربازی مانند خدمت زیر پرچم، سپاه دانش، سپاه بهداشت چه ویژگیهایی دارد را اجرا کردیم. اردیبهشت 58به همدان برگشتم و «گفتوگوی شبانه» را که اکبرعاقلان و جلال میرزاپور هم در آن بازی میکردند و بعدماه بالا میآید نوشته عباس نفری و من و مهندس را اجرا کردیم. عباس شیخ بابایی دانشگاه هنرهای دراماتیک تهران قبول شده بود و من هم با او به تهران رفتم.
آن زمان با عباس با بهرام ابراهیمی، محسن ابراهیمی و محمد شمیری و خیلی افراد دیگر همکلاسی بود. تنها کار من شده بود رفتن به دانشگاه، اداره تئاتر. در اداره تئاتر با احمد خراطها و حسین احمدینسب که کار تئاتر میکردند شروع بهکار تئاتر کردم و سال 60نمایش «خیام» کار شیخ محمد خیابانی را کار کردیم که نوشته محمود حیدری بود.
سال 61کارزار که حسین احمدینسب کارگردانی کرد و چند نمایش دیگر اجرا کردیم. مدتی بعد در اتاق عمل ارتوپدی بیمارستان شهید فیاض بخش امروزی مشغول بهکار شدم، چون بهکار نیاز داشتم و درآمد تئاتری در کار نبود. صبح تا دو بعدازظهر بیمارستان بودم و بعد از آن هم به اداره تئاتر میرفتم. حدود 10سالی در بیمارستان بودم و زمان جنگ به جبهه هم اعزام شدم.
چه سالی ازدواج کردید؟
سال 60ازدواج کردم. نخستین بار همسرم را در سر تمرین تئاتر دیدم. همسرم در نمایش کچل کفترباز که در کانون اجرا شد بازی میکرد. در چند اجرا هم ایشان را دیدم. البته تخصص ایشان تئاتر نبود بلکه موسیقی بود که در آن زمان چون موسیقی تعطیل بود ایشان گرایش تئاتری داشت چون پدر و مادرش از هنرپیشههای معروف گیلان بودند. سال 60بعد از اینکه حقوق بگیر بیمارستان شدم ازدواج کردیم و خیالم راحت شد و ایشان هم در حفظ و اشاعه موسیقی در آن زمان تدریس میکرد و مدرس موسیقی بود.
چه زمانی به کارگردانی فکر کردید؟
از من خواسته شد در جشنواره تئاتر دانشجویی کار انجام دهم و من نمایشماه بالا میآید را که در همدان کار کرده بودیم، کارگردانی کردم که تالار مولوی اجرا شد و بهعنوان نخستین کارگردانی من به ثبت رسید. همان سال آقای منتظری انجمن نمایش تهران را راه انداخت و من هم عضو آن شدم. همین زمان پرونده انتقالی من کلید خورد و از وزارت بهداشت به فرهنگ و ارشاد اسلامی منتقل شدم.
کتاب تاریخچه تئاتر همدان را بهطور فشرده بگویید.
من تمام عمرم را از چهارده سالگی در این وادی بودم و از همان روز اول خیلی حرفهای کار کردم و الان هم بازنشسته اداره تئاتر هستم. چندی پیش کتاب تاریخچه تئاتر همدان به دستم رسید که نوشته نصرالله عبادی و محمدجواد کبودرآهنگی بود.
وقتی کتاب را مرور کردم غمگین شدم و دلم سوخت چون این شهر مهد تاریخ و فرهنگ و تمدن است و تا به عصر حاضر برسد فراز و نشیب زیادی گذرانده و بزرگان ادب و فرهنگ در آن زیستهاند و آموختهاند. اما این کتاب بهشدت ناقص است.
بچههای شیراز، خراسان، اصفهان و همه اینها از ما قویتر هستند و همدان خیلی ضعیف است و نمیشود به آن تکیه کرد.
31فیلم تلویزیونی کار کردهاید. از این فیلمها بگویید.
اولین کارم صنوبرهای سوزان کار عباس شیخبابایی در سال 63 بود. بعد بوی پیراهن یوسف به کارگردانی ابراهیم حاتمیکیا را در سال 77کار کردم که با این فیلم دیده شدم.
بعد آژانس شیشهای، رقص شیطان، موج مرده، سفر به فردا، آواز قو کار سعید اسدی، خانهای روی آب کار بهمن فرمانآرا و دختر شیرینیفروش، ایرج طهماسب و مزرعه پدری با زندهیاد رسول ملاقلی پور و جایی برای زندگی محمد رضابزرگ نیا را کار کردم. من بنلادن نیستم کار احمد طالبی نژاد پیک نیک در میدان جنگ کار سیدرحیم حسینی، زاگرس ساخته محمدعلی نجفی در سال 84و همان سال سنگ، کاغذ، قیچی سعید سهیلی را بازی کردم.
اخراجیهای یک را در سال 85کار کردم. ساعت 21مسعود آبپرور در سال 85، فرزند خاک محمد آهنگر و پنالتی کار خانم شاهحسینی از دیگر کارهای من است. کودک و فرشته ساخته مسعود نقاشزاده در سال 87، اخراجیهای 2در سال 87و نفوذی ساخته احمد کاوری از دیگر کارهایم است. دمکراسی در روز روشن در سال88و خاک و آتش را در 89برای صباغزاده بازی کردم. اخراجیهای 3سال 89کار شد و سال 90سگهای پوشالی را برای رضا توکلی بازی کردم.