بازیهای زبانی
خب؟!
روبرت صافاریان:
«توی مهمانی ... هی میدادند آدم بخورد. آدم هم بیکار بود، خوب هی میخورد.»
یک بار دیگر این جمله را بخوانید. حتماً شما هم احساس میکنید که اشکالی در نوشتن «خوب» وجود دارد. لابد پیش خودتان میگویید، درستاش «... خُب هی میخورد» است.خب! در این صورت، شما هم مثل بیشتر فارسیزبانان حتماً موقع خواندن این جمله «خوب» را «خُب» خواندهاید. اما این جمله به عنوان شاهد مثال در یکی از فرهنگهای بسیار خوب فارسی محاورهای؛ یعنی «فرهنگ فارسی عامیانه» نوشته ابوالحسن نجفی آمده است.
نخستین چاپ این فرهنگ در سال ۱۳۷۸ منتشر شده است؛ یعنی کمتر از دو دهه پیش. در این مدت چه اتفاقی افتاده است؟ چرا نجفی ننوشته «خُب»؟ خُب! یک دلیلش این است که این مثال هم مانند نمونههای دیگر آن فرهنگ، ازیک کتاب قصه گرفته شده، یعنی از کتابی از مهشید امیرشاهی که در سال ۱۳۵۰ نوشته شده است. اما چرا نجفی این نمونه را ذیل مدخل «خوب» آورده است؟ در حالی که میدانیم این جا معنی خوب مورد نظر نیست.
«خوب» یعنی نیکو و زیبا و گاهی هم زیاد؛ مثل وقتی میگوییم «خوب خوردم» و گاهی هم به معنای به اندازه کافی است؛«خوب نگاش کن». اما خُب معنیهای دیگری دارد. «خُب هی میخورد» در جمله ابتدای این نوشته یعنی «طبیعتاً»هی میخورد. وقتی کسی حرفی میزند و ساکت میشود، مخاطب ممکن است بگوید «خب؟» یعنی منظورت چیه؟ یا بعدش چه شد؟ یا چه نتیجهای میخواهی بگیری؟ و البته معنیهای ظریفتری هم دارد. در این معانی هرگز نمیشود به جای «خُب» گفت «خوب».
اما در این هم شکی نیست که خُب همان خوب است، یعنی همان واژه خوب که در برخی کاربردها، تلفظ آن عوض شده و در تلفظ جدید به تدریج معانی جدیدی یافته و این معانی جدید با این تلفظ متفاوت پیوند خورده است. میتوان تصور کرد که زمانی کسی چیزی را تعریف میکرده و مخاطبش گفته تا اینجا که گفتی خوب، یعنی درست، اما ادامهاش چیست؟ یا چه نتیجهای میخواهی بگیری؟ و با متداولشدن این کاربرد،«خوب» هم در این کاربرد شده «خُب». اما هر چه هست، گذشته از این فرض، خوب و خُب از هم جدا شدهاند و خُب حالا که جدا شدهاند، باید به دو شیوه نوشته شوند. همان طور که در عالم واقع، یعنی در زبان زنده گفتار، به دو شیوه تلفظ میشوند.
اما شاید بتوان گفت که مهشید امیرشاهی و نویسندگان همدورهاش در دهه پنجاه هم این نکته را میدانستند، منتها حساب میکردند که خواننده طبیعتاً در جملهای مثل نمونه بالا، خودش خوب را خُب میخواند (همان طور که مثلاً «و» کلمه «خواهر» را نادیده میگیرد و میخواند «خاهر»). این فرض خیلی غیرمنطقی نیست و بخصوص در خواندن ذهنی بسیار اتفاق میافتد. ما بیشتر گفتوگوهای داستانها را محاورهایتر از آن چه نوشته شدهاند میخوانیم.
خواننده میتواند بپرسد، خُب! اگر این طور است، امروز چرا مینویسیم خُب؟ یکی از دلایل این امر آن است که امروز در نگارش فارسی بیش از گذشته از علامتهای فتحه و کسره و ضمه استفاده میکنیم. علتش هم شاید این باشد که تکنولوژی جدیدِ نوشتن، یعنی استفاده از کامپیوتر، این کار را آسانتر کرده است. دیگر این که آگاهی به برخی از مشکلات خط فارسی بیشتر شده و کوششهایی برای رفع این مشکلات به عمل میآید.
شکی نیست که یکی از مشکلات خط ما ابهام در تلفظ حرف «و» است که گاهی o و گاهی u تلفظ میشود و این امر مشکلات عدیدهای به وجود میآورد. گرایشی در سالهای اخیر شکل گرفته که «و» را به نشانه u به کار ببریم و به جای o از ضمه ( -ُ ) استفاده کنیم. با این تحولات حالا طبیعیتر مینماید که خُب را دیگر «خوب» ننویسیم، آن را به عنوان کلمه مستقلی به رسمیت بشناسیم، اما نکته جالب این جاست که وقتی خب به جای خوب، خوب جا افتاد، دیگر ضمه را هم نمیگذاریم و خب خالی مینویسیم.
بیشتر تحولات زبان اول در زبان گفتار روی میدهند، بعد به نوشتار روزنامهنگارانه و ادبیات داستانی سرایت میکنند و سرانجام وارد کتابهای درسی و فرهنگهای لغت میشوند. طبیعی است که این آخریها از همه صلبتر هستند و مقاومتشان در برابر تغییر از همه بیشتر است.
درست هم هست. فرهنگ زبان را نمیشود هر روز تغییر داد. اما تغییرات زبان وقتی در گفتار خوب جا میافتند، سرانجام راه خود را به فرهنگهای لغت هم باز میکنند. اینک «خُب» پیروزمندانه به عنوان مدخلی جداگانه وارد فرهنگهای جدید شده است؛ برای نمونه در «فرهنگ روز سخن» تدوین دکتر حسن انوری، مدخل جدایی را به خود اختصاص داده و چهار معنی برای آن ذکر شده است.