با نصرالله رادش که از دنیای بزرگترها خسته است
شادزیستن با کمدی رفتار
علی اصغر کشانی| علیرضا تقوی:
دیدار با نصرالله رادش در محوطه زیبا، سرسبز و پردرخت فرهنگسرای نیاوران فرصتی فراهم آورد تا زیر سایه روشن درختان کهنسال و صدای چهچه چلچلهها به بهانه نمایش زیبا، شاد و مفرح او که مدتهاست بچهها را سرگرم و راضی راهی خانههایشان میکند، با او از زندگی، از شادی و علاقهها و دلبستگیاش به صحنه بگوییم و بشنویم. رادش از خاطرات سالهای دور و همچنین از محبوبیت خود در میان بچهها گفت. این گفتوگو فرصت خوبی شد تا با هم مروری کنیم بر تازهترین حرفهای این هنرمند دوستداشتنی کشورمان. این گفتوگوی صمیمی را از دست ندهید.
نمایش حسنی و عمو رادش نمایش شاد و مفرحی است. چطور ایدهها و زمینههایی را برای شاد بودن انتخاب میکنید؟
نوع نگاه هر کسی فرق میکند. من دوست دارم شلیک خنده پی در پی و بیوقفه باشد و در سالن واکنشها را بشنوم و ببینم. با اینکه بچهها پراکنده در گوشه و کنار بخندند مخالفم. دوست دارم دستهجمعی بخندند و خندهشان بند نیاید. این نمایش با همه جذابیتهایش و با تمام علاقهای که به همه چیز آن دارم برایم کم است؛ چون ملاک من خنده است.
حتما خنده گرفتن هم دغدغهتان است؟
بدون شک! برای بچهها حتما باید کمدی رفتار داشت. کمدی موقعیت، در جای خود درست است، اما برای بچهها کمدی رفتار اهمیت زیادی دارد؛ مثلا در همین نمایش جایی که جاخالی میدهم و دو تا تکان بیشتر به خودم میدهم به حسنی میگویم: «تیرهات تموم شد یا باز هم جاخالی بدم» به اینجا که میرسم، میبینم بچهها میخندند. این نشان میدهد که کنش بدنی خیلی جوابگوست. خود من خیلی اهل کمدی رفتارم و آن را دوست دارم. جالب است که این جنس کمدی برای بزرگترها هم جواب میدهد.
با بچهها از گذشته کار کردهاید؟
در گذشته در مهدکودک هم اجرا میکردم. لازم نیست برای شناخت بچهها حتما نمایش اجرا کرد. دور و بر همه ما بچهها هستند. در جمع و در مهمانیها حوصله آدم بزرگها را نداشتم. به همین دلیل بچهها را دور خودم جمع میکردم به اتاق دیگری میبردم و با آنها بازی میکردم؛ چون از خندههای آنها کیف میکنم؛ درست مثل کودکی خودمان که سرشار از خنده بود. بچه رهاتر از آدمبزرگها هستند.
بزرگترها چگونهاند؟
آدم بزرگها وقتی جایی مینشینند، فکر میکنند اگر بخندند از شأن و منزلتشان کم میشود و سبک میشوند اما بچهها از ما بزرگترها جلو تر هستند؛ چون به این فکر نمیکنند که حالا که دارم میخندم، مثلا ممکن است همکارم مرا ببیند و به پرستیژم لطمه بخورد.
کار کردن برای کودکان سخت است یا آسان؟
کار کردن برای کودکان به شدت ترسناک و وحشتناک است. اصلا فکر نمیکردم این قدر سخت باشد؛ چون بچهها بعضی از شبها در اجرا مداخله میکنند و اجرا را تا مرز نابودی پیش میبرند.
شادی چقدر در زندگیتان تأثیر دارد؟
شادی لازمه انسان است؛ لازمه زندگی است. یک اصل بدیهی زندگی است.
خاطرهای از تأثیر شادی دارید؟
بچه که بودیم، مدرسه که تعطیل میشد بچهها خوشحال میشدند. الان هم همین طور است و این به نظرم یک مصیبت بزرگ برای مملکت ماست. دوستی داشتم که همسر و بچهاش به یکی از کشورها رفته بودند و قرار بود خودش هم به آنها ملحق شود. همسرش بچهشان را در مدرسهای ثبتنام کرده بود. دوستم تعریف میکرد، روز سوم بچه ما با این که در کشور غریبی بود و پدرش هم حضور نداشت، گفته بود؛ خانه نمیآیم و میخواهم در مدرسه بمانم. نمیخواهم شعار بدهم، اما ایمان دارم که در فضای مفرح و شاد، استرس که ضد شادی و آرامش است، از بین میرود.
این شادی روی جامعه هم تأثیر دارد؟
شادی که باشد، همه چیز بهتر میشود. جامعه شاد خلاقیت، گیرایی و همه چیز آن بیشتر و بهتر میشود.
خود شما چطور خودتان را شاد نگه میدارید؟
سعی میکنم از «مدیتیشن» کمک بگیرم؛ چون به نظرم شادی، نبودن افکار منفی است. هر چه میزان افکار منفی کم شود مقدار شادی ما بیشتر میشود.
یعنی فکرهای منفی اینقدر بر میزان ناشاد بودن ما تأثیر میگذارند؟!
تعبیر من مانند این بیت معروف حافظ شیرازی است که میگوید؛ دیو چو بیرون رود فرشته درآید؛ یعنی عامل بدبختی ما فکرهای منفی ماست. البته خودم را از این قاعده مستثنا نمیدانم. گاه فکر میکنم این افکار منفی هجوم بیشتری میآورند.
راهحل چیست؟
نوعی مبارزه کردن است. سعی میکنم بیشتر به سمت سکوت و خلوت با خودم بروم و از آلودگیهای صوتی و ازدحام و به قول برخی افراد معنوی؛ از آن لشکریان منفی که افکار منفی ایجاد میکنند کنارهگیری کنم. خلاصه باید از این فضا کنارهگیری کرد تا از نابودی رها شویم.
حالتان که خوب است جُک میگویید و بلند بلند با دوستان میخندید؟
نه! اتفاقا بیشتر علاقهمند به خاموشی ذهن هستم. خیلیها به شادی به همین شیوهای که شما میگویید میپردازند؛ یعنی با خندیدنهای بلند و قهقهه زدنها و جُک گفتنها، اما نه اهل شلوغ کاری، نه جُک گویی و نه قهقهه زدن هستم. لحظهای که خاموشم، حالم خیلی خوب است.
خندیدن را میوه شادی میدانید؟
جالب است که ما آدمها فکر میکنیم هر که دارد میخندد شاد است، اما به نظرم الزاما خنده نشانه شاد بودن نیست. خیلی از خندهها عادت است؛ یعنی طرف مثل یک ربات میماند. خود من سالها کارم این بود در مدرسه، پیش دوستان، اطرافیان و دورهمیها بگو بخند داشتم. جُک میگفتم، ادا و اصول درمیآوردم و همه را میخنداندم، اما در دلم خیلی کمتر از حالا شاد بودم.
خب! با مشکلات میشود کنار آمد یا آنها را زدود؟
اینها البته نیاز به بحثهای عمیق و ریشهای دارد، من هم که فیلسوف نیستم(خنده).
مرور خاطرات خوش هم روی دوام روابط شاد تأثیر میگذارد؟
هر کسی به گونهای خودش را شاد نگه میدارد. مرور خاطرات خوش هم جزو مدیتیشن است. بهتر است آدم یا به خودش سکوت بدهد؛ یعنی به هیچ چیزی فکر نکند- که البته کار خیلی سختی است- و یا این که به مرور خاطرات بپردازد؛ یعنی دست بگذارد روی تصاویر زیبا یا نعمتهایی که دارد؛ این گونهای شکرگزاری هم میشود. بهترین راه به نظرم همان زدودن افکار منفی است. وقتی آنها نباشند خود به خود اتفاقهای خوب میافتد. نیاز نیست افکار مثبتمان را زیاد کنیم. البته افکار مثبت ساختن هم روش پرطرفداری است، اما از نظر من اگر آن افکار مثبت اتفاق نیفتند باعث ایجاد ناامیدی و یأسهای بزرگ در آدم میشوند. درستتر این است که آدم افکار منفیاش را ساکت کند؛ باقی آن درست میشود. آن وقت از خیلی از چیزهایی که داریم میتوانیم لذت ببریم. تا این لحظه به این روش اعتقاد دارم.
خیلی از مشاغل هم درآمیخته یا مستعد غم و اندوه و ناراحتی و این قبیل مشکلات هستند، اما کمدینها و افرادی که کارشان با مقولاتی مثل تولید و اجرای طنز گره خورده و در نمایشها، سریالها و فیلمهای شاد بازی میکنند خواسته و ناخواسته در دلِ شادیآفرینی قرار دارند، بهخصوص در نمایشهایی که مستقیم با خنده تماشاچی در تماس هستند. درست است؟
به نظرم تا وقتی درگیر دو دو تا چهار تای مالی باشی خیلی اثرگذار نیست. متاسفانه شرایط ما به گونهای است که باید تلاش کنیم باشیم و این برایم ناخوشایند است. بخواهی نخواهی باید صندلیها را بشماری، فکر دغدغههای اجرایی مختلف باشی، ولی در هر حال برای خود من رفتن به یک فضای فانتزی است. از تکرار بیزارم. مهم این است که اول خودم هم مقداری با کارم حال کنم. فقط متعهد به این نیستم که خنده بگیرم. به همین دلیل دوست دارم در لحظاتی که روی سن هستم لذت ببرم. سعی میکنم تبدیل به ربات نشوم. تلاشم این است که در لحظه خوب باشم. شاید به همین خاطر اجراهای هر شب بسته به حال و هوای آن شبم دارد و با شبهای قبل متفاوت است. سعیام بر این است که یک چیز را مشابه شب قبل، حفظ شده نگویم. البته ما یک طرح و پیرنگ کلی داریم. این طور نیست که هر چه دلمان بخواهد بگوییم ولی برای اینکه لذت بیشتری از کارم ببرم تلاشم بر این است که در لحظه تراوش کند و خودم آن را تبدیل به مدیتیشن میکنم؛ یعنی تبدیل به بودن در لحظه.
این تبدیل شدن به بودن خیلی سخت است؟
بزرگترین مدیتیشنی که ما انسانها به راحتی نمیتوانیم آن را انجام دهیم، در لحظه بودن است. نمیتوانیم انجام دهیم چون دائم یک جای دیگریم و برای همین نمیتوانیم از چیزی لذت ببریم.
چقدر به ضرورت دیدن نمایشهای شادیآور باور دارید؟
آرزو میکنم زمانی برسد که آدم بزرگها بلیت تهیه کنند تا به مکانی بیایند و در آن فقط بچگی کنند. یکی از مشکلات جامعه و بخش فرهنگی ما بیتوجهی به این ویژگیهاست. توجه به این امر برای جامعه خواص درمانی دارد. معتقدم یکی از دلایل مشکلات ما بزرگترها این است که بچگی نمیکنیم. جالب اینجاست که در مملکتی زندگی میکنیم که اگر حین مصاحبه کردن مثلا آدامس بجوی یا لم بدهی میگویند، بیادبی. استارهای جهان از این راحتترند. خب لم دادن هم یک بخش از زندگی است.
بخندی میگویند چه جلف است؟
فکر میکنند کسی که میخندد موجه و آقا نیست! سبک و جلف است و کسی که کم حرف میزند؛ وزین و متفکر است. به همین دلیل فکر میکنم همین نمایش و هر نمایش مشابهی برای آدم بزرگها به شدت لازم است.
حالا این پیام دادن چقدر لازم است؟
اصلا قرار نیست پیامی در کار باشد؛ همین که دو تا آدم بزرگ مثل من و آقای نظری ادا و اصول در بیاوریم و کسی ببیند، شاید هوس کند. چه اشکالی دارد ما هم رها باشیم.
تأثیر شادی چطور میتواند در روح و روان آدم پایدار بماند؟
برای اکثر بازیگران کمدی- که من هم جزو آنها هستم- فرار است. چندان به ماندگاریاش نمیشود امیدوار بود. خیلی از فرارها خوب هستند. چند وقت پیش مقالهای از پیکاسو خواندم که نوشته بود؛ یکی از تجربههای خوشایندش بازی کردن با بچههایش با بالش بود. نوشته بود خیلیها به خاطر این کار مرا مسخره میکنند. آن آدم با آن همه عنوان و به اصطلاح؛ دبدبه و کبکبه یکی از شیرینترین لحظات زندگیاش را بازی با بچهها میدانست. حتی نگفته بود نقاشی کشیدن، اما میگفت اگر این کار را نکنم انگار فلج هستم!
از این که دارید کارهایی را میکنید که تماشاچیان از آن لذت میبرند، احساس خوشحالی میکنید؟
نمیشود این قدر رمانتیک نگاه کرد و گفت نصرالله رادش نمایشی دارد که با آن به طور کامل احساس رضایت میکند. این به نظرم دروغ است، اما تلاش میکنیم میزان احساس رضایتمان را با کارهایی که انجام میدهیم، افزایش دهیم. کارمان شاهکار خلقت نیست، اما نود درصد کسانی که آمدند احساس رضایت داشتند.
شما یکی از اعضای خاص ساعت خوش بودید که همان زمان هم مشهور شدید و بین جوانان آن موقع محبوبیت داشتید. بازیهایتان هم با شور و حرارت بود. در آیتمها هم ادا و هم فیزیک خاصی را به کار میبردید. اینها ویژگیها رفتاری شما هم بود که در بازیتان نمایان بود؟
خب! در مدرسه که چیزی را تعریف میکردم، بچهها به من میگفتند برو در جشنهای مدرسه نمایش اجرا کن. میگفتند تو یک چیز ساده را خیلی گرم تعریف میکنی ما میخندیم. اینها به نظرم ذاتی است و من هم به غریزه و ذات خیلی اعتقاد دارم. مخالف تحصیلات آکادمیک نیستم اما خیلی از کارهای موفق، از غریزه میآید.
در سریال «باغ مظفر» هم یک گریم متفاوت در نقش حیف نون داشتید. حیف نون شخصیت عجیب و غریبی بود که بازی شما به آن هویت و جان داد. چطور به روحیات و اخلاقیات آن شخصیت جان دادید؟
به الهام خیلی اعتقاد دارم. درست است که دوروبرمان آدمهایی یا تصویرها و نشانههایی را میبینیم، اما اینکه به بازیگر در حین بازی الهامی برسد، دیگر دست من و تو نیست. فکر میکنم هشتاد نود درصد لطف الهی است که به بازیگر داده میشود. به مجسمهساز بزرگی میگویند چطور این مجسمه را ساختی میگوید، این مجسمه در سنگ هست، من فقط اضافاتش را برمیدارم. یا شاعر بزرگی بود که وقتی از خواب بیدار شد، همسرش به او گفت، دیشب چه شعر زیبایی نوشتی! شاعر گفت، اما من شعری ننوشتم، اصلا وقتی هوشیارم نمیتوانم شعری بگویم. بله! ما سعی خودمان را میکنیم، اما میزان تأثیر تلاشمان به نسبت میزان الهامی که ممکن است به ما بشود، خیلی اندک است. همانطور که میدانید صورتکسازی هم میکنم، اما هیچوقت نمیتوانم یک صورتک رئالیستی بسازم. حداقل تا الان صد چهره دفرمه درست کردهام. مبنای ماجرا این است که میگویند، باید بتوانی رئال کار کنی تا بعد بتوانی دفرمه کار کنی، اما من اصلا رئال بلد نیستم!
عکسی در اینترنت از کودکیتان دیدم که با کلاه شاپو و موهای بلند بودید. عکس جالبی است. یادتان است جریان انداختن آن عکس چه بود؟
خب! آن زمان در آبادان بودیم. وقتی میخواستیم عکس بیندازیم پدرم آن کلاه شاپو را سرم گذاشت. آن موقع مادرم نذر کرده بود موهایم بلند شود تا وقتی به زیارت رفتیم آنجا موهایم را کوتاه کند.
خب! از نمایش حسنی و عمو رادش تا الان راضی بودهاید و به هدفهایی که میخواستید، رسیدهاید؟
با شعار مستقیم دادن در نمایش مخالفم. به نظرم هر پیامی باید غیرمستقیم باشد؛ چون نصیحت برای بشر امروز کارساز نیست. نمایش حسنی و عمو رادش هم با همین هدف روی صحنه رفت. یک نمایش تجربی و کارگاهی که آقای نظری با آرش میر احمدی روی آن کار کردند و با پیوستن من مقداری روی ریتم و عناصر آن کار شد و سپس با یک ماه تمرین و کار بدنی به روی صحنه آمد.
ذائقه بچهها را میشناسم
چطور میشود تواناییهای درونی بازیگری را نمایان کرد؟
جایی از آنتونی هاپکینز خواندم که گفته بود؛ آدمها یا بازیگرند یا نیستند. اگر نیستند که بساطشان را جمع کنند و اگر هستند فقط کار کار کار... کار تجربه بازیگر را بیشتر میکند. تعبیر ایرانیاش این میشود؛ کار نیکو کردن از پُر کردن است.
گروه هم در این میان خیلی تأثیر دارد. خود شما در دورههای مختلف انواع ترکیبهای بازیگری را دیدهاید. صمیمیت میان بازیگران در موفقیت یک پروژه چقدر تأثیرگذار است؟
به شدت به این موضوع اعتقاد دارم. بهترین تجربهام در سریالهای «روزگار جوانی» و «ساعت خوش» بوده است. ساعت خوش اوج این نوع نگاه بود همه راضی بودند، میزان حسادت در آن خیلی کم بود و کار همین طور میجوشید. برای همین کاری ماندگار و صمیمیتش زبانزد شد.
بازیگری را وظیفهای میدانید که باید آن را ادامه دهید یا به آن به عنوان شیوهای برای لذت بردن و سرگرمی نگاه میکنید؟
به بازیگری به عنوان وظیفه نگاه نمیکنم. دوست دارم از کاری که انجام میدهم و در آن هستم لذت ببرم.
کار در چه فضایی را میپسندید؟
فضایی که به من حال خوب بدهد؛ این برایم مهم است. کاری که در آن کیف نمیکنم حتی اگر پر سروصدا هم بشود، اما هیچوقت به آن فکر نمیکنم و حالم را هم خوب نمیکند.
حالا که کار برای کودکان کردید، فکر میکنید چقدر ذائقه بچهها را میشناسید؟
به گمانم ذاتا ذائقه بچهها را میشناسم. همین عید امسال بیشتر با بچهها بودم تا بزرگترها؛ چون خیلی حرفی با بزرگترها نداشتم. حرف بزرگترها درباره ساختمان و خرابی لوله و از این قبیل حرفهاست که بیشتر خستهام میکند. جالب اینجاست که از بچههایی که طرفم نمیآیند تعجب میکنم و به من برمیخورد؛ چون غالبا بچهها خودشان طرفم میآیند.