آشپزی؛ پرورش دیکتاتور یا تمرین مدیریت
سینا قنبرپور
وقتی مزه چیزی زیر زبانتان رفت به ندرت ممکن است خاطرههایی که با آن دارید از ذهنتان برود. مزه بسیاری از خوراکیها ما را پرت میکند به سالها قبل و دوران کودکی مان. شاید همان، نخستین باری بود که آن مزه را با زبانمان تجربه و پیام آن را به مغزمان مخابره کردیم. اما چیزهای دیگری هم هست که به شکلی بسیار زیرپوستی و نامحسوس، آرام آرام از طریق خوراکیها به خوردمان میرود. برای همین است که بهنظر میرسد هرکسی بهویژه آنها که میخواهند در امور کلان کشور مدیریت کنند باید آشپزی و مدیریت آشپزخانه را کارآموزی کرده باشند. اما نکته دیگری که از آشپزی و مدیریت آشپزخانه در جامعه رقم میخورد، پرورش افرادی است که آرامآرام به دیکتاتور شدن، خودرای شدن یا دمکراتشدن سوق داده میشوند، بدون آنکه در دانشگاه یا مدرسه خاصی آموزش دیده باشند. در واقع این بچههای ما هستند که براساس یک مدل خیلی ساده در خانواده به دیکتاتورها یا دمکراتهای آینده تبدیل میشوند. توضیحش ساده است. همه ما در خانه و خانواده تابع برنامه غذایی بودهایم که مدیر آشپزخانه آن را ارائه کرده است. خواه مادر یا پدر یا در خانوادههای پرجمعیتتر اعضای دیگر خانواده. بهطور معمول چه مادران شاغل بوده باشند و چه خانهدار، عمده بار آشپزی برعهده آنها بوده است. همین وضعیت سبب شده برنامه آشپزی خانوادهها و در نتیجه آن غذایی که برای اعضای خانواده تدارک دیده میشود تابع نظر یک نفر باشد. اصلا همین که پدران نقش کمتری در آشپزخانه دارند چه از منظر تنوع و چه از منظر کیفیت طبخ غذا سبب شده تا محدودیتهایی ایجاد شود. حال فرض کنیم به شیوه سنتی مادران برنامه آشپزی را تدارک دیده و وعدههای غذایی هر روزه را آماده میکنند. اگر پای درددل مادران نشسته باشید یکی از کابوسهایشان این است که امروز چه غذایی درست کنند؟ چه غذایی که تکراری نباشد، باب طبع همه اعضای خانواده باشد، طبق موجودی موادلازم اولیه غذا پیش برود و مطابق با اقتصاد و سبدخرید خانه باشد. مثلاً یک نفر غذاهای تند دوست ندارد و دیگری از طعم سیر خوشش نمیآید. یکی نباید غذای چرب و دیگری نباید نشاسته زیاد بخورد. گروه کربوهیدراتها را چهکسی دوست دارد؟ با اقتصاد کنونی که خرید گوشت و گروه پروتئینها و لحاظ کردن آنها در برنامه غذایی هم که اصلاً کار سادهای نیست. وای به حال وقتی که یک نفر بخواهد طبق رژیمی خاص غذا بخورد.
عموما مادران هر روز صبح نظرسنجی نمیکنند که چهکسی چه غذایی میخواهد و بعد براساس آن غذا درست کنند. بنابراین اعضای خانواده اگر آن روز هر هوسی هم کرده باشند باید تابع نظر مادر باشند. ممکن است مادران برای تأمین نظر جمع مثلاً از ریختن سیر در غذایی خودداری کنند تا قرار نشود آنها که دوست ندارند یک غذای دیگر بخورند و برهزینهها افزوده شود. بنابراین همه ما این را میآموزیم که غذا همین است که مادر درست کرده و اگر نخوریم هم گرسنه میمانیم.
حتی الان که به لطف فراوانی فستفودها و آشپزخانههای مختلف و سیستمهای دلیوری و پیکموتوریهای مختلف یا اپلیکیشنها نیمهشب هم میتوان غذایی را سفارش داد اما باز هم بچهها خیلی نمیتوانند چنین کاری کنند و دیگر اینکه هر روز توان پرداخت هزینه سفارش غذا از بیرون را نداریم. از سوی دیگر اگر قرار باشد مادر به جای توجه به موجودی مواداولیه، نظرات متنوع اعضای خانواده را بسنجد و براساس آن پیش برود چه بسا بسیاری از روزها باید خرید مضاعف کرده یا منابع بیشتری برای تنوع بخشیدن به غذا صرف کند. بنابراین مادر چارهای ندارد که یک مدل غذا بپزد و همه را تابع نظر خود کند. این خود یعنی یک فرهنگ تابعیت. بنابراین ما از کودکی میآموزیم که تابع تصمیمی باشیم که برای غذا در خانه گرفته شده و ممکن است آرامآرام تابع تصمیمات دیگر افراد خارج از خانه هم بشویم. پس بهنظر میرسد اگر میخواهیم به صندوق رأی و سایر سیستمهای دیگری که امکان دمکراسی را فراهم میکنند عمیقاً پایبند باشیم باید در رفتارهای سادهای نظیر تقسیم کار در خانه و خانواده و بهطور مشخص در آشپزی تجدیدنظر کنیم و با اصلاح این مدل سنتی شیوهای را در پیش بگیریم که خروجی آن بعد از دههها ترویج تابعبودن و دیکتاتور بودن و این جمله که «همین که هست» نباشد. نباید زحمت مادران در آشپزخانه را با ارتباط دادن این بحث به دیکتاتوری مخدوش کرد. یادمان باشد که مادران هم چارهای ندارند. این موضوع میتواند خود محوری را برای گفتوگو درون خانواده ایجاد کند تا فارغ از سیستمهای رسمی به راههای درون خانوادگی به بهبود وضعیت منجر شود و آرامآرام نسلهای بعدی بیاموزند که در عین همکاری، در عین رعایت اصول مدیریت آشپزخانه و تناسب آن با اقتصاد خانواده چگونه میتوان از دیکتاتوری و البته پرورش نسلی تابع جلوگیری کرد.