دگرگونی معنا در یک گروه خاص
آیا شرایط اجتماعی و اقتصادی موجود، خبر از نابودی طبقه متوسط میدهد؟
نگار حسینخانی ـ روزنامهنگار
ثروت، منزلت و قدرت؛ سه شرطی است که موقعیت اقتصادی، اجتماعی فرد را در کنار توانمندی و تخصص او برای قرار گرفتن در طبقه فراهم میکند. اما از آنجا که معمولا طبقه متوسط را گروه بوروکراتها تشکیل میدهند، هرچند بعضی از لحاظ اقتصادی و درآمدی ضعیف هستند، اما از نظر تحصیلات و تخصص در سطح بالا و مقبولی قرار دارند، از اینرو مفهوم طبقه متوسط در ایران نیز تغییراتی کرده است. بخشی از این دگرگونی حاصل ارتباط بیشتر با دیگر کشورها، طی کردن مراحل صنعتی و... است که مفهوم متفاوتی از طبقه متوسط در کشور ما ایجاد کرده؛ طبقهای محصول مدرنیزاسیون که تا اندازهای وارداتی است و ثمره گرانمایهای از جنبش مشروطه؛ طبقهای روشنفکر و خواهان دمکراسی. اما این طبقه در سالهای اخیر با فشار اقتصادی چه وضعیتی را از سر گذرانده و دستخوش چه تغییراتی شده است؟ در اینباره با افشین داورپناه،انسانشناس و آلبرت بغزیان، اقتصاددان صحبت کردهایم.
توسعه «طبقه متوسط فیک» در غیاب زمینههای دمکراتیک
برای درک بهتر طبقه متوسط و وضعیت آن در جامعه ایرانی، افشین داورپناه، انسانشناس معتقد است که باید کلیشههایی را که درباره این طبقه در ذهن داریم کنار بگذاریم. همچنین او لازم میداند معیارها و شاخصهای جهانی در اینباره را بسیار با احتیاط و همراه با اما و اگرها، درباره طبقه متوسط در جامعه ایرانی بهکار ببریم؛ با این حال، چه ملاکهایی بومی را برای طبقه متوسط در جامعه ایرانی درنظر بگیریم و چه وضعیت آن را با شاخصهای بینالمللی بسنجیم، از نظر داورپناه با وضع پیچیده، سردرگم و «وضعیتی بحرانی» درباره طبقه متوسط در جامعه ایرانی مواجه خواهیم بود. او میگوید:«سطح درآمد معمولا بهعنوان شاخص اصلی تشخیص طبقه متوسط از دیگر طبقات اجتماعی درنظر گرفته میشود. اما در همه کشورها، شاخصهای دیگری هم در کنار سطح درآمد بهعنوان شاخصهای طبقه متوسط درنظر گرفته شده که البته عموم این شاخصها، برخلاف درآمد که یک شاخص کمی است، شاخصهایی کیفی بهحساب میآید و سنجش آنها بدون انجام پژوهشها یا پیمایشهای اجتماعی ویژه، ممکن نیست.» بنابراین از منظر این انسانشناس در وضعیت، شرایط و تجربه ایرانی، طبقه متوسط را باید براساس اقتضائات خودش مورد توجه قرار داد؛«نکته اول: با توجه به بحرانهای اقتصادی مداوم و عدمثبات اقتصادی، شاخص اقتصادی (درآمد)، در بسیاری از موارد نمیتواند شاخص دقیق و جامعی برای طبقه متوسط باشد. «سوداگری»، «تازه به دوران رسیدگی» و «ناشایستهسالاری» باعث بهوجود آمدن گروههایی در جامعه شده که اگر چه از نظر مالی در رده طبقه متوسط قرار دارند، اما از نظر نگرش، رفتارشناسی و نوع کنشگری (و سبک زندگی) در تعریف طبقه متوسط قرار نمیگیرند.» به عقیده داورپناه اگر روزگاری، محل سکونت افراد در شهرها میتوانست یکی از شاخصهای تشخیص طبقه متوسط باشد، دیگر الزاماً چنین نیست یا چنین ملاکی بهشدت تضعیف شدهاست. با وجود این، بهنظر میرسد با تشدید بحران مالی و پایین آمدن توان مالی و قدرت خرید طبقه متوسط، این طبقه حاضر است سایر هزینههای زندگیاش را پایین بیاورد، اما همچنان در محلهای که نشاندهنده هویت اوست (طبقه متوسط بودن) باقی بماند (و این البته درباره طبقه متوسطی است که مسکن ندارد و همچنان مستأجر است).
افشین داورپناه، ادامه میدهد: «در عین حال، شاهد شکل گرفتن گروههایی اجتماعی هستیم که اگر چه درآمد پایینی دارند و از نظر درآمدی در رده طبقه متوسط نیستند، اما از نظر نگرش، رفتارشناسی و نوع کنشگری، ویژگیهای مورد انتظار طبقه متوسط را از خود نشان میدهند. شما میتوانید استادان دانشگاه، صاحبان کارگاههای کوچک تولیدی یا صاحبان فروشگاههایی را ببینید که با وجود برخورداری از درآمدهای قبل توجه (و قرار گرفتن در رده اقتصادی طبقه متوسط)، از نظر فرهنگی و سیاسی ابداً با ویژگیهای طبقه متوسط همخوانی ندارند؛ نه کنشگری فرهنگی ـ اجتماعی دارند، نه به اقداماتی جهت خیر عمومی دست میزنند، نه مصرف فرهنگی آنها مصرف فرهنگی طبقه متوسط است؛ گاه بهنظر میآید درآمد طبقه متوسط دارند اما نگرش آنها پوپولیستزده و رفتارهایشان لمپنی است.»
اما نکته دوم؛ از منظر این انسانشناس در تشریح وضعیت طبقه متوسط این است که علاوه بر معیار اقتصادی، در نگرش و رفتارشناسی سیاسی نیز، بهعنوان یکی از مهمترین متغیرهای کمی در تشخیص طبقه متوسط، شاهد وضعیت پیچیدهای هستیم. او میگوید:«حیات سیاسی طبقه متوسط، بدون تحزب، بدون وجود رویههای دمکراتیک و بدون امکان فعالیتهای مدنی و مردمنهادی، محتوم به نابودی است. همچنان که حیات فرهنگی آن. و همچنان که ایده، اندیشه و کارکردهای طبقه متوسط نیز بدون توجه به ظرفیتها و کارکردهای سیاسی و فرهنگی آن محتوم به نابودی است. آن طبقه متوسطی که گفته میشود موتور اصلی توسعه و عقلانیت (و توسعه عدالت اجتماعی) در هر جامعهای است، یک طبقه متوسط فیک (متوسطنما یا شبهمتوسط) نیست؛ طبقهای نیست که صرفا از نظر اقتصادی بتوان آن را طبقه متوسط نامید. اینها صرفاً مثالهایی درباره وضعیت متوسط در ایران بود. با همه این اوصاف، در هر شرایطی، وضعیت طبقه متوسط، میتواند نشاندهنده وضعیت جامعه باشد. در اینجا، پیچیدگی، وضعیت بحرانی و درهمریختگیهای کارکردی، وضعیتی است که میتوان برای طبقه متوسط در جامعه ایرانی ترسیم کرد.»
میلیاردرهای فقیر در طبقه میانی
آلبرت بغزیان، اقتصاددان اما برای تعریف وضعیت طبقه متوسط به موقعیت این طبقه اشاره میکند. این اقتصاددان میگوید:«از نظر اقتصادی گروهی از جامعه از حداقل درآمد بهرهمند شده و با افزایش هزینههای خوراک و... نمیتوانند رفاه مطلوبی برای خانواده خود بهدست آورند. این گروه که سفرههایشان بسیار کوچکتر شده در هیچ دورهای گروه امیدوار برای نیل به وضعیت مطلوبتر در زندگی نبودهاند. اما گروه دیگر افرادی هستند که در هر دورهای پولدارتر و مرفهتر شده و همواره مرفه بودهاند. این گروه با سپردههای بانکی و فیزیکی همواره از تورم منتفع شدهاند. در میان این دو، گروهی زندگی میکند که امیدوار به آینده بهتر است، اما تورم مانع ثروتمندتر شدن آنها شده است. این گروه را شاید بتوان طبقه متوسط نامید.» بغزیان معتقد است طبقه متوسط در هر جامعهای متفاوت است و در بعضی از جوامع اصلا وجود خارجی ندارد. او برای توضیح بیشتر این گفته خود به امارات اشاره میکند و معتقد است در کشورهای فقیر این تقسیمبندی کارایی و معنای درستی ندارد. او میگوید:«طبقه متوسط با ثبات نسبی شرایط اقتصادی امیدوار است سطح زندگی خود را در حد متوسط حفظ کند. مثلا خودروی خود را چند سال یکبار عوض کرده، خانه را بزرگتر و شرایط رفاهی برای فرزندان خود ایجاد کند. گروه امیدواری که اکنون با افزایش تورم دیگر آنگونه که تصور میکرد نمیتواند زندگی کند. از اینرو دو طبقه بههم چسبیده حالا از یکدیگر فاصله گرفتهاند؛ طبقه متوسط به طبقه پایین نزدیکتر شده و طبقه مرفه جای خود را چند پله بالاتر برده است. این فاصله و خلأ ایجاد شده هم با ناامیدی آن را پر شده است.» او به نام «میلیاردرهای فقیر» که برای این گروه در مقالهای به آن برخورده بود اشاره میکند و میگوید این نام به حقترین وضعیت برای تشریح موقعیت طبقه متوسط است: «افرادی که خودروهای دویست سیصد میلیونی دارند، اما با فروش آن امکان خرید خودرویی بهتر برایشان فراهم نیست. یا صاحب خانهای چند میلیاردی هستند، اما از تامین هزینه تعمیرات آن عاجزند. با این تورم این گروه فقط صورت خود را با سیلی سرخ میکنند. چون امید به هیچ افزایش درآمدی نداشته و فقط باید منتظر آن باشند تا با ثبات و در نهایت کاهش هزینه و افزایش حقوق بتوانند به شکل معمول زندگی بازگردند. تغییر این شرایط نیز عملا با تغییر و افزایش نرخ محصولات از سیمان که در قیمت مسکن اثرگذار بوده تا مواد لبنی و تخممرغ و گوشت که در سبد خانوار اثرگذار است، ممکن نیست.»
طبقه میانی، بهنظر این اقتصاددان نام بهتری برای این طبقه است، زیرا از قبل آگاهی اجتماعی، حقوقی برای او در جامعه تعیین شده است. اما این گروه در جامعه با توجه به اینکه اکنون درگیر معاش شده و از ایدهآلهای خود فاصله گرفته است، تلاش خود را معطوف به این کرده تا در شهر و محل زندگی خود باقی بماند. از اینرو دیگر فرصت چندانی برای افزایش تواناییهای خود ندارد. از اینرو کیفیت زندگی این افراد در جامعه کاهش یافته و به همان میزان وضعیت فرهنگی و اجتماعی جامعه را تحتتأثیر خود قرار خواهد داد. بهعبارتی ارزشهای اخلاقی در این جامعه با مشغول شدن این گروه به غم نان و معاش تغییر خواهد کرد. بغزیان برای برونرفت از این وضعیت پیشنهاد میکند از دو راه با این شرایط میتوان مقابله کرد؛«افزایش درآمد برای این گروه، راه نخست است که در وضعیت فعلی امکانپذیر نیست. اما در وهله دوم ثبات قیمتها و کاهش آن است که این نیز با توجه به عملکرد دولت ممکن نیست. زیرا در نمونه بسیار سادهای چون ثبات و کاهش قیمت مرغ نیز دولت موفق نبوده است. اما کاهش قیمت درصورت تصمیم دولت در جبران خسارتها بسیار مهم است. زیرا حتی با وجود ثبات قیمت نیز قدرت اقتصادی در این گروه از بین رفته و قادر نخواهد بود که بهدنبال کمالگرایی باشد.»