ریچارد براتیگان
امروز صبح در زدند. از نحوه درزدنش میشد بفهمم که چهکسی است، و از پل که رد میشد صدایش را شنیده بودم. از روی تنها تختهای رد شد که سروصدا میکرد. همیشه از روی آن رد میشد. هیچوقت نتوانستهام از این قضیه سر دربیاورم. خیلی فکر کردهام که چرا همیشه از روی همان تخته رد میشود، چطور هیچوقت اشتباه نمیکند، و حالا پشت در کلبهام ایستاده بود و در میزد. جواب درزدنش را ندادم، فقط چون دوست نداشتم. نمیخواستم ببینمش. میدانستم برای چه آمده و برایم اهمیتی نداشت. دست آخر از درزدن منصرف شد و از روی پل برگشت، و البته از روی همان تخته رد شد: تخته بلندی که میخهایش ترتیب درستی ندارد، سالها پیش ساخته شده و هیچ راهی برای تعمیرش وجود ندارد و بعد رفت و تخته بیصدا شد. میتوانم صدها بار از روی آن پل رد شوم، بیآنکه پایم را روی آن تخته بگذارم، اما مارگریت همیشه از روی آن رد میشود.
دو شنبه 21 تیر 1400
کد مطلب :
135654
لینک کوتاه :
newspaper.hamshahrionline.ir/v2Mog
+
-
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به روزنامه همشهری می باشد . ذکر مطالب با درج منبع مجاز است .
Copyright 2021 . All Rights Reserved