• شنبه 28 مهر 1403
  • السَّبْت 15 ربیع الثانی 1446
  • 2024 Oct 19
پنج شنبه 17 تیر 1400
کد مطلب : 135326
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/PNq0w
+
-

مکانی در آفتاب / مجنون در المپیا

مکانی در آفتاب / مجنون در المپیا

سعید مروتی

آذر ۱۳۷۰. دفترچه به‌دست آمده‌ام درمانگاه بهگر در خیابان بهبودی. گلویم چرک کرده و منتظرم تا نوبتم برسد و بروم پیش دکتر. درمانگاه شلوغ است و حالا حالاها نوبتم نمی‌رسد. برای وقت گذرانی بیرون می‌زنم و می‌روم پای دکه مطبوعاتی. مجله فیلم را قبلاً خریده و بیشتر مطالبش را خوانده‌ام. همینطور مجله دانش و ورزش و آدینه و هفته‌نامه‌های اجتماعی، ورزشی که به‌عنوان یک خوره مجله، همه‌شان را جویده‌ام.مجله گزارش فیلم توجهم را جلب می‌کند‌‌. گزارش فیلم، مجله فیلم نیست که همیشه آن را بگیرم. فقط گاهی آن را می‌خرم. گاهی که تیتری   روی جلدش کنجکاوم کند و حالا هم مصاحبه با رسول ملاقلی‌پور کنجکاوی‌ام را تحریک کرده‌. مجله به‌دست برمی‌گردم به درمانگاه و تا نوبتم بشود نصف مصاحبه فریدون جیرانی با ملاقلی‌پور را خوانده‌ام. بهانه گفت‌وگو اکران فیلم «مجنون» است که ندیده‌ام. گفت‌وگویی تمام عمری که در آن ملاقلی‌پور حرف‌هایی حیرت‌انگیز درباره کودکی و نوجوانی و فیلم‌های مورد علاقه‌اش زده‌‌ است. نمی‌دانم کی نوبتم می‌رسد، کی از داروخانه داروهایم را می‌گیرم. کی آمپول می‌زنم و چگونه به خانه پدربزرگ که همان اطراف درمانگاه است می‌روم. گفت‌وگوی عجیب ملاقلی‌پور با آن صداقت غریبش همه‌‌چیز را تحت‌الشعاع قرار داده است. مصاحبه‌ای شجاعانه که جیرانی به خوبی هدایتش کرده و سؤالاتی را پرسیده که پیش از آن هیچ‌کس از کارگردان «پرواز در شب» نپرسیده است‌‌. مصاحبه را که تمام می‌کنم احساس می‌کنم واجب‌ترین کار دنیا دیدن فیلم مجنون است. صبح در مسیر رفتن به مدرسه از مقابل سینما المپیا در تقاطع خیابان آذربایجان و رودکی (سلسبیل) رد می‌شوم که می‌بینم مجنون را اکران کرده است. چند ساعت بعد بی‌خیال زنگ سوم از مدرسه بیرون زده‌ام و در مینی‌بوس بقیه مطالب گزارش فیلم را می‌خوانم تا که می‌رسم به سینما المپیا و فیلم مجنون. فیلم تلخ‌تر از زهر با ناصر مفلوکی که بدجوری گیر افتاده و هم عشق را از دست می‌دهد و هم رفیقش را. لحظه‌ای که مسعود کرامتی و بهزاد بهزادپور بعد از کلی بدبختی زیر یک پل استراحت می‌کنند و ماشین تخلیه چاه محتویاتش را روی سر و کله‌شان خالی می‌کند، دیگر آخرش است. این همه نکبت و بدبختی واقعا نوبر است. فیلم تمام می‌شود و من یک سانس دیگر مهمان مجنون می‌شوم. فردا و پس فردا این داستان تکرار می‌شود. آنقدر در المپیا مجنون را دیده‌ام که کلش را حفظ شده‌ام. خودم هم مانده‌ام که چرا این قدر شیفته این فیلم پر از یاس، تلخی و ناامیدی شده‌ام. در سینمای در دسترس و برای ما باحال المپیا خیلی فیلم دیده‌ام. از «دختر گلفروش» ملودرام انقلابی محصول کره‌شمالی و «محمد رسول‌الله»مصطفی عقاد تا « میراث من جنون» فخیم‌زاده و «دادا»ی ایرج قادری در سال‌های کودکی که همیشه با بزرگتری به این سینما آمده‌ام و حالا برای نخستین بار تنهایی به المپیا می‌آیم و برای نخستین بار شیفته فیلمی شده‌ام که یکسره منادی شکست و ناامیدی است. میان تماشای مکرر مجنون در المپیا، مجله فیلم هم درمی‌آید، با نقدی تقریباً منفی از جواد طوسی که تأثیرپذیری ملاقلی‌پور از فیلم‌های کیمیایی و نادری را خامدستانه می‌داند. جواد طوسی هم نمی‌تواند چیزی از شیفتگی‌ام به مجنون بکاهد‌. مجنون را بعد از آن سال‌ها دیگر ندیده‌ام. دوست ندارم بنای مرتفعی که در نوجوانی در ذهنم از مجنون ساخته‌ام فرو بریزد.
سینما المپیا هم که سال‌هاست تعطیل شده و البته سال‌ها پیش از پایین آمدن کرکره‌اش دیگر به آنجا نمی‌رفتم چون نه دیگر در دسترس بود و نه فیلم دیدن در سینمایی که صوت و تصویرش بیشتر سازنده اشباح و اصوات نامفهوم بود لطفی داشت. سینمای تعطیلی که ساندویچی کوچک چسبیده به آن هنوز هم بندری‌های درجه یکی دست خلق‌الله می‌دهد، سال‌هاست که خاموش شده، درست مثل سازنده شورشی و عصبی مجنون که در آخرین روزهای زمستان ۸۵ خرقه تهی کرد.

 

این خبر را به اشتراک بگذارید