گفت و گوی اختصاصی با مولف کتاب «در پی آن نغمه؛ موسیقی من، زندگی من»
راهب موسیقی
از هفته آینده خاطرات انیو مورریکونه آهنگساز بزرگ قرن بیستم را به طور اختصاصی در این صفحه بخوانید
مهدی فتوحی -حامد صرافیزاده
سهشنبه ۲۲ تیر (۶ جولای) نخستین سالگرد درگذشت انیو مورریکونه، برجستهترین و مشهورترین (یا یکی از شاخصترین) آهنگسازان موسیقی فیلم تاریخ سینماست. در سال ۲۰۱۸ بخت با من یار بود که لذت- و البته بیتردید حسرت- حضور در آخرین کنسرت اجرای گزیدهای از آثار این آهنگساز نابغه را در لندن با رهبری خودش از نزدیک تجربه کنم که حاصل آن مشاهده، در گزارشی کوتاه در روزنامه همشهری به چاپ رسید. در آن کنسرت، مواجهه با آگهی تبلیغاتی کتابی با نام «انیو مورریکونه از زبان خودش» بیاندازه ذهن مرا درگیر کرد و دستآخر هم وسوسه خرید کتاب چنان بر من غلبه کرد که بلافاصله همان شب بعد از پایان کنسرت و رسیدن به خانه آن را برای خودم سفارش دادم. با این حال و با وجود لحظهشماری روزانه برای خواندن کتاب، حدود چند ماهی طول کشید که آن را دریافت کنم. زمانی که کتاب انیو مورریکونه از زبان خودش به دستم رسید، تازه متوجه دلیل این تأخیر شدم. در حقیقت این کتاب برگردان انگلیسی کتابی بود به نام « در پی آن نغمه؛ موسیقی من، زندگی من» که ترجمه و انتشارش از زمان پیشبینی شده بیشتر طول کشیده بود؛ کتابی شامل گفتوگویی مفصل و با جزئیات با انیو مورریکونه در شش فصل که تنها به مهمترین آثار سینمایی و تلویزیونی او محدود نمیشد بلکه موضوعات و مباحث گوناگونی از زندگی او و نظراتش را در بر میگرفت. درگذشت- قابل پیشبینی و البته گریزناپذیر- انیو مورریکونه در ۹۱سالگی برای من غم و دریغ فراوانی را به همراه داشت. در تمام مدت سالهای فعالیت مطبوعاتیام همواره خواسته بودم با ادای دینی به این هنرمند بزرگ، جهانی داشته و بهخاطر تکتک قطعات فراموشناشدنی و جاویدانی که برای تاریخ سینما خلق کرده بود، در یک قدردانی عمومی و فراگیر سهیم باشم. درگذشت مورریکونه فرصت غمآلودی را فراهم کرد تا با ترجمه این کتاب آن دین را ادا و آن لذت ماندگار را با علاقهمندان آثار او قسمت کنم. پیشنهاد ترجمه این کتاب در ابتدا بهدلیل گرانی کاغذ یا در اولویتنبودن موضوع آن، چندان با استقبال برخی از ناشران معتبر روبهرو نشد. بااینحال مثل همیشه با مساعدت و همراهی علیرضا محمودی عزیز روزنامه همشهری پذیرفت تا بخشهای زیادی از این کتاب را بهصورت هفتگی چاپ کند و سپس کامل آن را بهصورت مجلد در اختیار مخاطبان قرار دهد. از سوی دیگر آشنایی و دوستی با مهدی فتوحی از مترجمان مسلط به زبان ایتالیایی و از متخصصان سینما و ادبیات ایتالیا موجب شد از ایشان دعوت کنم تا مرا در برگردان این کتاب یاری کند. پاسخ مثبت ایشان به دعوت من این امکان را فراهم کرد تا بتوانیم بخشهایی از کتاب را بهصورت مستقیم از نسخه ایتالیایی ترجمه کنیم، و بخشهای ترجمه شده از نسخه انگلیسی را نیز با نسخه ایتالیایی تطبیق دهیم که احیانا اگر نکته یا موضوعی در برگردان انگلیسی به درستی منتقل نشده بود به دقت در ترجمه فارسی برای خوانندگان ارائه شود. با یاری مهدی فتوحی همچنین توانستیم پس از چند نامهنگاری اجازه رسمی و اختصاصی برگردان و انتشار این کتاب را از ناشر اصلی و ایتالیایی آن- انتشارات «موندادوری»- برای مؤسسه همشهری بهدست آوریم. هنگام تلاش برای گرفتن حق اختصاصی انتشار کتاب پس از تماس با نویسنده و صاحب کتاب در پی آن نغمه؛ موسیقی من، زندگی من - الساندرو دِ روزا- او نیز بهشدت از کوشش ما برای برگردان اثرش به زبان فارسی استقبال کرد و ما نیز از او خواستیم تا در گفتوگویی اختصاصی نکاتی را درباره چگونگی شکلگیری و به انجامرسیدن کتابش با مخاطبان فارسیزبان درمیان بگذارد که گزیدهای از آن را در شماره امروز خواهید خواند. پیش از خواندن گفتوگو و کتاب که قرار است از هفته آینده هر پنجشنبه در این صفحه به چاپ برسد ذکر چند نکته را ضروری میدانیم. در نسخه انگلیسی، برخلاف نسخه ایتالیایی، برای تمامی نام اشخاص، مکانها، مراسم، رخدادها و... توضیحات مفصل یا مختصری در ضمیمه کتاب آمده که بهدلیل ساختار و شیوه چاپ و صفحهبندی متون دنبالهدار در روزنامه همشهری برخی از این توضیحات (و نه همه آنها) در متن اصلی با قرار گرفتن در نشانه [ ] از آن مجزا و با خوانندگان همرسان شده است.
برای ما کمی درباره نخستین مواجههتان با جهان موسیقی و بهویژه جهان موسیقی استاد «مورریکونه» صحبت کنید؟
این را در مقدمه کتابم آشکارا گفتهام. برمیگردد به کودکیام و از طریق فیلمهای «باد اسپنسر» و فیلمهای وسترن، تبلیغاتی، رادیو و تلویزیون و... . با این همه حتی نمیدانستم این آهنگها متعلق به مورریکونه هستند. در آن دوره البته این موضوع مسئله من نبود. قاعدتاً برای یک بچه 3ساله مسئله این نیست که آهنگساز این آثار چهکسی است. موسیقیهای بسیار زیبایی را میشنیدم و آنها را هنوز به یاد دارم؛ مثلاً موسیقی سریال «راز بیابان» را در سال۱۹۸۸ که من فقط 3سال داشتم خیلی خوب به یاد دارم. موسیقی فیلم «چشم به پر» را هم با بازی باد اسپنسر خوب بهخاطر میآورم. جهان مورریکونه جهانی بود که من آن را اندکاندک دریافتم؛ اینکه چه آهنگسازی است و چه کارهای خارقالعادهای کرده. ولی در آغاز فقط موسیقی او بود که مرا متاثر میکرد. نمیدانستم از آن اوست و نمیدانم اصلاً نخستین چیزی که از او شنیدهام کی بوده؟ اگرچه این را بارها از خودم پرسیدهام. ولی وقتی پس از سالها ما همدیگر را شناختیم و این امکان را یافتیم که سالها با هم همکاری کنیم دیدن این پارتیتورها نخستینبار برایم خیلی جالب بود. مثلاً پارتیتور بخش «کوه» یا «درِ زرین» از فیلم «راز بیابان» پارتیتورهایی بودند که من از بچگی آنها را در خاطر داشتم. پس بنابراین برایم واقعاً مثل یک سفر شگفتانگیز بود.
آیا کسی یا کسانی پیش و پس از شما بودهاند که با چنین دقتی زندگی و کار استاد مورریکونه را بررسی کرده باشند؟
بله، پیش از من هم کتابهایی از انتشارات دیگری به این موضوع پرداخته بودند. ولی بیشتر باید به این مسئله بپردازم که چهکسی با استاد مورریکونه کار کرده بود و چهکسی به نفع خودش از او بهرهبرداریهایی کرده است. بدیهی است که اشخاص زیادی با گردآوری و کنار هم گذاشتنشان اطلاعاتی از اینجا و آنجا به نفع خودشان بهرهبرداریهایی کردهاند و همینطور نوازندگانی بودهاند که درباره آثار او برای دریافت و درک اینکه چگونه ملودی و هارمونی ایجاد کنند یا مواردی از این دست، مطالعاتی از منظر موسیقایی داشتهاند. از میان آثاری که میدانم استاد مورریکونه نه فقط در سطح موزیکولوژی/ موسیقیشناسی بلکه در سطح شاهدی بر زندگی و گفتههایش بدان ارج میگذاشت بیتردید کار «سرجو میچلی» است که آثار منتشر شده او برای استاد اهمیت داشتند. بهویژه که آنها مربوط به یک دوره تاریخی خاص و یک بخش از زندگی انیو مورریکونه هستند. استاد نسبت به آثار دیگری که درباره او منتشر شدند بسیار منتقدانه رفتار میکرد حتی جلوی انتشار برخی از این آثار را هم گرفت؛ مثلاً در فرانسه یا در کشورهای دیگر نسبت به آنچه درباره او مینوشتند خیلی انتقاد داشت. به همینخاطر است که من این کار را شروع کردم. وانگهی بدیهی است که یک آدم نمیتواند تماموکمال بداند مورریکونه کیست و چه میکند. سوای نگاه انتقادی، باید بگویم برخی از این کتابها، جالباند، که از آن میان مصاحبه «آنتونیو موندا» با او است که بیشتر جنبه حکایتوار دارد و درباره سینماست و مربوط است به سال۲۰۰۷ که مورریکونه جایزه اسکار را برای دستاورد کارهای سینماییاش دریافت کرد و سفارش آن را «موندادوری» داده بود. با اینحال مورریکونه از آن هم راضی نبود. نمیخواهم بگویم کتاب سطحیای بود ولی بیشتر مربوط میشد به شایعات و حاشیههای جهان سینما و آنچنان عمقی نداشت، درحالیکه اندیشه و نگاه انیو عمیق بود.
قبل از شروع کار آیا میدانستید که این گفتوگوها قرار است روزی مرجع قابلاتکایی برای شناخت آثار و اندیشهها و زندگی استاد مورریکونه شوند؟
بله! من وقتی به خدمت مورریکونه رسیدم او نوشتهای به من داد که در آن پیشنهاد داده بود چگونه پیشگفتارم را بنویسم تا کتاب دقیقاً همانگونه که باید پیش برود. در نتیجه بسیاری از پاسخها در همانجا شکل گرفت البته به شکل ترکیبی و آشکارتر. مورریکونه این دستنوشته را به من داد چون ما قبلاً هرازچندی یکدیگر را میدیدیم. وقتی من در هلند بودم نامهای به او نوشتم که قرار است به رم بیایم. او مشتاقانه به من زنگ زد و گفت این تابستان که برای دیدن «بوریس پوره آ» به رم میآیی پیش من هم بیا که این دستنوشته را به تو بدهم. وقتی در جولای ۲۰۱۲ پیش او رفتم او متنی به من داد و به من گفت نظرت درباره این نوشته چیست؟ آن متن نوشتهای بود در 10صفحه که در کنفرانسها از آن استفاده میکرد و گمان میکنم «سرجیو میچلی» هم در تز دانشگاهیاش یا یکی از پایاننامههاییکه در کالیاری برای مدرک تحصیلیاش نوشته بود از آن استفاده کرده بود. بهنظرم متن بسیار جالبی بود که بسیاری از ابعاد زندگی او را روشن میکرد. با اینحال آن متن تنها به کمتر از 10صفحه محدود میشد. همین شد که وقتی به رم رفتم با او تماس گرفتم و پیشنهاد کردم که شاید بتوانیم یکدیگر بهتر را بشناسیم و کشف کنیم. بعد از 6ماه، یعنی از جولای که به من اجازه مصاحبه داد تا ۱۴ژانویه۲۰۱۳ که نخستین ملاقات کاری ما بود که البته بعدها بسیار تکرار شد، من نیت خودم را راجع به کار به او گفتم. نیت من نوشتن بهترین کتاب درباره او بود، البته این واژه بهترین معنای خاص خودش را دارد ولی جاهطلبی من این بود که این کتاب او را به خوبی معرفی و به نوعی مسائلی را که برای او مشکلساز شده بود حل کند؛ مثلاً دودستگی بین سینما و موسیقی تالیفی را. پس این رابطه برای من واقعاً انسانی بود. این شیوه کار من است؛ یا همهچیزم را وقف آدمها میکنم یا خیلی کم مایه میگذارم. با انیو اینگونه بود. کتاب به این شکل خلق شد و بدیهی است که وقتی به نگارش و بازبینی نهایی رسیدیم تصمیم گرفتیم چه چیزی را درج کنیم و چه چیزی را حذف. مورریکونه بعدها به من گفت این بهترین کتابی است که درباره او نوشته شده و اثری است که در قلب او جای دارد.
میتوانید برای ما فضای کاری استاد را کمی توصیف کنید؟ منظور شخصیت ایشان در خانه و در ارتباط با خانواده و دوستان است یا در خارج از خانه.
انیو همیشه مثل راهبی در امر موسیقی بود؛ شخصی که همه زندگیاش را وقف موسیقی میکرد. در ضمن بدیهی است که برای او خانواده هم از علایق مهم و بنیادی بود ولی در مرکز همه اینها موسیقی بود. البته علایق دیگر و باقی امور همه برای امنیت کاری او ضروری بودند؛ هم در بافت زندگی شخصی و هم در بافت زندگی اجتماعیاش. او ولی بیشتر غرق در کار خود بود و موسیقی برایش جایگاه ویژهای داشت. چنانکه پیشتر گفتم وقتی امکان همصحبتی با او برای من پیش آمد یکی از معدود دفعاتی بود که او کمتر کار میکرد و میتوانست بیشتر سخن بگوید. من کشف کردم که او از این مسیری که داریم طی میکنیم خوشاش آمده و خودش دارد برخی چیزها را بیان میکند. او همیشه مشغول بهکار بود، کلید دفتر کار و استودیویش را همیشه همراه داشت و آویزان کرده بود به جیبش؛ تصور کنید چه تعصبی روی دفتر کارش داشت. دفتر کارش خیلی بزرگ بود و من چندباری به آنجا رفتم و دیدم آشکارا بههمریخته است، با انبوه کاغذهای پراکنده و کتابخانههای بینظم و پارتیتورها و آکاردئونها و... ولی البته نظمی هم در کار بود که شخصیت او را خیلی خوب معرفی میکرد. میشد فهمید که او وقتی به آنجا وارد میشود انگار که در خانه خودش است و خانه اصلی او آنجاست. اما «ماریا» و فرزندانش هم بودند و در وصیتنامهای هم که از او مانده میگوید: «امیدوارم بدانید چقدر دوستتان داشته و دارم.»
آیا شما ساختار کتاب را از قبل طراحی کرده بودید یا اندکاندک و در طول مصاحبهها کتاب شکل فعلی را یافت؟
من در ششماهه نخست کارم طرحی برای این کتاب ریختم و فهمیدم چه میخواهم انجام بدهم و دریافتم اثر کاملی که میخواهم به آن دست بیابم چیست؛ چون صفحات زیاد و مواد کار زیادی در اختیار داشتم که پراکنده بودند و بههمریخته. پس لازم بود دست به گزینش بزنیم. بدینترتیب ما در طول زمان با انیو دست به فشرده کردن پیدرپی متن زدیم؛ در 3مرحله، و من بدینترتیب میرسیدم تا هر بخش را طراحی و آن را عرضه کنم ولی وقتی بخش اول کار را انجام میدادم دیگر دریافته بودم که ساختار کلی اثر چگونه خواهد بود. شبیه جدولی بود که برای طبقهبندی اطلاعات لازم داشتم و بعد بخش دوم و سوم قرار داشت و بعد زمان تفکیک بخشها میرسید.
آیا از این گفتوگوها فیلم مستندی هم گرفته یا ساختهاید؟
همه این مصاحبهها با فرمت صوتی یا گاه با ویدئو ضبط شدهاند. ولی بیشتر با فرمت صوتی و تعدادشان هم خیلی زیاد است. بهطوری که ما تا سال۲۰۱۶ برای انتشار کتاب صدها ساعت صدای ضبط شده داشتیم. بعدها و پس از انتشار کتاب نیز ما بهکار ضبط و سخن گفتن از چیزهای دیگر ادامه دادیم. آنها هم برای جشن 90سالگی او ضبط شدهاند. وقتی کتاب در پایان ۲۰۱۵ چاپ و در ۲۰۱۶ منتشر شد، تصمیم گرفتیم مجموعههایی را هم بهصورت ویدئویی ضبط کنیم که میتوانستند بهصورت اضافهبرسازمان برای تبلیغ کتاب دربیایند و ارتباط کلامی ما را بهصورت ویدئویی نشان بدهند. بدینترتیب این کار را شروع کردیم و چند ویدئو در یوتیوب گذاشتیم. ولی بیشتر مکالمات ما بهصورت صوتی ضبط شدهاند. البته برای 90سالگی او یک کار دیگر هم کردیم. برای رادیوی ایتالیایی کشور سوئیس که من در آن کار میکنم و عملاً در اختیار من است، حدود ۲۵ تا ۲۶ ساعت ضبط به شیوه مستند رادیویی و پادکست داشتیم؛ با بهترین کیفیت ممکن و بهصورت صوتی. این برنامه به شیوه دیگری ساخته شده و ما در آن تمام زندگی او را مرور میکنیم. الان بخش کوچکی از این مصاحبه، یعنی چیزی حدود 3ساعتوربع آن در «آمازون آودیوبال» هست که میتوان آنها را آنجا یافت.
استقبال مخاطبان از کتاب چگونه بود؟
بهنظر من خیلی خوب بود و کماکان هم خوب است. اگرچه این کتاب پیچیدهای است و به نوعی برای مخاطبان دشوار، و شما هم که دارید ترجمهاش میکنید خودتان آگاهید. چون این کتاب یک کتاب خاطرهنگاری نیست. بلکه کتابی است که در اندیشه شخصیت کنکاش میکند و این چیزی است که هر روز نمیتوان آن را خواند. ولی آنچه من در مقام مؤلف و البته در توافق با انیو و شخصیت او کوشیدم انجام بدهم سخن گفتن با همه طیف مخاطب بود. تصور من این بود که کتابی بهوجود بیاورم که بتواند بهدست همه برسد.
منتقدان درباره کتاب چه گفتند و چه نوشتند؟
تا آنجا که من شنیدهام از آن راضی بوده و گفتهاند که کتاب خیلی خوبی است. گرچه نمیخواهم از کتابم تعریف و آن را تبلیغ کنم ولی واقعا از کتاب استقبال شد. بدیهی است که در میان انبوه ستایشکنندگان، نکوهشکنندگانی هم بودند که آن را نقد کردند و بهویژه آغاز کتاب را. یادم میآید که یک موسیقیپژوه مشهور گفته بود در برخی لحظات سؤالات پرسشگر از پاسخهای مورریکونه طولانیتر است. البته من موافق این گفته او نیستم. منظورم این است که چنین نبوده. فقط یک یا دو سؤال هست که در واقع سؤال هم نیستند و تداوم مباحثات مورریکونهاند که برای مخاطبی که چیزی درباره تاریخ موسیقی نمیداند فضایی میسازند و به او میرسانند که ما اصلاً داریم درباره چهچیزی سخن میگوییم. بههرروی هرکس با دیدگاه خودش ارزشگذاری میکند. ولی مطمئناً کتاب روی بسیاری آدمها تأثیرگذار بوده. بههرحال من خیلی جوانم و موسیقیپژوه هم نیستم. ولی آخرین تأیید را از جهان آکادمیک آمریکایی و انگلیسی و به وسیله خبرگزاری دانشگاه آکسفورد دریافت کردم. در برخی کشورها کتاب را ناشرین خصوصی منتشر کردند و در برخی دیگر ناشرین آکادمیک. ولی من در ورای آنچه منتقدان میگویند گمان میکنم که کتاب مسیرهای خوانش گوناگونی دارد و خود را بهدست تفاسیر گوناگون میسپارد.
آیا مستند «جوزپه تورناتوره» را درباره استاد مورریکونه دیدهاید؟
آن مستند درواقع هنوز درنیامده و فقط تریلر/ پیشپرده تبلیغاتی آن پخش شده. من هم جزو مصاحبهشوندگان آن فیلم بودهام. گمان میکنم کار جالبی بشود. من چیزهای زیادی درباره این مستند میدانم. هم به واسطه خود تورناتوره و هم به واسطه چیزهایی که خود انیو برایم نقل کرد، و هم به واسطه چیزهایی که «مارکو مورریکونه» و ماریا از او برایم تعریف کردند. بنابراین چیزهای زیادی از این فیلم میدانم و میدانم که یک کار پژوهشی خیلی جالبی است. خیلی کنجکاوم و امیدوارم که ببینماش وگمان میکنم که از آن خوشم بیاید چون کار تورناتوره است. در ضمن کنجکاوم بدانم از آن 5ساعت مصاحبه با من چقدر را در فیلم خواهد گذاشت. چون از آن چیزهایی است که مدام از خودم میپرسم و دوست دارم بدانم او با چه تعدادی مصاحبه کرده که حدس میزنم به ۴۵ یا ۴۶ نفر در سراسر جهان برسند و نیز میخواهم بدانم چگونه میتواند این حجم مصالح و مواد خام را سازماندهی کند.
آیا پیش آمد که در طول مصاحبههایتان کارگردانانی بیایند و بخواهند با او درباره موسیقی فیلمی قرارداد ببندند؟
بله. من تارانتینو را دیدم و خیلیهای دیگر را. اصلاً ما مورریکونه را به ساخت موسیقی فیلم «هشت نفرتانگیز»/ «هشت پلشت» مجاب کردیم. او نمیخواست این کار را بکند. من و تورناتوره و خیلیهای دیگر به او گفتیم این کار را بکند. این را در کتاب هم گفتهایم. گفتیم تارانتینو برای جوانان خیلی مهم است و به واسطه او خیلی از جوانان هم موسیقی تو را خواهند شناخت و از این دست توجیهات. من هروقت به خانه او میرفتم میدیدم او فیلمنامهای در دست دارد و دارد فکر میکند که برایشان موسیقی بنویسد یا نه. برخی را ساخت و برخی را هم نه. در طول زمان خیلی چیزها رخ داد. چون ما تا فوریه۲۰۲۰ با هم ملاقات داشتیم؛ تا وقتی که برای ما امکان داشت. بعد موضوع قرنطینه پیش آمد و بعد هم انیو در جولای ما را تنها گذاشت.
استاد بیشتر دوست داشت با کارگردانان ایتالیایی کار کند یا با آمریکاییها؟
برای او ارتباطات انسانی خیلی مهم بودند. پس اگر خوشاش میآمد کار میکرد. با کارگردانان ایتالیایی البته مکالمه خیلی راحتتر بود و دیگر نیازی به مترجم نبود. درواقع او با بزرگان سینمای ایتالیا مثل تورناتوره، سرجو لئونه، پونته کوروو، الیو پتری، جولیانو مونتالدو، پازولینی، برتولوچی و... دوستی خوبی داشت و طبعاً این مثل سخن گفتن با واسطه با یک کارگردان آمریکایی نیست که از جای دیگری از دنیا میآید و زیرساخت فرهنگی و ذهنیت متفاوتی دارد. انیو کسی نبود که زندگی اجتماعی پررنگی داشته باشد و در جشنها شرکت کند و رفیقباز باشد. او خودش را وقف کارش کرده بود؛ از صبح تا شب موسیقی مینوشت. البته بدیهی است که با برخی کارگردانان آمریکایی هم کار کرد و با آنها ارتباطات خوبی برقرار کرد؛ مثل «برایان دی پالما»، یا تارانتینو یا «الیور استون» که با او هم ارتباط عمیقی داشت و «ترنس مالیک» و دیگران... ولی این فرق دارد با وقتی دو نفر به یک زبان صحبت میکنند. چون در آن صورت آنها جهان فرهنگی مشترکی دارند و آن را با هم مبادله میکنند.
خودش را وقف موسیقی کرده بود
در گفتوگوهای ما هیچ صحبت و اشارهای به سینمای ایران نشد. من خودم هم سینمای ایران را نمیشناسم. تاریخ ایران و برخی دورههای تاریخی را میشناسم. ولی نمیتوانم آن را به سینما تعمیم بدهم. البته بدم نمیآید شما نمونههایی از سینمای ایران را به من معرفی کنید. خیلی کنجکاوم ببینم. چون علائق سینمایی من در طول این سالهای مصاحبه با مورریکونه دیگر قوام یافته. البته میدانستم با آقای محسن کثیرالسفر همکاری کرده بوده ولی او هیچوقت چیزی درباره سینمای ایران نگفت. درباره موسیقی سنتی ایرانی هم هیچوقت در مصاحبههایمان سخنی گفته نشد. ولی همکاری او با آن نوازنده ایرانی قطعاً در مفهوم یک کار جدی برای بخشیدن طعم قومی به موسیقیاش لازم بوده. او خودش را وقف موسیقی کرده بود و همین ویژگیاش بود که او را برای من در مقایسه با دیگران متفاوت میکرد. او هیچ کار دیگری جز این کار نکرد. زندگی او موسیقیاش بود و همه چیزهایی که حس میکرد را به وسیله موسیقی بیان میکرد. در موسیقی او میتوان تقابلها و علایق درونی و میل او به رسیدن به دیگری و میل او به در خود ماندن را دید. این از روی لفاظی نبود که ما اسم کتاب را «موسیقی، زندگی من است» انتخاب کردیم بلکه واقعاً اینچنین بود. چون در هیچ مورد دیگری به جز همین مورد، موسیقی و زندگیاش اینگونه تنگاتنگ و قدمبهقدم و دستدرآغوش هم حرکت نکردهاند. در کار آهنگسازی او، صداقت عظیمی به چشم میخورد.