• جمعه 31 فروردین 1403
  • الْجُمْعَة 10 شوال 1445
  • 2024 Apr 19
شنبه 5 تیر 1400
کد مطلب : 134069
+
-

خیمه زده روی گوشی من

یک متن رادیویی برای پخش از بلندگوهای مترو با کمی گلایه و گزارش درباره اتفاق‌های ناخوشایند در واگن‌ها و ایستگاه‌ها

خیمه زده روی گوشی من

مسعود میر ـ  خبر‌نگار

اینجا تهران است، صدای غرغرهای مرا از عمق زمین می‌شنوید. حقیقت اینکه از همین امروز صبح که پا گذاشتم به ورودی ایستگاه مترو با خودم فکر کردم کاش می‌شد صدای من از بلندگوهای ایستگاه و داخل واگن‌ها پخش شود و بنده بتوانم آنچه هر روز و شب همه‌مان در این عمق جاری زمین می‌بینیم و از دیدن و تجربه‌اش رنج می‌بریم را گزارش کنم. آدمیزاد است دیگر، گاهی دلش می‌خواهد فریاد بزند و اعتراضش را به گوش همه برساند. حالا چون در حوالی یک سیستم حمل‌ونقل عمومی دلبر هستیم این قول را می‌دهم که مکتوباتی که در ادامه می‌نویسم را با صدای مخملی از رو بخوانم، بی‌تپق، بی‌ادا و بی‌تقلید که مثلا چقدر خوبیم ما... .

دست‌هایش
طبیعی است که در ساعات شلوغی تردد با مترو یعنی همان صبح و عصری که جماعت می‌خواهند خودشان را مثل قرقی برسانند به محل کار دست‌هایش بیشتر به‌کار می‌افتند. ازدحام جمعیت اصلا انگار رقص دست‌های او در جیب اغیار را دیدنی‌تر می‌کند. هرچه جمعیت بیشتر، رقص راحت‌تر، ضریب خوشبختی و البته احتمال گیر افتادن هم طبعا با همین شلوغی جمعیت معادله سخت جیب‌بری را به نتیجه می‌رساند. کاملا حس می‌کنم که دستش را خیلی رقصان و نرم به نخستین زیپ کیف می‌رساند و گاهی با تمرکز بر اینکه کیف پول چاق و چله پیرمردی که هنوز اعتقاد چندانی به استفاده از کارت‌های اعتباری و این حرف و حدیث‌های جدید بانکداری ندارد دستش را به صفای جیب پیرمرد مهمان می‌کند. گاهی حتی این جیب‌برهای حرفه‌ای را می‌بینم که حین ارتکاب جرم هم لبخند می‌زنند و وقاحت را معنای تازه‌ای می‌بخشند. دوستان لطفا این بلندگو را برایم باز بگذارید تا با هیجان گزارشگر بازی فینال جام‌جهانی بگویم: دزد نامرد، دستت تو جیبش جا موند... .

ضرب دستش
من نمی‌دانم چطور می‌شود که در عمق زمین همین آدم‌های نحیف و بی‌رمق و به ظاهر خسته با شنیدن سوت باز یا بسته‌شدن درهای واگن اینقدر به وجد می‌آیند که می‌توانند چنین قدرتی را در دستانشان متراکم کنند. فرقی ندارد که بخواهند پیاده شوند یا سوار، صدای سوت که شنیده شود ضرب دست‌های این جماعت خیره‌کننده خواهد بود. ممکن است شما درحالی‌که تا مسیر چند ایستگاه فاصله دارید با همین ضرب دست و هل دادن‌ها به بیرون واگن هدایت شوید و یا بالعکس درحالی‌که قصد پیاده‌شدن دارید در تله آفسایدگیری همین زورمندان گرفتار شوید و سوت بعدی شنیده شود. اینها به محض بسته شدن درها دوباره به همان مهربانان روشنفکر و منطقی و عاقلی بدل می‌شوند که معتقدند در این دوره زمانه فقط باید از مغز کار کشید و زور بازو در مراودات مختلف اصلا بلااستفاده است. این بلندگو را باز کنید تا بهشان بگویم: نکشیمون مسافر کوچولو، لات مخفی، آدم حسابی...

چشم‌هایش
من روی صندلی نشسته‌ام اما به قول گزارشگران کشتی کنار دستی یا کسی که بالای سرم ایستاده رسما خیمه زده روی من و البته هدفش فقط فیتیله پیچ کردن محتوای تلفن دستی من است. گاهی احساس می‌کنم که از نحوه مکالمه جدی من با یکی از همکارهایم خیلی راضی نبوده یا مثلا شیطنت‌های مکتوب میان من و رفیقم در چت خیلی حالش را خوب کرده است. گاهی از خبرهایی که در فضای مجازی می‌خوانم راضی نیست و گاهی هم گمان می‌کنم از سرعت کند خواندن متن‌ها در گوشی‌ام رضایت ندارد. او روی گوشی من خیمه زده و خدا می‌داند کی قرار است داور سرپا بدهد. بلندگوی من اگر روشن بود می‌گفتم: عزیزم چشم‌های قشنگت رو درویش کن و مراقب باش عضلات ماهیچه چشمت پاره نشود... .

بوی بدنش
اصلا توضیحی ندارم. فقط بلندگو را باز کنید تا من جملات آموزشی را خیلی شفاف در مخ عده‌ای از جماعت تکرار کنم. می‌خواهم خیره نگاه کنم به قیافه‌شان و با حرارت یک مجری بخش رسمی خبرهای رادیو بگویم: دوست عزیز روزی 2دقیقه دوش روزانه اصلا کار سختی نیست. البته واقعا حرف زدن از ایراد دیگران کار دشواری است ولی سایر مسافران هم مطالباتی دارند که نمی‌شود نادیده‌شان گرفت. دیگران گناهی نکرده‌اند صبح سرحال و عصر خسته‌شان را با پرفیوم ترش بدن شما بگذرانند. آقا، خانم، لطفا نظافت را رعایت کنید و به جای حمام‌های یک‌ساعته در هفته روزانه 2دقیقه آن بدن را به آب بسپارید. شرمنده، ولی روابط‌عمومی مترو تماس‌های زیادی با لحن گلایه‌آمیز درباره این موضوع دارد. شرمنده، باید به این موضوع اشاره می‌کردیم. 
 

این خبر را به اشتراک بگذارید