
محمدکاظم کاظمی، شاعر از روزهای اول شاعریاش میگوید
از ابتدا هم آدم متوهمی نبودم

عیسی محمدی
شعر و شاعری هم از آن دست هنرهایی است که نه آب و نانی در آن هست، نه آخر و عاقبتی؛ فقط عاشقی است و واژه و سرودن و سرودن و باز هم سرودن. در جایی مثل قلمرو زبان فارسی که این همه شاعر بزرگ در تاریخ گذشته و معاصرش دارد، شاعر شدن واقعاً کار سختی است اما هستند شعرایی که این مسیر را میآیند و عمرشان را در این راه بها دادهاند. محمدکاظم کاظمی، شاعر خوشذوق فارسیزبان از آن دست است. او که متولد هرات افغانستان است، امروز با عنوان شاعر، منتقد ادبی و پژوهشگر و مؤلف، در مشهد روزگار میگذراند و حتی روزگاری دبیر علمی یازدهمین جشنواره شعر فجر هم شد. او که در دانشگاه مهندسی خوانده، از اواسط دهه60 شعر را دنبال کرد. در سال1370 هم بود که با مثنوی معروف «بازگشت»، سر زبانها افتاد. با این شاعر اجتماعی، از روزهای ابتدایی شعر و شاعریاش صحبت کردهایم.
از کی شعر و شاعری برای شما جدی شد؟
از سن 14سالگی برای خودم دفتری داشتم و شعرهایی مینوشتم. اما به این معنی که اولویت اولم باشد، از حوالی سال1367 این اتفاق افتاد. ولی از ابتدا شعر برایم دغدغه اول نبود و به درس و مسائل دیگر میپرداختم.
یعنی احیاناً درگیر هنر دیگری هم بودید؟
هنر که نه. خیلی به درس علاقه داشتم، رشتهام فنی و ریاضی و... بود. آینده شغلی خودم را مهندسی و فنی میدیدم.
مهندسی و ریاضی کجا و شاعری کجا؟
بالاخره هر کدام قسمتی از وجود آدمی را در بر میگیرد.
شما در زمینهای استعداد داشتید که شاعران آماتور و حرفهای و صاحب عنوان بسیاری در کشور وجود داشتند. در دهه 40 و 50 که غولهای ادبی را داشتیم، در دهه 60 هم که شاعران جریان انقلاب و شعر اعتراض و... را. این شما را نترساند؟
در شعر اینگونه نیست. وقتی شاعری شعری را میگوید، چنین حسی ندارد که قرار است چه جایگاهی در میان شاعران پیدا کند. تو یک احساس شاعرانه داری و ناگزیری که بیانش کنی. پس این، یک انتخاب نیست، یک ضرورت بیانی است که از این طریق حرف میزنی.
بگذارید منظورم را چنین بیان کنم: شاعر نیاز به انگیزش دارد. اینکه شعرش مخاطب و بازخورد داشته باشد و حتی زمزمهاش کنند...
طبیعی است که این خودش میتوانست انگیزه خوبی برای پیشرفت باشد؛ اینکه حرف دلم را بزنم و حرفم بیشتر خریدار داشته باشد. همین هم باعث شد تا به فکر تقویت قوت شعر و کارم بیفتم. این انگیزه هم بود که در نهایت باعث شد در اواخر دهه 60 به فکر جدیت در کارم بیفتم.
این جدیت از کجا سر و کلهاش پیدا شد؟
از بازتاب مخاطب. وقتی شعر مینوشتم و میدیدم که دیگران استقبال میکنند، دلگرم میشدم.
هنوز هم شعرهای اولتان را دارید؟
بله.
نگاه امروزتان به آن شعرها چیست؟
طبیعی است که حتی شعرهایی که آن موقع میگفتم، نسبت به شعرهایی که جوانان امروز در این سن و سال میگویند، کمی شاید مبتدیانه بهنظر میرسید. اما چیزی که در آنها وجود داشت و درک میکردم و در شعرهای نسلهای بعدی کمتر دیده میشد، نوعی تعهد اجتماعی و سیاسی و دغدغهمندی بود. از اول چنین مواردی در شعرهایم بود. چیزی که به نوعی اثرگرفته از اشعار بزرگانی چون اقبال لاهوری بود با بنمایههای بازگشت به خویش و بازگشت به تفکر مشرقزمینی و خیزش اسلام و استقلال از غرب و دیگران و... .
وقتی که خواستید شروع کنید، اسم و رسمی نداشتید. با وجود این چطور راه خودتان را باز کردید؟ میخواهم بدانم که شما را آن اوایل تحویل میگرفتند یا نه یا اینکه برخورد پیشکسوتها و دیگران با شعر شما چطور بود...
چیزی که بسیار در رشد و باز شدن مسیر من مؤثر بود، شرکت در جلسات شعری حوزه هنری مشهد بود؛ اتفاقی که از زمستان سال 65 شروع شد. به این واسطه دو چیز در اختیارم بود: نقد و نظرهای دوستان و دوم اینکه سیر مطالعاتی روشنتری در زمینه نقد و مباحث نظری و... شعر پیدا کردم. نکته سوم هم اینکه حضور در محافل شعری باعث میشد تا بازخوردهای بیشتری از شعرهایم بگیرم و برایم این امر خوشایند بود و راهگشا. همه اینها باعث شد تا این مسیر باز شود و بتوانم به پیش بروم.
پس یکی از شانسهای شما حضور در محفلی بود که شکل گرفته شده بود برای رشد جوانان شاعر؛ نه اینکه مانند محافل ادبی پیش از آن با حضور غولهای ادبی و مریدانشان شکل میگرفت؟
بله، وجود چنین محفلی که در آن همه جوانانی بودند که میخواستند شعر را جدی بگیرند، اثر زیادی در باز شدن مسیر ما داشت.
شاعران وقتی که کارشان را شروع میکنند، ممکن است توهماتی هم داشته باشند که ناشی از نداشتن اطلاعات یا استاد است. مثلاً خود من در آغاز، قصد داشتم یکی شبیه مولوی بشوم. میخواهم بدانم شما چنین توهماتی داشتید در آغاز کار؟
البته الگوهایی برای کارم داشتم.
منظورم الگو نیست، فکرهای ناشی از توهم و خودبزرگ بینی و اطلاعات کم را منظور دارم...
چنین تصوراتی در من نبود.
یعنی واقعگرا بودید؟
بله. از همان اول مرتبه و میزان و کیفیت شعر خودم را میشناختم. در کنارش مباحث نظری شعر را هم میخواندم و نقدهای صاحبنظران و دوستان را هم درباره شعرهایم دنبال میکردم. یعنی در کل با نقد شعر بیگانه نبودم. اینها باعث میشد تا دچار توهم نشوم.
نقل شده است که هوشنگ گلشیری به شاعران با استعداد اهمیت زیادی میداد. وقتی یکی از شاگردانش علت را پرسید، جواب داد که با آموزش و پشتکار، حتی از کسی که استعداد نویسندگی ندارد میشود نویسنده خوبی ساخت ولی در مورد شعر چنین نیست و هر کسی نمیتواند شاعر خوبی شود. پشتکار و تلاش در کجای قصه شعر و شاعری قرار دارد؟
هم استعداد و هم پشتکار، هر دو در شعر بسیار مؤثرند. کسی که استعداد ذاتی در این حوزه نداشته باشد، طبیعی است نمیتواند شاعر بشود. ولی اگر استعداد داشته باشد و مطالعه و جدیت و تلاش در کارش نداشته باشد، میشود یک شاعر معمولی. الان هم چیزی که زیاد داریم شاعر معمولی که شعرهایشان در نهایت در حلقه اطرافیان آنها بازتاب و بازخورد دارد.
اگر بخواهید درصدبندی کنید چطوری میشود؟
میشود صددرصد استعداد و صددرصد پشتکار. هر دو باید باشد و هر دو باید در حد اعلای خودش هم باشد.
شهیار قنبری، ترانهسرا و شاعر، جایی گفته بود وقتی که در ایران بود، فکر میکرد 10درصد این قصه تلاش است و 90درصدش استعداد. اما وقتی که به غرب رفت و با هنرمندان غربی روبهرو شد، متوجه شد که کاملاً برعکس است؛ یعنی 90درصد تلاش و پشتکار و نظم روزانه در تمرین هنر است و 10درصدش استعداد. قبول دارید چنین چیزی را؟
چنین عقیدهای ندارم. بله، البته عقیده راسخ دارم که فرد باید تلاش کند. اما اگر استعداد شعری این آدم در حد بالایی نباشد، همه تلاشهایش هم راه به جایی نخواهد برد و در نهایت شاعری متوسط خواهد شد. شاعران زیادی داریم که بسیار تلاش و مطالعه میکنند، اما از حیث قریحه و استعداد شاعرانه نیرومند نیستند. چنین است که یک شاعر به موقعیت و اثرگذاری شاعر دیگر نمیرسد. مثلاً آقای دکتر شفیعی کدکنی از نظر دانش و آگاهی و وقوف بر ادبیات و نقد و معیارهای نقد و شعر و...، از اخوان ثالث نیرومندتر است، اما در نهایت شعر اخوان است که برتری پیدا میکند. ولی یک نکته مهم هم هست؛ در مورد اخوان نیز صرفاً این قریحه و استعداد بهتنهایی پاسخگو نبوده و اگر مطالعه و پشتکار و جدیت نداشت، قطعاً به این جایگاه نمیرسید. پس اینکه شاعری فقط 10درصد استعداد داشته باشد، کافی نیست.
آیا هنوز شعر را جزو هنرهای اول میدانید؟ بهنظر میرسد که هنرهایی چون موسیقی و سینما و... شعر را کنار زدهاند...
بحث اول این است که هنر اول به چه معنایی. اگر منظور میزان نفوذ و حضور در جامعه و بین هنرهای دیگر است، طبیعی است که موقعیت اولیه خودش را که طی قرنها داشته، ندارد. اما از این لحاظ که اصالتاً، شعر هنری است که خیلی از هنرهای دیگر آبشخورشان از آن است و قدمت و تاریخ و اصالت دارد، هنوز هم جایگاه بزرگی دارد.
آیا به آن جایگاهی که در جوانی مدنظر داشتید، رسیدهاید؟
تصورم در آن دوران، اینکه شعر برایم جدیتر از چیزهای دیگر باشد نبود. البته بعدها تصمیم گرفتم که شعر اولویت اولم باشد و باید بگویم از این حیث بله، به آن نگاهی که داشتم رسیدهام. اما در نسبت با آنچه آدم میتواند باشد، باید عرض کنم که هنوز راه زیادی دارم و به هر قلهای که برسیم، قلههای دیگر رخ مینمایاند. در نهایت شاید بشود گفت در حد متعارفی در شعر پیشرفت داشتهام و قطعاً نمیشود گفت یکی از شاعران بزرگ دورهام شدهام.
و توصیه شما به نوآمدگان عرصه شعر؟
فقط جدیت و مطالعه در کنار استعداد. البته استعداد که توصیهکردنی نیست. ولی اگر چنین استعدادی در خودشان پیدا کردند، با جدیت بسیار به مطالعه شعر و مباحث نظری و... بپردازند.