حمیدرضا محمدی
بچهسال که بودیم، تابستان برای ما زودتر از موعدش شروع میشد، از اواخر خرداد، وقتی امتحانات ثلث سوم تمام میشد. شاید شما هم یادتان باشد، این تصویر تکراری را؛ بازی پرسروصدای بچهها در حیاط خانه و مادر که تلاش میکرد فرزندان را ساکت کند تا چرت نیمروزی پدر زیر باد کولر پاره نشود.
اما جایگاه و پایگاه «تابستان» در فرهنگ ایرانی، خیلی بیشتر از این تکهپارههای خاطرات کودکیمان است. فصلِ «تَموز» که ابوالفضائل اسماعیل جورجانی در «ذخیره خوارزمشاهی» با عبارت «هرگاه که آفتاب به اول سرطان رسد تا به اول میزان تابستان باشد» تعریفش کرده است، در همیشه دوران، موعد «تافتن و تابیدن» بوده است، چنانکه این فصل از همینجا مسمی یافته است.
اگرچه امروز، دیگر جشن شب اول تابستان مانند آغاز زمستان که با شب یلدا بزرگ داشته میشود، به فراموشی سپرده شده اما همیشه در فرهنگ ایرانی، برای خاطرش آیینهایی برپا میشده است. یکیشان نخستین روز تیر، آغاز چله بزرگ تابستان بود که تا دهم مرداد ادامه مییافت. چلهنشینیای که در افواه مردم هم رواج داشت و با نام «گرمای سخت» از آن یاد میشد. زمانیکه هرچند موعد خشکی آسمان بود و نامش را سرخوشی غفلتآمیز گذاشته بودند اما وقتش بود که باغداران، میوههای آبدار و رنگارنگ را بچینند و زارعان، جو و گندمشان را درو کنند.
و مگر میشود حرف از تابستان باشد و نشانی از آن در ادبیات سرزمینمان نباشد. در میان شعرای پارسیزبان، شاید بیش از دیگران، مولانا جلالالدین محمد بلخی، از تابستان یاد کرده باشد. ازجمله «گر هماره فصل تابستان بُدی/ سوزش خورشید در بُستان شدی» که حکایت از داغی هوای فصل «صیف» دارد و البته در «چونک تابستان بیاید من به چنگ/ بهر سرما خانهای سازم ز سنگ» که نشان از حال سرخوشانه شاعر از فرارسیدن تابستان دارد و همچنین در «خبرت هست که در شهر شکر ارزان شد/ خبرت هست که دی گم شد و تابستان شد» که فراوانی نعم را میرساند و ارزانی ارزاق را.
همچنین حکیم جمالالدین ابومحمد نظامی گنجوی به همین مضمون در «به تابستان شود بر کوه ارمن/ خرامد گل به گل خرمن به خرمن» اشاره کرده و ضمنا در «که آن خوبان چو انبوه آمدندی/ به تابستان در آن کوه آمدندی» از خوشوقتی آمدن یار یاد کرده است.
و از میان نوسرایان، حتما باید از برخورد لطافتبار سهراب سپهری با این فصل هم نام برد که «...هیچ میچرد گاوی/ ظهر تابستان است/ سایهها میدانند که چه تابستانی است/ سایههایی بیلک/ گوشهای روشن و پاک...» را سروده است و فروغ فرخزاد درست در مقابل، در اوج یأس با ««خاموشی ویرانهها زیباست»/ این را زنی در آبها میخواند/ در آبهای سبز تابستان/ گویی که در ویرانهها میزیست» به استقبال برج «سرطان» میرود.
این مشتهای نمونه خروار، حکایتگر آن است که گرمای نشسته زیر آسمان و بر زبر زمین، چقدر گرمابخش بیتبیتِ ادبیات فارسی بوده است.
* عنوان، وامدار بیتی از مولانا: «زرد گشتی از خزان غمگین مشو/ در خزان بین تاب تابستان نو»
تابِ تابستانِ نو*
در همینه زمینه :