• شنبه 19 آبان 1403
  • السَّبْت 7 جمادی الاول 1446
  • 2024 Nov 09
چهار شنبه 19 خرداد 1400
کد مطلب : 132605
لینک کوتاه : newspaper.hamshahrionline.ir/n59Pp
+
-

الماس‌ها ابدی‌اند

4سکانس از سینمای کلاسیک آمریکا


مسعود پویا ـ روزنامه‌نگار

اینها شاید بهترین سکانس‌هایی نباشد که می‌شود به آنها اشاره کرد. حتما می‌شد و می‌شود گزینه‌های دیگری را هم در نظر گرفت و به آنها اشاره کرد. در این نوشته، معیار اصلی، میزان ماندگاری در ذهن و لذت بردن از تماشای مداوم لحظه‌ها و فصل‌هایی بوده که کارکرد جادویی‌شان همچنان و در گذر زمان حفظ شده است. همه انتخاب‌ها از سینمای کلاسیک آمریکاست. قطعا می‌شد از سینمای هنری اروپا، سینمای آسیا، فیلم‌های آمریکای لاتین این سال‌ها و هالیوود متاخر هم انتخاب‌هایی داشت. اسمش را سلیقه دمده می‌گذارید یا هر چیز دیگر، به هر حال انتخاب‌ها همگی از فیلم‌هایی صورت گرفته که سال‌های طولانی از زمان ساخت و اکرانشان گذشته. اینکه روزگارشان هم سپری شده و غبار کهنگی بر پیکرشان نشسته ماجرایی دیگر است. به اعتقاد من اینها الماس‌های ابدی‌اند و مانده‌اند برای همیشه. فهرست اولیه شامل حدود صد سکانس می‌شد و ناگزیر از انتخاب به اینها رسیدم.

سیگار پیچیدن کلانتر برای معاونش در «ریوبراوو»
هوارد هاکس ۱۹۵۹


  وسترن سنتی «هاکس» بیش از هر چیز فیلمی است در ستایش رفاقت. ماجرای کلانتر چنس (جان وین) و رفقایش دود (دین مارتین) و استامپی (والتر برنان) که کلرادو(ویکی نلسون) هم به جمع‌شان اضافه می‌شود. فدرز (انجی دیکینسون) به‌عنوان نمونه شاخص زن هاکسی را هم می‌شود در این فهرست قرار داد. یک الکلی(دود)، پیرمردی لنگ(استامپی)، جوانی خام(کلرادو) و یک زن(فدرز) گروه کلانتر را تشکیل می‌دهند که در مسیری درست طراحی شده ارزش‌هایشان را نمایان و عزت نفس‌شان را باز می‌یابند. از سکانس افتتاحیه که بدون دیالوگ شخصیت‌ها را معرفی می‌کند تا انتهای فیلم و راه رفتن سرخوشانه دود و استامپی، ریوبراوو یکسره در اوج است و انتخاب تنها یک سکانس از این مجموعه کار ساده‌ای نیست.

  ریوبراوو در سکانس‌های به ظاهر معمولی‌اش هم نشانی از استادی هاکس را به همراه دارد. مثل فصل سیگار پیچیدن چنس برای دود. چنس و دود پس از زدن یکی از بدمن‌ها به کلانتری می‌آیند. جایی که استامپی هم حضور دارد. در صحنه قبلی دود با تیراندازی بموقع به یکی از اعضای دار و دسته بدمن‌ها حسابی گل کاشته. پس کانون محوری این سکانس به ستایش از دود اختصاص دارد که عزت نفسش را بازیافته و دوباره به عضو به درد بخور گروه تبدیل شده است. در نمایی متوسط چنس، دود و استامپی را در قاب داریم. دود سعی می‌کند سیگاری بپیچد ولی لرزش دستانش اجازه نمی‌دهد. چنس این کار را برایش انجام می‌دهد. کنشی به ظاهر ساده که هاکس تأکیدی هم به آن نمی‌کند ولی با استادی عمق رفاقت میان این دو را نشان‌مان می‌دهد. نکته‌ای که هاکس هم در گفت‌وگو با پیتر باگدانویج به آن اشاره کرده است: «در ریوبراوو دین مارتین تکه‌ای داشت که باید سیگاری می‌پیچید. انگشت‌هایش از عهده این کار برنمی‌آمد و وین به او سیگار می‌داد. ناگهان درمی‌یابید این دو دوستان فوق‌العاده‌ای هستند چه در غیراین صورت وین این کار را نمی‌کرد.»

تنهایی کلانتر کین در «ماجرای نیمروز»
فرد زینه‌مان ۱۹۵۲


  کلانتر کین (گری کوپر) پس از درگیری با معاون سابقش به خیابان می‌زند. فرانک میلر، یاغی بعد از آزادی از زندان در راه است تا انتقام بگیرد. کلانتر می‌تواند شهر را ترک کند و با همسر جوانش کنج عافیتی اختیار کند که در نهایت ترجیح می‌دهد در شهر بماند. آن هم در شرایطی که همه به او پشت کرده‌اند. در نمایی درشت چهره خسته اما مصمم‌اش را می‌بینیم و دوربین عقب می‌کشد تا تنهایی‌اش را موکد کند. یکی از معروف‌ترین حرکت دوربین‌های تاریخ سینما که مفهوم تنهایی قهرمان را با میزانسن خلق می‌کند. با رسیدن به نمای دوری که کلانتر در آفتابی سوزان تک و تنها در خیابانی که پرنده هم در آن پر نمی‌زند قدم بزند. زاویه دوربین در شروع سکانس، حرکت به سمت عقب و همزمان بالا رفتنش برای رسیدن به لانگ‌شات همخوانی فوق‌العاده‌ای با کنش داخل کادر (راه رفتن گری‌کوپر) دارد. به ظاهر صحنه ساده‌ای است و به واقع نشانه‌ای است از کارگردانی هوشمندانه فرد زینه‌مان در تنها وسترن کارنامه‌اش.

لبخند به مرگ در «وراکروز»
رابرت آلدریچ ۱۹۵۴


  دعوا سر 3میلیون دلار است. بن (گری کوپر) با پیشینه نظامی‌گری و جو (برت لنکستر) با سابقه یاغی‌گری سر همین موضوع کنار هم قرار می‌گیرند و از رفاقت به خیانت می‌رسند. در سکانس نهایی بن و جو مقابل هم می‌ایستند تا یکی از کلاسیک‌ترین دوئل‌های سینما شکل بگیرد. آنچه در طول فیلم دیده‌ایم بر چابکی بیشتر جو نسبت به بن حکایت دارد. جو که جوان‌تر هم هست و معمولا هم لبخندی بر چهره دارد. اسلحه‌ها که از نیام بیرون کشیده می‌شود این جو است که کشته می‌شود. با همان لبخند بر چهره. اینجا گویی لبخندی است بر مرگ. وقتی بن بر بالای سرش ظاهر می‌شود اشکی بر چهره‌اش می‌بینیم که در برابر آن لبخند همیشگی جو حسی از اندوه و نه پیروزی را منتقل می‌سازد.

شروع یک دوستی تازه در «کازابلانکا»
مایکل کورتیز ۱۹۴۲


  ریک (همفری بوگارت) همه‌‌چیز را فراهم می‌کند تا ایلزا (اینگرید برگمن) عشق قدیمی‌اش با ویکتور لازلو (پل هنرید) با دو برگه عبور از کازابلانکا بگریزند. پایانی تلخ برای عاشقانه‌ای که یکی از دلایل ماندگاری و محبوبیت پردوام‌اش همین پایان‌بندی غیرقراردادی‌اش است. 
سکانس جدایی ریک و ایلزا فضای رمانتیکی می‌سازد که هنوز هم مثال‌زدنی است ولی آنچه در فصل نهایی رخ می‌دهد و به نوعی از عشق تراژیک به رفاقت مردانه‌ای فرح بخش می‌رسد، شاهکار است. جایی که ریک سرگرد اشتراسر (کنراد وایت) را که می‌خواهد جلوی پرواز هواپیما را بگیرد، مقابل سروان رنو(کلود رنس) از پا ‌درمی‌آورد و رنو خطاب به ژاندارم‌ها که تازه از راه رسیده‌اند یکی از مشهورترین دیالوگ‌های تاریخ سینما را بر زبان می‌آورد: «برین دنبال همون مظنونین همیشگی.» رفاقت مردانه قرار است جای عشق از دست رفته را پر کند؛ 
رنو: خب ریک، تو نه‌تنها احساساتی هستی، بلکه حالا یه مبارز میهن‌پرست هم شدی.
ریک: شاید، ولی انگار برای شروعش خیلی وقت می‌خواستم! 
رنو: فکر می‌کنم. شاید حق با تو باشه. (رنو در حال آب ریختن از بطری چشمش به علامت ویشی روی بطری می‌افتد و آن را در سطل زباله می‌اندازد و با لگد سرنگونش می‌کند. تأکیدی بر مخالفت سروان رنو با حکومت ویشی) 
نگاه ریک و رنو به هواپیمای در حال دور شدن تا می‌خواهد فضا را احساساتی کند باز کل‌کل دوستانه‌شان شروع می‌شود.
رنو: شاید بد نباشه یه مدتی از کازابلانکا محو بشی. یه پادگان فرانسه آزاد اونجا توی برازویل هست. ممکنه یه جوری ترتیب برگه عبور رو بدم.
ریک: ورقه عبور من؟ می‌تونم ترتیب یه سفر رو بدم. اما این هیچ اثری روی شرطمون نداره. تو هنوز 10هزار فرانک به من بدهکاری.
رنو: و اون 10هزار فرانک مخارج ما رو تامین می‌کنه! 
ریک: مخارج ما رو! 
رنو: اوهوم.
ریک: لویی، فکر می‌کنم این می‌تونه شروع یه دوستی خیلی قشنگ باشه.
ریک و رنو در تاریکی شب دور می‌شوند و فیلم تمام می‌شود. کازابلانکا به‌عنوان فیلمی عاشقانه شهرت دارد ولی نسخه‌ای که در انتهای اثر پیچیده می‌شود و به نوعی پیشنهاد سازندگان جایگزین کردن رفاقت مردانه به جای عشقی نافرجام است؛ اتفاقی که پایان ناخوشایند قصه عشق را هم تلطیف می‌کند.

این خبر را به اشتراک بگذارید